مطرود آگاه

896
شرحی ز حال و حالی ز شرح نیست
مطرود آگاه
798
بیشتر آدمها در نوعی بی خبری همیشگی زندگی می کنند. آنها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند. حادثه ای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت. آنها هرگز نمیدانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود ... کتاب "حکایت آنکه دلسرد نشد" مارک فیشر
مطرود آگاه
800
عَقل همچون پروانه است و معشوق همچون شمع است. هر چند که پروانه ، چون خود را بر شمع زند بسوزد و هَلاک شود. امّا پروانه آن است که هرچند بر او آسیبِ آن سوختگی و اَلَم می رسد ، از شمع نشکیبد. و اگر حیوانی باشد مانند پروانه که از نورِ شمع بشکیبد و خود را بر آن نور نزند ، او خود پروانه نباشد! و اگر خود را پروانه ، بر نورِ شمع زند و پروانه نسوزد ، آن نیز شمع نباشد! پس آدمی که از حق بشکیبد و اجتهاد ننماید ...
مطرود آگاه
762
معیار واقعی ثروت ما این است که... اگر پولمان را گم کنیم، چقدر می‌ارزیم! آبراهام‌لینکلن
مطرود آگاه
786
“تو” معادله‌ی عجيبی هستی! بی تو ناآرامم، با تو بیقرار …
مطرود آگاه
756
می‌خواهمت که خواستنی‌تر ز هر کسی، کو واژه‌ای که ساده‌تر از اين بيان کنم؟
مطرود آگاه
794
زنی كه حالش با يك كتاب يك شعر يك ترانه يا فنجانی قهوه بهتر می شود را هيچ كس نمی تواند شكست دهد. جبران خلیل جبران
مطرود آگاه
798
دوستت دارم، مثل اولین حس گرم لمس دستانت، همانقدر آرام، همانقدر عمیق، همانقدر شرمگین، و همانقدر پُر شور. من تو را تا به ابد، همانقدر بی‌نظیر دوست خواهم داشت …
مطرود آگاه
783
گاه آنکس که چمدان میبندد رفتنی نیست دو چشم نگران می طلبد...
مطرود آگاه
780
به یادت، آنچنان غرق خودم بودم که دریا گفت، تو را میبینم و شک میکنم، دریا منم یا تو …
مطرود آگاه
777
سلامُ لِلّذینَ اُحبُّهم عَبثاً... سلام بر کسانی که بیهوده دوستشان داشتیم... محمود درویش
مطرود آگاه
792
من خوب می دانم که زندگی یکسر صحنه بازی است، من خوب می دانم، اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند. سمفونی مردگان عباس معروفی
مطرود آگاه
785
تو در منی مثل عکس ماه در برکه در منی و دور از دسترس من سهم من از تو فقط همین شعرهای عاشقانه است و دیگر هیچ... ثروتمندی فقیرم؛ مثل بانکداری بی‌پول من فقط آینهء تو هستم رسول یونان
مطرود آگاه
771
اگر بتوانم یک‌بار دیگر زندگی کنم، می‌کوشم بیشتر اشتباه کنم. نمی‌کوشم بی‌نقص باشم، راحت‌تر خواهم بود، سرشارتر خواهم بود از آن‌چه حالا هستم. در واقع، چیزهای کوچک را جدی‌تر می‌گیرم، بیشتر ریسک‌ می‌کنم، بیشتر به سفر می‌روم، غروب‌های بیشتری را تماشا می‌کنم، از کوه‌های بیشتری صعود خواهم کرد، در رودخانه‌های بیشتری شنا خواهم کرد، جاهایی را خواهم دید که هرگز در آن‌ها نبوده‌ام. مشکلات واقعی بیشتری خواهم داش ...
مطرود آگاه
774
چنان تسبیح یُسر نقره‌کوبی در کف غافل مرا در عشق می‌چرخاند و می‌گرداند بی‌حاصل ‌ از این گیسو به آن گیسو، از این لب سمت آن لبخند شبیه جام چرخیدم هزاران دور، بر باطل دلم از دست بازی‌های چرخ افتاد دست تو دلم چون چاقوی زنجان به‌دست آدم جاهل گمان می‌کردم آغوشت پل آرامشم باشد نهنگ قاتلی بودم که جان می‌داد بر ساحل ز دست مرگ جان بردم، به دست عشق افتادم امان از پرتگاه وسوسه -تبّت یَدا- ای دل جواد گنجع ...
مطرود آگاه
771
هر وقت ملتی از روی ناچاری به زور تن داده و از مستبدین اطاعت می کند بر او ایرادی نیست و اگر همان ملت موقع را مقتضی دید که از زیر بار تعهدی شانه خالی کند و زنجیر بندگی را پاره نمود ، اقدام او بسیار قابل ستایش و تمجید است. زیرا همان حقی را که آزادی او را گرفته بود (حق زور) بکار برده، دوباره آزادی را به چنگ آورده است. اگر قائل شویم که دیگران حق داشته اند آزادی او را به زور سلب نمایند باید اقرار کنیم ...
مطرود آگاه
793
آداب خردمندی: خردمند واقعی کسی است که: ١. بسیار خوب و بادقت گوش می‌کند. ٢. سنجیده، کوتاه و دقیق سخن می‌گوید و در سخنانش اثری از کنایه، تهدید، تحکم، خشونت و توهین نیست. ٣. اهل مطالعه است و عطش یادگیری دارد و در كنار به‌روز بودن در حوزه تخصصی‌ خود، در علوم انسانى نیز مطالعات زيادى دارد. ٤. از گفتن "نمی‌دانم" شرم ندارد و از تصحيح اشتباهاتش توسط ديگران استقبال مى‌كند. ٥. راستگو است و هرجا که ...
مطرود آگاه
769
اجساد چون افعال مجهول در آغوش هم خوابیده‌اند پذیرش مرگ در گورهای دسته‌جمعی آسان‌تر است و زندگی بی‌هیچ تشریفاتی ادامه می‌یابد ٩٩/١٢/٣ 🖤
مطرود آگاه
813
ناصرالدین شاه در سومین سفرش به فرنگ وقتی‌ دید روز ولنتاین شده و شنید که عشاق در این روز به همدیگر نام می‌نویسند ، کارت پستالی خرید و آن‌ را برای انیس الدوله پست کرد ❤
مطرود آگاه
779
محو شد در جنگل انبوه تاریکی چون رگ نوری طنین آشنای من قطره اشکی هم نیفشاند آسمان تار از نگاه خسته ابری به پای من من گل پژمرده‌ای هستم چشم‌هایم چشمه خشک کویر غم تشنه یک بوسه خورشید تشنه یک قطره شبنم. فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
767
‌ نبودنت‌ نقشه ی خانه راعوض کرده است ! وهرچه می گردم آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را پیدا نمی کنم؛ احساس می کنم کسی که نیست کسی که هست را از پا در می آورد ... گروس عبدالملکیان
مطرود آگاه
769
قلب خاکِ خوبی دارد ؛ هر دانه که در آن بکاری از هر جنس ، از همان جنس صدها دانه برمی‌داری ... نادر ابراهیمی
مطرود آگاه
773
صدا کن مرا صدای تو مجموعه ای از صداهاست صدای تو معجونی از جویبار است و گنجشک و گیلاس صدای تو زیتون و لیمو است صدا کن مرا ای صدایِ صداها صدای تو خوشبو است و من دور بودم میان لَفافی که از حکمت عصر ما قبل تاریخ در قُرب سرداب یک غار پیچیده بود و از مَعبر تنگی از روزن سنگ‌ها نور می‌خورد و اوهام مرطوب یک جلگه از جلبک سبز روی سرش بود صدای تو پیچیده در کوه صدا کن مرا ای نهایات تاریخ صدای تو منشور آزادی ق ...
مطرود آگاه
749
چه مهربان بودی ای يار ای يگانه ترين يار چه مهربان بودی وقتی دروغ ميگفتی فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
749
هرچند که راهم به تو دورست و دراز در راه بمیرم و نگردم ز تو باز "سعدی"
مطرود آگاه
751
شرح حال مـن دلتنگ شبی نه همه شب بیداری ست ...
مطرود آگاه
741
نه از تنهايی می‌ترسم ، نه از تنها ماندن ، ترسم از تنها بودن در كنار ديگری است !
مطرود آگاه
749
بزرگ ترین خیانتی که می توانی در حق کسی کنی این است که او را در یک امید نشدنی و محال حبس اش کنی و بگذاری انتظار بکشد... ژان فرانسوا لیوتار
مطرود آگاه
749
بزرگترین بدی این زندگی اینه که هیچ وقت اون چیزی رو که میخوای همون لحظه نداریش، یه زمانی بهش میرسی که دیگه برات مهم نیست... دختری که میشناختم دیوید سالینجر
مطرود آگاه
751
ای یار چراغ این منزل در این غریبانه خاموش است به جستجوی قدم های نیمه ام بشتاب محمد طهوری راد
مطرود آگاه
747
دفعتاً آمدی لباس‌های پشمی را در گنجه جُستی و چون خزان از ساق‌هایم بالا خزیدی رنگ دنیایم را عوض کردی همه‌چیزم را به باد دادی و خیلی زود در اولین برف گم شدی رهایم کردی چون دبستان متروکه‌ای که شیشه‌هایش را سنگ زده باشند... جواد گنجعلی
مطرود آگاه
769
01:00
همه از کنارم گذشتند جز تو که از درونم گذشتی...
مطرود آگاه
765
درد ما مردمیست که قبل از نگاه کردن به خود؛ میخواهند کشورشان را تغییر دهند مردمی که همه مینالند ولی خودشان را نمی بینند درد ما مردم است آدمهاست همین خودمان ها... فريدون فرخزاد
مطرود آگاه
754
وقتی یک حیوان وحشی را در سیرک به حیوانی بی آزار مبدل می کنند، آیا وحشی بودن آن را درمان کرده اند یا فقط آن را با توسل به تحمیل ترس و زخم و گرسنگی رام کرده اند؟ کلیسا هم دقیقا همین کار را با انسان کرد: انسان را با زور و ترس و... رام کرد و اسم این کار را بهبود بخشیدن و درمان انسان نهاد، در حالی که انسان فقط ناتوان و بیمار شد. غروب بت ها نیچه
مطرود آگاه
734
هزار سال پیش شبی که ابر اختران از دوردست می‌گذشت از فراز بام من صدام کرد... چه آشناست این صدا همان که از زمان گاهواره می‌شنیدمش همان که از درون من صدام می‌کند هزار سال میان جنگل ستاره‌ها پی تو گشته‌ام ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی، کسی صدات می‌کند؟ هنوز دیر نیست... هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست عزیز هم‌زبان تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟ هوشنگ ابتهاج
مطرود آگاه
759
به دو زلف یار دادم دل بی قرار خود را چه کنم سیاه کردم همه روزگار خود را
مطرود آگاه
760
آوازی با صدای دو بانوی هنرمند وشاگردان استاد محمدرضا شجریان *(زینب کعبی ازخوزستان وزهره ابراهیمی از بوشهر)*.. یکی عربی می‌خواند و دیگری به فارسی جوابش را می‌دهد... بسیار زیبا است
مطرود آگاه
764
در داستان خاقان چین، پس از گریختن افراسیاب از توران، سپاه ایران به خونخواهی سیاوش بیداد کردند و دست به خونریزی و غارت تورانیان بردند که رستمِ دستان به سپاهیان چنین گفت: چنین گفت رستم که کشتن بس است که زهر زمان بهر دیگر کس است زمانی همه بار زهر آورد زمانی ز تریاک بهر آورد همه جامه رزم بیرون کنید همی خوب‌کاری بافزون کنید
مطرود آگاه
748
دوست داشتن کسی که معنی دوست داشتنت را نفهمد ، درست مثل توضیح دادن قانون نسبیت برای مادر بزرگت است ! تو چانه می‌زنی و او بافتنی‌اش را می‌بافد ...
مطرود آگاه
745
درد ما مردمیست که قبل از نگاه کردن به خود؛ میخواهند کشورشان را تغییر دهند مردمی که همه مینالند ولی خودشان را نمی بینند درد ما مردم است آدمهاست همین خودمان ها... فريدون فرخزاد
مطرود آگاه
738
برای دیدنِ تو حواسِ پنج‌گانه به کارم نمی‌آمد به رویا پناه بردم فراق انسان را خیالپرداز می‌کند
مطرود آگاه
739
دانی از زندگی چه میخواهم؟ من تو باشم، تو، پای تا سر تو… زندگی گر هزار باره بود، بار دیگر تو، بار دیگر تو… فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
729
دلخوش نشسته‌ام که شاید گذر کنی لعنت به شایدی که مهیا نمی‌شود ... شمس لنگرودی ‌
مطرود آگاه
726
شعری شبیه معجزه دارد، نگاه تو، طعم کبود وسوسه دارد، گناه تو دریای من! به ساحل سنگی قدم گذار، تا جان دهم، به جذر و مد گاه‌ گاه تو …
مطرود آگاه
737
برف که آرام بگیرد صدایت را چون دستمالی سپید تا می‌کنم و در جیبِ پیراهنم می‌گذارم تحمل من نام کوچک تُست در روزهای بلند غربت گو اینکه بازگردم از پیِ سال‌ها و معشوقه‌هایم دیگر مرا نشناسند جواد گنجعلی
مطرود آگاه
734
مهم ترین چیز در زندگی این است که یاد بگیری چطور به مردم عشق بدهی و چطور بگذاری عشق به طرفت بیاید. میچ آلبوم
مطرود آگاه
742
بردن اسم تو آن قدر دهان مرا شیرین می‌کند که مورچه‌ها بعد مرگ نامت را از زبانم بگیرند و به لانه ببرند می‌ترسم بمیرم و کسی تو را نشناسد و نداند این‌همه دیوانگی در این درخت پرتقال برای که بود بردن نام تو که قتل نیست دزدی نیست نام تو نام توست عزیزم! غمی در حروف الفبا. جواد گنجعلی
مطرود آگاه
717
پاها واقعا قلب دوم آدمان! این رو وقتی کسی که دوستش داری هرجا رفت، تو هم بی‌دلیل دنبالش رفتی، می‌فهمی …
مطرود آگاه
737
بیرون ز تو نیست، آنچه میخواسته‌ام فهرست تمام آرزوهای منی …