مطرود آگاه
671
بیشتر آدمها در نوعی بی خبری همیشگی زندگی می کنند. آنها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند. حادثه ای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت. آنها هرگز نمیدانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود ...
کتاب "حکایت آنکه دلسرد نشد"
مارک فیشر
مطرود آگاه
667
عَقل همچون پروانه است و معشوق همچون شمع است.
هر چند که پروانه ، چون خود را بر شمع زند بسوزد و هَلاک شود.
امّا پروانه آن است که هرچند بر او آسیبِ آن سوختگی و اَلَم می رسد ، از شمع نشکیبد.
و اگر حیوانی باشد مانند پروانه که از نورِ شمع بشکیبد و خود را بر آن نور نزند ، او خود پروانه نباشد!
و اگر خود را پروانه ، بر نورِ شمع زند و پروانه نسوزد ، آن نیز شمع نباشد!
پس آدمی که از حق بشکیبد و اجتهاد ننماید ...
مطرود آگاه
625
معیار واقعی ثروت ما این است که...
اگر پولمان را گم کنیم، چقدر میارزیم!
آبراهاملینکلن
مطرود آگاه
655
“تو” معادلهی عجيبی هستی!
بی تو ناآرامم،
با تو بیقرار …
مطرود آگاه
623
میخواهمت که خواستنیتر ز هر کسی،
کو واژهای که سادهتر از اين بيان کنم؟
مطرود آگاه
663
زنی كه حالش با يك كتاب
يك شعر
يك ترانه يا فنجانی قهوه بهتر می شود را هيچ كس نمی تواند شكست دهد.
جبران خلیل جبران
مطرود آگاه
670
دوستت دارم، مثل اولین حس گرم لمس دستانت، همانقدر آرام، همانقدر عمیق، همانقدر شرمگین، و همانقدر پُر شور. من تو را تا به ابد، همانقدر بینظیر دوست خواهم داشت …
مطرود آگاه
648
گاه آنکس که چمدان میبندد
رفتنی نیست
دو چشم نگران می طلبد...
مطرود آگاه
650
به یادت،
آنچنان غرق خودم بودم
که دریا گفت،
تو را میبینم و شک میکنم،
دریا منم یا تو …
مطرود آگاه
646
سلامُ لِلّذینَ اُحبُّهم عَبثاً...
سلام بر کسانی که بیهوده دوستشان داشتیم...
محمود درویش
مطرود آگاه
654
من خوب می دانم که زندگی یکسر صحنه بازی است،
من خوب می دانم،
اما بدان که همه برای بازی های حقیر
آفریده نشده اند.
سمفونی مردگان
عباس معروفی
مطرود آگاه
648
تو در منی
مثل عکس ماه در برکه
در منی و
دور از دسترس من
سهم من از تو
فقط همین شعرهای عاشقانه است
و دیگر هیچ...
ثروتمندی فقیرم؛
مثل بانکداری بیپول
من فقط آینهء تو هستم
رسول یونان
مطرود آگاه
634
اگر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم، میکوشم بیشتر اشتباه کنم. نمیکوشم بینقص باشم، راحتتر خواهم بود، سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم. در واقع، چیزهای کوچک را جدیتر میگیرم، بیشتر ریسک میکنم، بیشتر به سفر میروم، غروبهای بیشتری را تماشا میکنم، از کوههای بیشتری صعود خواهم کرد، در رودخانههای بیشتری شنا خواهم کرد، جاهایی را خواهم دید که هرگز در آنها نبودهام. مشکلات واقعی بیشتری خواهم داش ...
مطرود آگاه
644
چنان تسبیح یُسر نقرهکوبی در کف غافل
مرا در عشق میچرخاند و میگرداند بیحاصل
از این گیسو به آن گیسو، از این لب سمت آن لبخند
شبیه جام چرخیدم هزاران دور، بر باطل
دلم از دست بازیهای چرخ افتاد دست تو
دلم چون چاقوی زنجان بهدست آدم جاهل
گمان میکردم آغوشت پل آرامشم باشد
نهنگ قاتلی بودم که جان میداد بر ساحل
ز دست مرگ جان بردم، به دست عشق افتادم
امان از پرتگاه وسوسه -تبّت یَدا- ای دل
جواد گنجع ...
مطرود آگاه
641
هر وقت ملتی از روی ناچاری به زور تن داده و از مستبدین اطاعت می کند بر او ایرادی نیست و اگر همان ملت موقع را مقتضی دید که از زیر بار تعهدی شانه خالی کند و زنجیر بندگی را پاره نمود ، اقدام او بسیار قابل ستایش و تمجید است.
زیرا همان حقی را که آزادی او را گرفته بود (حق زور) بکار برده، دوباره آزادی را به چنگ آورده است. اگر قائل شویم که دیگران حق داشته اند آزادی او را به زور سلب نمایند باید اقرار کنیم ...
مطرود آگاه
663
آداب خردمندی:
خردمند واقعی کسی است که:
١. بسیار خوب و بادقت گوش میکند.
٢. سنجیده، کوتاه و دقیق سخن میگوید و در سخنانش اثری از کنایه، تهدید، تحکم، خشونت و توهین نیست.
٣. اهل مطالعه است و عطش یادگیری دارد و در كنار بهروز بودن در حوزه تخصصی خود، در علوم انسانى نیز مطالعات زيادى دارد.
٤. از گفتن "نمیدانم" شرم ندارد و از تصحيح اشتباهاتش توسط ديگران استقبال مىكند.
٥. راستگو است و هرجا که ...
مطرود آگاه
640
اجساد چون افعال مجهول
در آغوش هم خوابیدهاند
پذیرش مرگ
در گورهای دستهجمعی آسانتر است
و زندگی
بیهیچ تشریفاتی ادامه مییابد
٩٩/١٢/٣
🖤
مطرود آگاه
683
ناصرالدین شاه در سومین سفرش به فرنگ وقتی دید روز ولنتاین شده و شنید که عشاق در این روز به همدیگر نام مینویسند ، کارت پستالی خرید و آن را برای انیس الدوله پست کرد
❤
مطرود آگاه
654
محو شد در جنگل انبوه تاریکی
چون رگ نوری طنین آشنای من
قطره اشکی هم نیفشاند آسمان تار
از نگاه خسته ابری به پای من
من گل پژمردهای هستم
چشمهایم چشمه خشک کویر غم
تشنه یک بوسه خورشید
تشنه یک قطره شبنم.
فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
635
نبودنت
نقشه ی خانه راعوض کرده است !
وهرچه می گردم
آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را پیدا نمی کنم؛
احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در می آورد ...
گروس عبدالملکیان
مطرود آگاه
640
قلب خاکِ خوبی دارد ؛ هر دانه که در آن بکاری از هر جنس ، از همان جنس صدها دانه برمیداری ...
نادر ابراهیمی
مطرود آگاه
647
صدا کن مرا
صدای تو مجموعه ای از صداهاست
صدای تو معجونی از جویبار است و گنجشک و گیلاس
صدای تو زیتون و لیمو است
صدا کن مرا ای صدایِ صداها
صدای تو خوشبو است
و من دور بودم
میان لَفافی که از حکمت عصر ما قبل تاریخ
در قُرب سرداب یک غار پیچیده بود
و از مَعبر تنگی از روزن سنگها
نور میخورد
و اوهام مرطوب یک جلگه از جلبک سبز
روی سرش بود
صدای تو پیچیده در کوه
صدا کن مرا ای نهایات تاریخ
صدای تو منشور آزادی ق ...
مطرود آگاه
623
چه مهربان بودی ای يار ای يگانه ترين يار
چه مهربان بودی وقتی دروغ ميگفتی
فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
621
هرچند که راهم به تو دورست و دراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
"سعدی"
مطرود آگاه
628
شرح حال مـن دلتنگ
شبی نه
همه شب
بیداری ست ...
مطرود آگاه
616
نه از تنهايی میترسم ، نه از تنها ماندن ،
ترسم از تنها بودن در كنار ديگری است !
مطرود آگاه
626
بزرگ ترین خیانتی که
می توانی در حق کسی کنی
این است که او را در یک
امید نشدنی و محال
حبس اش کنی و بگذاری
انتظار بکشد...
ژان فرانسوا لیوتار
مطرود آگاه
627
بزرگترین بدی این زندگی اینه که
هیچ وقت اون چیزی رو که میخوای
همون لحظه نداریش، یه زمانی بهش میرسی
که دیگه برات مهم نیست...
دختری که میشناختم
دیوید سالینجر
مطرود آگاه
630
ای یار
چراغ این منزل
در این غریبانه خاموش است
به جستجوی قدم های نیمه ام بشتاب
محمد طهوری راد
مطرود آگاه
626
دفعتاً آمدی
لباسهای پشمی را در گنجه جُستی
و چون خزان از ساقهایم بالا خزیدی
رنگ دنیایم را عوض کردی
همهچیزم را به باد دادی
و خیلی زود
در اولین برف گم شدی
رهایم کردی
چون دبستان متروکهای
که شیشههایش را سنگ زده باشند...
جواد گنجعلی
مطرود آگاه
636
درد ما مردمیست که قبل از نگاه کردن به خود؛
میخواهند کشورشان را تغییر دهند
مردمی که همه مینالند
ولی خودشان را نمی بینند
درد ما مردم است
آدمهاست
همین خودمان ها...
فريدون فرخزاد
مطرود آگاه
622
وقتی یک حیوان وحشی را در سیرک به حیوانی بی آزار مبدل می کنند، آیا وحشی بودن آن را درمان کرده اند یا فقط آن را با توسل به تحمیل ترس و زخم و گرسنگی رام کرده اند؟ کلیسا هم دقیقا همین کار را با انسان کرد: انسان را با زور و ترس و... رام کرد و اسم این کار را بهبود بخشیدن و درمان انسان نهاد، در حالی که انسان فقط ناتوان و بیمار شد.
غروب بت ها
نیچه
مطرود آگاه
609
هزار سال پیش
شبی که ابر اختران از دوردست
میگذشت از فراز بام من
صدام کرد...
چه آشناست این صدا
همان که از زمان گاهواره میشنیدمش
همان که از درون من صدام میکند
هزار سال میان جنگل ستارهها
پی تو گشتهام
ستارهای نگفت کزاین سرای بی کسی، کسی صدات میکند؟
هنوز دیر نیست...
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشستهای؟
هوشنگ ابتهاج
مطرود آگاه
637
به دو زلف یار دادم دل بی قرار خود را
چه کنم سیاه کردم همه روزگار خود را
مطرود آگاه
632
آوازی با صدای دو بانوی هنرمند وشاگردان استاد محمدرضا شجریان *(زینب کعبی ازخوزستان وزهره ابراهیمی از بوشهر)*.. یکی عربی میخواند و دیگری به فارسی جوابش را میدهد... بسیار زیبا است
مطرود آگاه
635
در داستان خاقان چین، پس از گریختن افراسیاب از توران، سپاه ایران به خونخواهی سیاوش بیداد کردند و دست به خونریزی و غارت تورانیان بردند که رستمِ دستان به سپاهیان چنین گفت:
چنین گفت رستم که کشتن بس است
که زهر زمان بهر دیگر کس است
زمانی همه بار زهر آورد
زمانی ز تریاک بهر آورد
همه جامه رزم بیرون کنید
همی خوبکاری بافزون کنید
مطرود آگاه
621
دوست داشتن کسی که معنی دوست داشتنت را نفهمد ، درست مثل توضیح دادن قانون نسبیت برای مادر بزرگت است ! تو چانه میزنی و او بافتنیاش را میبافد ...
مطرود آگاه
616
درد ما مردمیست که قبل از نگاه کردن به خود؛
میخواهند کشورشان را تغییر دهند
مردمی که همه مینالند
ولی خودشان را نمی بینند
درد ما مردم است
آدمهاست
همین خودمان ها...
فريدون فرخزاد
مطرود آگاه
608
برای دیدنِ تو
حواسِ پنجگانه به کارم نمیآمد
به رویا پناه بردم
فراق
انسان را خیالپرداز میکند
مطرود آگاه
610
دانی از زندگی چه میخواهم؟
من تو باشم، تو، پای تا سر تو…
زندگی گر هزار باره بود،
بار دیگر تو، بار دیگر تو…
فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
605
دلخوش نشستهام که شاید گذر کنی
لعنت به شایدی که مهیا نمیشود ...
شمس لنگرودی
مطرود آگاه
602
شعری شبیه معجزه دارد، نگاه تو،
طعم کبود وسوسه دارد، گناه تو
دریای من! به ساحل سنگی قدم گذار،
تا جان دهم، به جذر و مد گاه گاه تو …
مطرود آگاه
604
برف که آرام بگیرد
صدایت را چون دستمالی سپید تا میکنم
و در جیبِ پیراهنم میگذارم
تحمل من نام کوچک تُست
در روزهای بلند غربت
گو اینکه بازگردم از پیِ سالها
و معشوقههایم دیگر مرا نشناسند
جواد گنجعلی
مطرود آگاه
605
مهم ترین چیز در زندگی این است که یاد بگیری
چطور به مردم عشق بدهی و چطور بگذاری
عشق به طرفت بیاید.
میچ آلبوم
مطرود آگاه
614
بردن اسم تو آن قدر دهان مرا شیرین میکند
که مورچهها
بعد مرگ
نامت را از زبانم بگیرند و به لانه ببرند
میترسم بمیرم و کسی تو را نشناسد
و نداند اینهمه دیوانگی
در این درخت پرتقال
برای که بود
بردن نام تو که قتل نیست
دزدی نیست
نام تو نام توست عزیزم!
غمی در حروف الفبا.
جواد گنجعلی
مطرود آگاه
596
پاها واقعا قلب دوم آدمان! این رو وقتی کسی که دوستش داری هرجا رفت، تو هم بیدلیل دنبالش رفتی، میفهمی …
مطرود آگاه
611
بیرون ز تو نیست،
آنچه میخواستهام
فهرست تمام آرزوهای منی …