مطرود آگاه
799
2_5434151128667261683.mp3
فهیمه اکبر، از خوانندگان کلاسیک و پژوهشگران فرهنگ گیلکی بود . فراگيري موسيقي را در شوروي سابق آغاز و چندین ترانه به زبان گیلکی به سبک کلاسیک منتشر کرد
ترانه "ای بخفته دل" سروده ی جهانگيرخان سرتيپپور(شهردار پيشين رشت و نويسنده و ترانهسراي نامدار گيلان) است
این ترانه در البومی با 16 ترانه با صدای فهیمه اکبر در دهه 90 میلادی منتشر شد
محمد نوری این اثر را بازخوانی کرده است
مطرود آگاه
810
2_5434151128667261683.mp3
mp3
Kara G - Ey Bokhofteh Del- Fahimeh Akbar (ای بخفته دل-فهیمه اکبر)
مطرود آگاه
777
لاک پشت های کوچکی که تازه به دنیا آمده اند را دیده ای؟
بی اختیار به سمت دریا می روند
این گـونه دوستت دارم بی اختیار
مطرود آگاه
785
غلط است اینکه گویند:
بهدلی ره است دلرا!
دل من ز غصه خون شد...
دل او خبر ندارد
وحشی بافقی
مطرود آگاه
793
کم سرمایهای نیست
داشتن آدمهایی که حالت را بپرسند
ولی از آن بهتر داشتن آدمهایی است
که وقتی حالت را میپرسند
بتوانی بگویی : خوب نیستم
البرت هوبارد
مطرود آگاه
796
آدمی به مرور آرام میگیرد ، بزرگ میشود ، بالغ میشود و پای اشتباهاتش میایستد. آنها را به گردن دیگران نمیاندازد و دنبال مقصر نمیگردد. گذشتهاش را قبول میکند ، نادیدهاش نمیگیرد و اجازه میدهد هر چیزی که بوده در همان گذشته بماند ...
آدمی از یک جایی به بعد میفهمد که از حالا باید آیندهاش را از نو بسازد ، اما به نوعی دیگر میفهمد که زندگی یک موهبت است ، یک غنیمت است ، یک نعمت است و نباید آن ...
مطرود آگاه
829
خیام به روایت غلامحسین ساعدی
مطرود آگاه
822
-ورتر: برایم شعری بخوان که حالم را خوب کند.
شارلوت: در آغوشت میگیرم، این شعری است که دوست دارم برایت بخوانم…
📖 رنجهای_ورتر_جوان
✍🏻 گوته
مطرود آگاه
835
اين نهايت ناشكری است كه آدم بخواهد همه نعمتهايی را كه در اختيارش است فقط به خاطر اين كه آن چيزی را كه ميخواسته به دست نياورده است ناديده بگيرد ...
• لوئیزا می آلکوت
مطرود آگاه
823
او از همه چيز سر خورده بود. بيشتر تنها بگردش میرفت و از جمعيت دوری میجست، چون هر كسی میخنديد يا با رفيقش آهسته گفتگو مینمود گمان میكرد راجع به اوست، دارند او را دست میاندازند. با چشمهای ميشی رك زده و حالت سختی كه داشت گردن خود را با نصف تنهاش به دشواری برمیگردانيد، زير چشمی نگاه تحقير آميز میكرد رد میشد. در راه همه حواس او متوجه ديگران بود همه عضلات صورت او كشيده میشد میخواست عقيده دي ...
مطرود آگاه
775
داستان کوتاه
داوود گوژپشت
صادق هدایت
« نه ، نه ، هرگز من دنبال اين كار نخواهم رفت . بايد به كلی چشم پوشيد. برای ديگران خوش میآورد در صورتی كه برای من پر از درد و زجر است. هرگز، هرگز...» داوود زير لب با خودش میگفت و عصای كوتاه زرد رنگی كه در دست داشت به زمين میزد و به دشواری راه میرفت مانند اينكه تعادل خودش را به زحمت نگه میداشت. صورت بزرگ او روی قفسه سينه بر آمدهاش ميان شانههای لاغر او ...
مطرود آگاه
788
دین ، شاخص اخلاق نیست؛ بلکه اخلاق باید بر فهم ما از دین اثر بگذارد. اگر دین را در جایگاهی فراتر از اخلاق بنشانیم و آن را به سنگ عقل و دانش نپیماییم ، چیزی از آن باقی نمی ماند جز ریاکاری و ظاهرگرایی ...
ایمانوئل کانت
دین در محدوده عقل تنها
مطرود آگاه
767
عشق زمانیست که کسی را ملاقات میکنی
و به تو درباره تو،
چیز تازهای میگوید...
آندره بروتون
مطرود آگاه
770
میشود
رؤیاهایم را خودم انتخاب کنم،
تا آنچه را محقق نمیشود
در خواب نبینم...؟
محمود درویش
مطرود آگاه
776
به سید جمال الدین اسدآبادی اندیشمند بزرگ گفتند:
استعمارگران همانند گرگ هستند!
جمال الدین گفت:
اگر شما گوسفند نباشید
آنان نمی توانند گرگ باشند!
چشم انسان کور باشد
بهتر از این است که بینش و
طرز تفکر او کور باشد!
مطرود آگاه
786
من نه مریم که صلیب مسیحم
من نه نرگس که چاه فراموشی ام
من نه یاس که لولای درب کهنه ام
من خارم، کو گلی که برپهلویش نشینم؟
من دودم، کو اتشی که ازان برخیزم؟
من آبم، کو رودی که دران جاری شوم؟
من بینامم
بینام نام من
ela
مطرود آگاه
843
کن غریبا لی فالاحبه یرحلون ..
برایم غریبه ای باش
که عزیزان رفتنی اند
محمود درویش
مطرود آگاه
830
E Dimmi che Non Vuoi. patty pravo.mp3
دوست داشتنت وظیفهام که نبود، فریضهام بود بجا آوردمش، تا پای جان، در هر مکان و در هر دقیقهای. دوست داشتنت عشق که نبود، آیین بود، بدان مشرّف شدم، بی قیل و قال و بی بوق و کرنا. دوست داشتنت نماز که نبود اما گزاردمش، شبانهروزی هزار رکعت، به وقت صبح و ظهر و شام. دوست داشتنت زکات که نداشت، اما پرداختمش، به هر دمی و به هر بازدمی به هر نفس. دوست داشتنت دینی بود که مخفیانه به آن ایمان آوردم، دینی که جز ...
مطرود آگاه
816
E Dimmi che Non Vuoi. patty pravo.mp3
mp3
Patty Pravo - E Dimmi Che Non Vuoi Morire
مطرود آگاه
803
چاخان، عزیز نسین.pdf
pdf
7,15 Мб
مطرود آگاه
792
چاخان
عزیز نسین
داستان کتاب چاخان حول یک فرد می گردد که افراد دیگر درباره ی او حرف می زنند و هر کس او را به گونه ای توصیف می کند. این فرد زبوک زاده نام دارد و آنطور که مشخص است آدم چاخانی است! نسین در این کتاب به به زبوک زاده و زبوک زاده های دیگر می پردازد و معتقد است که خود مردم هستند که امثال این افراد را در جامعه پرورش می دهند.
مطرود آگاه
781
داستانک
الکس بد یمن
استعداد «آلکس» به اثبات رسید. رستورانی که در آن ظرف میشست یک سال بعد از آنکه کارش را کنار گذاشت، برچیده شد. مدرسهای را که در آن درس میداد، شش ماه بعد از استعفای او، تعطیل شد و به فاصلهای کوتاه از خروجِ او، روزنامه را بستند.
«آلکس» لبخندی زد، دستش را بلند کرد و برای پیوستن به ارتش ایالات متحده سوگند خورد.
جین میل آندر
مطرود آگاه
764
آنقدر خاص دوستت داشتم
كه يك ذره از خودم را
براى خودم نگه نداشتم
دنيا پر از آدمهاييست مثل من
كه خودشان را جايى جا گذاشتند
كه ديگر هيچ جايى
براى بلندشدنشان نيست
مطرود آگاه
798
انسانها همیشه «بت» میسازند ..
بعضیها با سنگ و چوب
عدهای با باورهایشان
اولی ترسناک نیست، چون با یک تبر در هم میشکند!
ولی دومی بلایی است که هیچ جامعهای از آن مصون نمانده است!
مطرود آگاه
827
دشوار است چنان عشق بورزیم که عشق را نگه داریم و نخواهیم عشق ما را نگه دارد، دشوار است چنان عشق را نگه داریم که اگر به جایی نرسد، مجبور نباشیم آن را بازی باختهای بدانیم بلکه بتوانیم بگوییم : برای چنین چیزی آماده بودم و اینطور هم اشکالی ندارد ...
لودویک ویتگنشتاین
مطرود آگاه
843
تو بر تصویر بی نقاب خویش از هر کسی قاضی تری. وقتی چشمهایت را در آینه تشخیص می دهی، دیگر چه دست وپا زدنی ست برای شناساندنشان به دیگران؟ در این نقطه است که تلاش ها، نیازها و هراس ها رنگ دیگری می گیرند و به راحتی فریبِ کف زدن های توده ی رذل و آتش عذابی فکاهی را نمی خوری
مطرود آگاه
796
هر چقدر ما ایرانیها شلنگِ قلیان به دست داریم ، این غربیها کتاب در دست دارند و کتاب جزء لاینفک زندگى این مردم است !
ما چوب حماقتمان را میخوریم ، آنها نان لیاقتشان را !
جلال آل احمد
مطرود آگاه
801
بیشتر آدمها در نوعی بی خبری همیشگی زندگی می کنند. آنها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند. حادثه ای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت. آنها هرگز نمیدانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود ...
کتاب "حکایت آنکه دلسرد نشد"
مارک فیشر
مطرود آگاه
803
عَقل همچون پروانه است و معشوق همچون شمع است.
هر چند که پروانه ، چون خود را بر شمع زند بسوزد و هَلاک شود.
امّا پروانه آن است که هرچند بر او آسیبِ آن سوختگی و اَلَم می رسد ، از شمع نشکیبد.
و اگر حیوانی باشد مانند پروانه که از نورِ شمع بشکیبد و خود را بر آن نور نزند ، او خود پروانه نباشد!
و اگر خود را پروانه ، بر نورِ شمع زند و پروانه نسوزد ، آن نیز شمع نباشد!
پس آدمی که از حق بشکیبد و اجتهاد ننماید ...
مطرود آگاه
766
معیار واقعی ثروت ما این است که...
اگر پولمان را گم کنیم، چقدر میارزیم!
آبراهاملینکلن
مطرود آگاه
789
“تو” معادلهی عجيبی هستی!
بی تو ناآرامم،
با تو بیقرار …
مطرود آگاه
759
میخواهمت که خواستنیتر ز هر کسی،
کو واژهای که سادهتر از اين بيان کنم؟
مطرود آگاه
797
زنی كه حالش با يك كتاب
يك شعر
يك ترانه يا فنجانی قهوه بهتر می شود را هيچ كس نمی تواند شكست دهد.
جبران خلیل جبران
مطرود آگاه
801
دوستت دارم، مثل اولین حس گرم لمس دستانت، همانقدر آرام، همانقدر عمیق، همانقدر شرمگین، و همانقدر پُر شور. من تو را تا به ابد، همانقدر بینظیر دوست خواهم داشت …
مطرود آگاه
786
گاه آنکس که چمدان میبندد
رفتنی نیست
دو چشم نگران می طلبد...
مطرود آگاه
784
به یادت،
آنچنان غرق خودم بودم
که دریا گفت،
تو را میبینم و شک میکنم،
دریا منم یا تو …
مطرود آگاه
781
سلامُ لِلّذینَ اُحبُّهم عَبثاً...
سلام بر کسانی که بیهوده دوستشان داشتیم...
محمود درویش
مطرود آگاه
795
من خوب می دانم که زندگی یکسر صحنه بازی است،
من خوب می دانم،
اما بدان که همه برای بازی های حقیر
آفریده نشده اند.
سمفونی مردگان
عباس معروفی
مطرود آگاه
789
تو در منی
مثل عکس ماه در برکه
در منی و
دور از دسترس من
سهم من از تو
فقط همین شعرهای عاشقانه است
و دیگر هیچ...
ثروتمندی فقیرم؛
مثل بانکداری بیپول
من فقط آینهء تو هستم
رسول یونان
مطرود آگاه
774
اگر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم، میکوشم بیشتر اشتباه کنم. نمیکوشم بینقص باشم، راحتتر خواهم بود، سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم. در واقع، چیزهای کوچک را جدیتر میگیرم، بیشتر ریسک میکنم، بیشتر به سفر میروم، غروبهای بیشتری را تماشا میکنم، از کوههای بیشتری صعود خواهم کرد، در رودخانههای بیشتری شنا خواهم کرد، جاهایی را خواهم دید که هرگز در آنها نبودهام. مشکلات واقعی بیشتری خواهم داش ...
مطرود آگاه
777
چنان تسبیح یُسر نقرهکوبی در کف غافل
مرا در عشق میچرخاند و میگرداند بیحاصل
از این گیسو به آن گیسو، از این لب سمت آن لبخند
شبیه جام چرخیدم هزاران دور، بر باطل
دلم از دست بازیهای چرخ افتاد دست تو
دلم چون چاقوی زنجان بهدست آدم جاهل
گمان میکردم آغوشت پل آرامشم باشد
نهنگ قاتلی بودم که جان میداد بر ساحل
ز دست مرگ جان بردم، به دست عشق افتادم
امان از پرتگاه وسوسه -تبّت یَدا- ای دل
جواد گنجع ...
مطرود آگاه
774
هر وقت ملتی از روی ناچاری به زور تن داده و از مستبدین اطاعت می کند بر او ایرادی نیست و اگر همان ملت موقع را مقتضی دید که از زیر بار تعهدی شانه خالی کند و زنجیر بندگی را پاره نمود ، اقدام او بسیار قابل ستایش و تمجید است.
زیرا همان حقی را که آزادی او را گرفته بود (حق زور) بکار برده، دوباره آزادی را به چنگ آورده است. اگر قائل شویم که دیگران حق داشته اند آزادی او را به زور سلب نمایند باید اقرار کنیم ...
مطرود آگاه
796
آداب خردمندی:
خردمند واقعی کسی است که:
١. بسیار خوب و بادقت گوش میکند.
٢. سنجیده، کوتاه و دقیق سخن میگوید و در سخنانش اثری از کنایه، تهدید، تحکم، خشونت و توهین نیست.
٣. اهل مطالعه است و عطش یادگیری دارد و در كنار بهروز بودن در حوزه تخصصی خود، در علوم انسانى نیز مطالعات زيادى دارد.
٤. از گفتن "نمیدانم" شرم ندارد و از تصحيح اشتباهاتش توسط ديگران استقبال مىكند.
٥. راستگو است و هرجا که ...
مطرود آگاه
772
اجساد چون افعال مجهول
در آغوش هم خوابیدهاند
پذیرش مرگ
در گورهای دستهجمعی آسانتر است
و زندگی
بیهیچ تشریفاتی ادامه مییابد
٩٩/١٢/٣
🖤
مطرود آگاه
817
ناصرالدین شاه در سومین سفرش به فرنگ وقتی دید روز ولنتاین شده و شنید که عشاق در این روز به همدیگر نام مینویسند ، کارت پستالی خرید و آن را برای انیس الدوله پست کرد
❤
مطرود آگاه
782
محو شد در جنگل انبوه تاریکی
چون رگ نوری طنین آشنای من
قطره اشکی هم نیفشاند آسمان تار
از نگاه خسته ابری به پای من
من گل پژمردهای هستم
چشمهایم چشمه خشک کویر غم
تشنه یک بوسه خورشید
تشنه یک قطره شبنم.
فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
770
نبودنت
نقشه ی خانه راعوض کرده است !
وهرچه می گردم
آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را پیدا نمی کنم؛
احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در می آورد ...
گروس عبدالملکیان
مطرود آگاه
772
قلب خاکِ خوبی دارد ؛ هر دانه که در آن بکاری از هر جنس ، از همان جنس صدها دانه برمیداری ...
نادر ابراهیمی