مطرود آگاه
786
صدا کن مرا
صدای تو مجموعه ای از صداهاست
صدای تو معجونی از جویبار است و گنجشک و گیلاس
صدای تو زیتون و لیمو است
صدا کن مرا ای صدایِ صداها
صدای تو خوشبو است
و من دور بودم
میان لَفافی که از حکمت عصر ما قبل تاریخ
در قُرب سرداب یک غار پیچیده بود
و از مَعبر تنگی از روزن سنگها
نور میخورد
و اوهام مرطوب یک جلگه از جلبک سبز
روی سرش بود
صدای تو پیچیده در کوه
صدا کن مرا ای نهایات تاریخ
صدای تو منشور آزادی ق ...
مطرود آگاه
762
چه مهربان بودی ای يار ای يگانه ترين يار
چه مهربان بودی وقتی دروغ ميگفتی
فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
761
هرچند که راهم به تو دورست و دراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
"سعدی"
مطرود آگاه
763
شرح حال مـن دلتنگ
شبی نه
همه شب
بیداری ست ...
مطرود آگاه
756
نه از تنهايی میترسم ، نه از تنها ماندن ،
ترسم از تنها بودن در كنار ديگری است !
مطرود آگاه
762
بزرگ ترین خیانتی که
می توانی در حق کسی کنی
این است که او را در یک
امید نشدنی و محال
حبس اش کنی و بگذاری
انتظار بکشد...
ژان فرانسوا لیوتار
مطرود آگاه
762
بزرگترین بدی این زندگی اینه که
هیچ وقت اون چیزی رو که میخوای
همون لحظه نداریش، یه زمانی بهش میرسی
که دیگه برات مهم نیست...
دختری که میشناختم
دیوید سالینجر
مطرود آگاه
763
ای یار
چراغ این منزل
در این غریبانه خاموش است
به جستجوی قدم های نیمه ام بشتاب
محمد طهوری راد
مطرود آگاه
760
دفعتاً آمدی
لباسهای پشمی را در گنجه جُستی
و چون خزان از ساقهایم بالا خزیدی
رنگ دنیایم را عوض کردی
همهچیزم را به باد دادی
و خیلی زود
در اولین برف گم شدی
رهایم کردی
چون دبستان متروکهای
که شیشههایش را سنگ زده باشند...
جواد گنجعلی
مطرود آگاه
779
درد ما مردمیست که قبل از نگاه کردن به خود؛
میخواهند کشورشان را تغییر دهند
مردمی که همه مینالند
ولی خودشان را نمی بینند
درد ما مردم است
آدمهاست
همین خودمان ها...
فريدون فرخزاد
مطرود آگاه
767
وقتی یک حیوان وحشی را در سیرک به حیوانی بی آزار مبدل می کنند، آیا وحشی بودن آن را درمان کرده اند یا فقط آن را با توسل به تحمیل ترس و زخم و گرسنگی رام کرده اند؟ کلیسا هم دقیقا همین کار را با انسان کرد: انسان را با زور و ترس و... رام کرد و اسم این کار را بهبود بخشیدن و درمان انسان نهاد، در حالی که انسان فقط ناتوان و بیمار شد.
غروب بت ها
نیچه
مطرود آگاه
747
هزار سال پیش
شبی که ابر اختران از دوردست
میگذشت از فراز بام من
صدام کرد...
چه آشناست این صدا
همان که از زمان گاهواره میشنیدمش
همان که از درون من صدام میکند
هزار سال میان جنگل ستارهها
پی تو گشتهام
ستارهای نگفت کزاین سرای بی کسی، کسی صدات میکند؟
هنوز دیر نیست...
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشستهای؟
هوشنگ ابتهاج
مطرود آگاه
773
به دو زلف یار دادم دل بی قرار خود را
چه کنم سیاه کردم همه روزگار خود را
مطرود آگاه
774
آوازی با صدای دو بانوی هنرمند وشاگردان استاد محمدرضا شجریان *(زینب کعبی ازخوزستان وزهره ابراهیمی از بوشهر)*.. یکی عربی میخواند و دیگری به فارسی جوابش را میدهد... بسیار زیبا است
مطرود آگاه
778
در داستان خاقان چین، پس از گریختن افراسیاب از توران، سپاه ایران به خونخواهی سیاوش بیداد کردند و دست به خونریزی و غارت تورانیان بردند که رستمِ دستان به سپاهیان چنین گفت:
چنین گفت رستم که کشتن بس است
که زهر زمان بهر دیگر کس است
زمانی همه بار زهر آورد
زمانی ز تریاک بهر آورد
همه جامه رزم بیرون کنید
همی خوبکاری بافزون کنید
مطرود آگاه
760
دوست داشتن کسی که معنی دوست داشتنت را نفهمد ، درست مثل توضیح دادن قانون نسبیت برای مادر بزرگت است ! تو چانه میزنی و او بافتنیاش را میبافد ...
مطرود آگاه
758
درد ما مردمیست که قبل از نگاه کردن به خود؛
میخواهند کشورشان را تغییر دهند
مردمی که همه مینالند
ولی خودشان را نمی بینند
درد ما مردم است
آدمهاست
همین خودمان ها...
فريدون فرخزاد
مطرود آگاه
752
برای دیدنِ تو
حواسِ پنجگانه به کارم نمیآمد
به رویا پناه بردم
فراق
انسان را خیالپرداز میکند
مطرود آگاه
753
دانی از زندگی چه میخواهم؟
من تو باشم، تو، پای تا سر تو…
زندگی گر هزار باره بود،
بار دیگر تو، بار دیگر تو…
فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
742
دلخوش نشستهام که شاید گذر کنی
لعنت به شایدی که مهیا نمیشود ...
شمس لنگرودی
مطرود آگاه
741
شعری شبیه معجزه دارد، نگاه تو،
طعم کبود وسوسه دارد، گناه تو
دریای من! به ساحل سنگی قدم گذار،
تا جان دهم، به جذر و مد گاه گاه تو …
مطرود آگاه
752
برف که آرام بگیرد
صدایت را چون دستمالی سپید تا میکنم
و در جیبِ پیراهنم میگذارم
تحمل من نام کوچک تُست
در روزهای بلند غربت
گو اینکه بازگردم از پیِ سالها
و معشوقههایم دیگر مرا نشناسند
جواد گنجعلی
مطرود آگاه
749
مهم ترین چیز در زندگی این است که یاد بگیری
چطور به مردم عشق بدهی و چطور بگذاری
عشق به طرفت بیاید.
میچ آلبوم
مطرود آگاه
757
بردن اسم تو آن قدر دهان مرا شیرین میکند
که مورچهها
بعد مرگ
نامت را از زبانم بگیرند و به لانه ببرند
میترسم بمیرم و کسی تو را نشناسد
و نداند اینهمه دیوانگی
در این درخت پرتقال
برای که بود
بردن نام تو که قتل نیست
دزدی نیست
نام تو نام توست عزیزم!
غمی در حروف الفبا.
جواد گنجعلی
مطرود آگاه
732
پاها واقعا قلب دوم آدمان! این رو وقتی کسی که دوستش داری هرجا رفت، تو هم بیدلیل دنبالش رفتی، میفهمی …
مطرود آگاه
751
بیرون ز تو نیست،
آنچه میخواستهام
فهرست تمام آرزوهای منی …
مطرود آگاه
772
گندم را دزدیده بودند صـداى اعتراضها بلند شد ، نان بين مردم پخش كردند اعتراضها خاموش شد !
اين جماعت فقط به دنبال سیر كردن شکم خود هستند نه گرفتن حقشان !
برتولت برشت
مطرود آگاه
749
کاش...
ای کاش آب میبودم
گر توانستمی آن باشم که دلخواه منست
آه کاش هنوز به بیخبری قطرهای بودم
پاک از نمباری به کوهپایهای
نه در این اقیانوس کشاکش بیداد
سرگشته موج بیمایهای
احمد شاملو
مطرود آگاه
750
دلم که برایت تنگ میشود،
در خیالم
از کوچه آغوشت عبور میکنم،
تو چطور؟
دلی برای تنگ شدن داری؟ ...
مطرود آگاه
760
سجاد افشاریان.mp3
mp3
Sajad Afsharian | Radiop0l - I'm Crazy
مطرود آگاه
766
ای بی نشان محض
نشان از که جویمت؟
مطرود آگاه
765
دلم که برایت تنگ میشود،
در خیالم
از کوچه آغوشت عبور میکنم،
تو چطور؟
دلی برای تنگ شدن داری؟ ...
مطرود آگاه
761
بیا تقسیم کن، این فرصت دیدار را با من،
بغل کن زیر باران، عطر گندمزار را با من
اگر چه عادتت نامهربانی بوده از اول،
بیا و مهربانی کن، همین یک بار را با من …
مطرود آگاه
960
۲۲ سال پیش در چنین روزی، ۱۲ آذر ۱۳۷۷، محمد مختاری، شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، مترجم، محقق
همین موقعها از خونه رفت بیرون خرید کنه و دیگه برنگشت. فرداش یه جسد بدون مدارک شناسایی اطراف کارخونه سیمان توی یه جادهی فرعی اطراف تهران پیدا شد.
1️⃣ و هیچکس، هیچکس را به خاطر نمیآورد...
محمد مختاری
مطرود آگاه
755
من خود بلای خویشم ، از خود کجا گریزم ؟!
مطرود آگاه
761
دستانت را
اندکی به من امانت بده
میخواهم با آنها، گره از بافتههای اندوهم بگشایم.
غادة السمان
مطرود آگاه
757
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است
دلم در وطنم ...
هوشنگ ابتهاج
مطرود آگاه
751
ذهن های بزرگ در مورد ایده ها حرف میزنن،
ذهن های متوسط در مورد اتفاقات،
و ذهن های کوچیک در مورد مردم.
آنا النور روزولت
مطرود آگاه
772
مرگِ ما درست از روزی آغاز میشود که در برابر آنچه مهم است سکوت مىكنیم ...
مارتین لوتر
مطرود آگاه
771
آنكس که بهشت زندگی را برایت «جهنم» کرده مجبور است متقاعدت کند که «بهشت» جای دیگری است !
کارل پوپر
مطرود آگاه
763
آرزوهايی هستند
به نام آرزوهاي محال...
تو يكی از آن هايی!
مطرود آگاه
761
آنکه یاری از کنارش
رفته میداند که من
پشتِ هربیتی چه میزان،
خون زِچشمم میرود
حسین فروتن
مطرود آگاه
754
مستانه مستم میکنی،
دل را زدستم میکنی
گه باده نوشم ای صنم،
گه می پرستم میکنی ...
مولانا