قســـــم به عشـــــق

189
رمانهای کامل و همخونه ای لطفارمانهارو حتی باذکر منبع واسم نویسنده هم بهیچ عنوان #کپـی یا #فــایل نکنید که رسماپیگرد قانونی دارد @FATEME_SOODY نویسنده
قســـــم به عشـــــق
84
و پرهام می ریزه شرمنده. اومدم کمی کنار شماها آروم باشم که شکرخدا توی خونه تون نشاط داره می باره. و خداروشکر مهری رو داشتم و با حرفاش رسما دردی از دلم برمیداشت. مامان بسلامتی خونه برگشت و تا چشمش بمن افتاد دستاش برام باز شده گفت: تو چرا رنگ بصورت نداری چیزی شده؟ در آغوشش فرو رفتم و اشکریزان گفتم: جای خالی شما کم دردی نیست. سایه ت کم نشه مامان. بخاطر حال مامان حرفی از سقط جنینم نگفتیم. دونستن ماج ...
قســـــم به عشـــــق
76
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_شصت_وهشتم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان چشم که باز کردم اول از همه چشمم به زنداداشم افتاد روبروم ایستاده بود. صدای فهام بگوشم نشست که گفت: خدایا شکرت. چشماشو باز کرد. خاله جان گفت: مگه قرار بود خدای نکرده باز نکنه! سر درخت سلامت که انشالا اونی که از درخت میریزه فقط برگش باشه. نگران هم نباش که بازم بزو ...
قســـــم به عشـــــق
76
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_دویست_پنجم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/228 بابام سری تکون داده گفت: پسرم بازم میگم منکه مشکلی با تو و قبول کردنت ندارم، ولی میدونم خودتم این حس رو داری اینکار شدنی نیست. به خونواده ات بیشتر فکر کن که رگ و پی ات از اوناست. امثال بنفشه دختر زیاده که میتونی توی زندگیت بهشون دل ببندی و حتی بنفشه ...
قســـــم به عشـــــق
76
ه حال وخیمم شده بود. لحظه ای در آغوشش کشیده شدم که گفت: به جان خودت حورا مامانت چیزیش نیست. فقط کمی درد قلبش بیشتر شده که خاله ت به اورژانس زنگ زده و میگه ما هم به بیمارستان بریم که تنها نباشه. وگرنه بخدا حالش خوبه تو نگران نباش. بزور تونستم خودمو از تخت جدا کنم. فهام راضی نبود اما همراهش می رفتم. حالم خوب نبود. فهام فقط با لحنی سرشار از پشیمانی گفت: باید به خاله ت ماجرای حاملگیت رو می گفتیم که ا ...
قســـــم به عشـــــق
72
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_شصت_وهفتم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان با اوضاعی که راه افتاده بود نگرانیم به حد اعلا رسیده بود. من نه برای مادر شدن آماده بودم نه برای شلوغ شدن دور و برم. اما هیچکاری هم نمیتونستم بکنم. فشارم رسما بالا رفته بود و در حال خفه شدن بودم. فهام جلوی پام نشست و جدی گفت: حورا تو نگران چی هستی؟ اول تکلیف من ...
قســـــم به عشـــــق
72
م پیش مامان باشه که فکرم شبها ازشون راحت باشه کمی به تو برسم. خودت که اصلا به فکر حورا نیستی! نگاهم بصورتش بود. چیزی نگفتم. امکان نداشت از حرفش برگرده. فقط به لبخندی مهمونش کردم و چایی شیرینمو به لب گذاشتم. اونروز حرفی از دکتر پیش مامان نزدیم و عصری به بهانه ای از خونه بیرون زدم. وقتی دکتر حرفهای فهام رو شنید نگاهی خیلیییی دقیق و موشکافانه بصورتم انداخت و همزمان با معاینه ام گفت: دخترم چرا اینهم ...
قســـــم به عشـــــق
69
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_شصت_وششم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان قلبم چنان می کوبید داشت به دهنم میومد. حتی نفس کشیدنهام هم برام سخت بود. ناخودآگاه روی تختم نشستم و چند نفس عمیق کشیدم. دلم داد زدن میخواست تا حدی که نایی برام نمونده باشه. دلم گریه کردن میخواست در حدی که دیگه خودم ازش خسته بشم. فقط میخواستم داد بزنم لعنت به توووو ...
قســـــم به عشـــــق
77
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_دویست_وسوم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/228 بابام نگاهی نگران بصورتم کرد و درحالیکه دستشو به شونه‌ام گذاشته بلند میشد مثل اینکه بهم شوک داد که قلبم دوباره شروع به تپیدن کرد. ولی پریدن لحظه به لحظه‌ی رنگمو به وضوح احساس می‌کردم چون صورتم کاملا گزگز می‌کرد و یخ زده بود. یعنی با یه حرفم اومده بود ...
قســـــم به عشـــــق
80
اره که زیاد نیستید. ولی کار هر شبشونه و دیگه برام عادی شده. داداش لبخندی زده گفت: رضایت رو توی چهره ی مامان می بینی؟ هیچوقت خدا فرصت نکردم اونهمه بهش برسم و راضیش کنم. الانم حق ندارم به فهام حسادت کنم مگه نه؟ خندیدم و گفتم: جان من بیخیال شید داداش! من حسادت می کنم کافیه، دیگه شما خودتونو اذیت نکنید. اونشب کنار داداشم نشسته بودم و کاملا متوجه بودم تمام حواسش به محبتهای خالصانه ی فهام و مامانم هست ...
قســـــم به عشـــــق
77
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_شصت_وپنجم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان تند تند در حال دستمال کشیدن بودم که صدالبته نیازی هم نبود، چون خونه ی قشنگ خودم مثل همیشه تمیز و مرتب بود. اما بحدی با علاقه اینکارهارو میکردم که ذوقی تمام در وجودم می پیچید. جانم به خونه ام بند بود تمام! کمرمو راست کردم و نگاهی به گوشه کنارش انداختم. لبخندی ر ...
قســـــم به عشـــــق
73
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_دویست_ودوم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/228 عصر روز بعد وقتی از خونه بیرون اومدم دعا می‌کردم منصور رو نبینم. ولی دعام بجایی نرسید و منصور توی کوچه‌ی نزدیک خیاطی منتظرم بود. با دیدنم جلو اومده شاکی گفت: اصلا معلومه کجایی از دلشوره داشتم می مردم؟ نمیگی نگرانت میشم! نمیگی دلم هزارراه میره! نمیگی چ ...
قســـــم به عشـــــق
92
همو به چشماش دوختم که آرام دستاش دوطرف صورتم نشست و لبهاش به ملایمت روی پیشونیم جا خوش کرد. تمام صورتم گز گز میکرد که زمزمه کرد: هنوزم که هنوزه درمانگاه و بوسه ای که از پیشونیت برداشتم جزو خاطرات ماندگارمه و هر شب باهاش زندگی کردم. آهسته خودمو کنار کشیدم و سرخ شده گفتم: مقتدر بقدری برام عزیز و محترم بود که اصلا مغزم گنجایش اینکارش رو نداشت و بیشتر وقتها فکر میکردم شاید بخاطر تب شدیدم اشتباه کرده ...
قســـــم به عشـــــق
85
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_شصت_وسوم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان کنار هم در دو گوشه ی میز نشسته بودیم و شرمندگی خاصی رو یدک می کشیدم. چشمم به بشقابی بود که فهام با حوصله توش غذا می کشید. صدرصد هم برای من بود. شیطنتم جوشید. آروم گفتم: حوصله ات تو حلق عشقت با زاویه ی ۴۵ درجه به امید خدا. نگاه فهام با لبهای خندانش بالا اومد و با ...
قســـــم به عشـــــق
86
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_دویست_ویکم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/228 اشکآلود و بغض کرده گفتم: بخدا نه بابا! مزاحمم نمیشه ولی فقط قبل از اینکه به شما بگه، بهم گفت میخواد بیاد خواستگار همین، که کار به اینجا کشید! منم دیگه از امروز اصلا بیرون نمیرم چشم خودش و مامانش به من نیفته! بابا نگاهی بصورتم کرده گفت: عزیزدلم حرفتو ...
قســـــم به عشـــــق
83
💙🌸💙🌸💙🌸💙🌸 🌹 "چهارشنبه سوری مبارک" با آرزوی بهترینها
قســـــم به عشـــــق
85
روح مامانم اجازه نمیدم. اگه قراره ناهاری خورده بشه هردومون بعد از مدتها ناراحتی و اعصابی داغون، امروز با هم میخوریم و کنار هم آرام میگیریم. و لحظه ای بعد بشدت تمام در آغوشش کشیده شدم. از خجالت در حال آب شدن بودم. ولی نه تلاشی میکردم از آغوشش بیرون بیام نه نفسی می کشیدم. تنها آرزوم این بود همونجا تموم بشم. آرزوم بود همونجا چشمامو ببندم و بیخیال تمام دنیا روحم به پرواز در بیاد. چقدر گذشت نمیدونم. ام ...
قســـــم به عشـــــق
82
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_شصت_ودوم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان ۶۳ مات و مبهوت نگاهش بصورتم دوخته شده بود و کنار نمیرفت. منم مثل خودش گیج و منگ بودم. آرام و با جراتی که بخودم دادم بلند شدم و نگاهمو پایین آورده سلامی دادم. فهام که کمی بخودش اومده بود قدمی جلو گذاشت و متعجب گفت: حوووورا... توووو.... اینجا.... آب نداشته ی دهنمو ق ...
قســـــم به عشـــــق
84
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_دویستم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/228 محکم گفت: اصلا میدونی داری چیکار میکنی؟ اینهمه بهت اعتماد داشتم و عاقل میدونستمت الان اینکارو بکنی! آفرین... آفرین به تو که اینجوری منو سکه‌ی یه پول کردی. آفرین به توکه هرکی از راه رسید و دلش خواست برام دهن باز کنه و هرچی دلش خواست بگه! آفرین... کاش کوچیک ...
قســـــم به عشـــــق
90
یشدم، اما راستش انگار روی سوزن نشسته بودم. دستمو هم روی قلبم فشار میدادم بلکه آروم بگیره. دلتنگی، خجالت، تب، لرز، هراس، چشم براهی و دل آشوبه قاطی هم شده بود و داشت کارمو یکسره میکرد. خندیدم. وقتی مقتدر وارد خونه میشد از حال نمیرفتم صلوات محمدی لازم داشتم. صلواتی فرستادم و دور خودم فوت کردم. ولی از چیزی مطمئن بودم. فهام با دیدنم از شدت ذوق .... دوباره خندیدم. تمام دقایقی که میگذشت برام یک عمر بود. ...
قســـــم به عشـــــق
84
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_شصت_ویکم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان از اتاق که بیرون اومدم چیزی توی مغزم می جنبید و آرامش نداشتم. اول از همه خودمو به طبقه ی بالا رسوندم. قلبم داشت توی دهنم می تپید و نمیدونستم بالا چیکار دارم. ولی میدونستم دارم به اتاق مقتدر میرم و اون ته ته های دلم دعا میکردم در اتاقش باز باشه و بتونم سرکی بکشم. ...
قســـــم به عشـــــق
87
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدونودونهم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/228 صورتشو نزدیکتر آورده گفت: بهت چی گفته بودم؟ بهت چی سفارش کرده بودم؟ مگه نگفته بودم منصورو از مغزت بیرون کن. مگه نگفته بودم بهش فکر نکن لقمه‌ی دهن تو نیست! حالا داری باهاش توی ماشینش میچرخی و میخوای بهم بگی حرفام کشکه و اهمیتی برات نداره که هرکاری دلت ...
قســـــم به عشـــــق
84
از این دیگه امکان نداشت. راستشو بگم چشمهام فقط می درخشید و دلم سرشار از خواستن مقتدرم بود فقط مقتدرم... لبخندی زدم. بینوا فهام... چقدر تنها مونده بود... گوشیم لرزید. پیامک داشتم. تند از کیفم بیرونش آوردم. فهام بود نوشته بود: منکه تکلیفم روشن است روزگارم شد غم چشمانت دوری دستانت حسرت گیسوانت اما تو چه می کنی؟ کسی هست که در چشمت عشق ببیند؟ در گرمی دستت زندگی در نرمی مویت آرامش؟ این قمار هر دو سرش ب ...
قســـــم به عشـــــق
82
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_شصتم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان صبح که از خواب بیدار شدم فقط میدونم به هیچی فکر نکرده آه بلندی از ته دلم بیرون سرید. امروز کمی آرام بودم، ولی چه روزهایی رو گذرونده بودم و چقدر خسته و شاکی بودم رو فقط خدا میدونست. اما بدتر از همه شون و عذاب آورترین شون، نداشتن کسی بود که تمام فکر و ذکر و خیالت رو پ ...
قســـــم به عشـــــق
87
من چی داریم که بخاطر بدست آوردنمون خودشونو بکشند. باور کن کسی که مارو انتخاب میکنه فقط بخاطر عشقش و خودِ خودمونه، وگرنه شکرخدا ثروت پدری همکه نداریم براش نقشه کشیده باشند. حالا همیشه هم گفتم منگلتر و شل تر و بدریخت تر از ما خدا روی زمین نداره که بخوان برای خوشگلیمون خودکشی کنند. والا خداست دیگه عجله ای خط خطیمون کرده و راهمون انداخته! دیگه چیزی نمیگم فقط میتونم قسم بخورم شما دوتا کنار هم حال دلتون ...
قســـــم به عشـــــق
77
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_پنجاه_ونهم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان مهری وروجک چنان پیچوندن رو بلد بود و حرف توی دهن آدم میذاشت همیشه ی خدا مات می موندم. درحالیکه دلم بشدت هوای فهام رو کرده بود خندان گفتم: حالا چی شده تو فاز فهام رو برداشتی و اینهمه داری ازش حمایت میکنی؟ باور کن آقازاده برام تموم شده. تموم هم نشده باشه بزور تم ...
قســـــم به عشـــــق
80
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدونودوهفتم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/228 صبح وقتی پا به حیاط گذاشتم اول از همه چشمم به منصور افتاد. گوشه ای از ساختمون خودشو مشغول کرده ولی یه نگاهش به خونه‌مون بود. حتما نگرانم بود. همچنانکه دلم میلرزید و بشدت هواشو کرده بودم یه دل سیر نگاش کنم، سرمو پایین انداختم. با یادآوری آغوش محکم ...
قســـــم به عشـــــق
84
د ولی بدجور روی دنده ی لج افتاده بودم. دو روز هم بی هیچ اتفاقی گذشت. بیرون از خونه هم زیاد نمیرفتم و خودمو توی خونه حبس میکردم چون میدونستم بالاخره فهام جایی منو گیر میندازه. اونروز تازه از چای عصرانه تموم شده بودیم که مهری با الم شنگه وارد شد. رو به مامانم گفت: خاله، انگار مامانم باهاتون کار داره. ازتون دعوت کرد یه سر به خونمون بزنید. نگاهم بصورت مهری بود و میدونستم پراز داد و قاله که منتظره خ ...
قســـــم به عشـــــق
77
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_پنجاه_وهشتم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان حرفهامون تموم بود. آروم بلند شدم. جدی گفتم: خداروشکر همه جوره بهم حق میدی. ولی بحدی رنجیدم که از حرفم برگشتنی در کار نیست. پس هیچی نمیگی و از این لحظه به بعد حورا رو فراموش میکنی. من نیستم جناب زند.... تموم هستیم... شما و مقتدر به خیر و من بسلامت همین... بعد ...
قســـــم به عشـــــق
84
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدونودوششم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/228 اینبار حواسم جمع بود و تند کنارش زده محکم گفتم: من دلسوزی نیاز ندارم منصور، فقط از خونه‌مون برو بیرون! نگام کرد. گفت: خودم این عشق و خواستن رو به آخر میرسونم و بهت قول میدم باهات ازدواج کنم. بذار مامانم با خودش و عقایدش که فقط بدرد خودش میخوره بجنگه ...
قســـــم به عشـــــق
76
ی حرفها و ناسزاهات رو با جان و دل فرو میدادم و اگر بدونی بعد از مدتها چقدر خندیده بودم بخودت یه احسنت گنده تحویل میدی. یادمه فقط گفتم محسن خان دست مریزاد داری با این دانشجوی زبلت! اینهمه مدت کجا پنهانش کرده بودی مرد حسابی؟ تو با حرفها و کارهات و محبتهای دورادورت منو اهلی خودت کرده بودی. هیچوقتِ خدا هم نفهمیدی روزهایی که بودی چطور خودمو بخونه میرسوندم تا فقط عطر و بوی تو رو با تمام وجودم حس کنم. ...
قســـــم به عشـــــق
75
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_پنجاه_وهفتم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان در سکوتم نگاهم همچنان به فهام بود که ادامه داد: اشتباهمون اونجا بود که راستش تو با قیافه ی نجیب و جذاب، بیشتر از همه خصوصیات اخلاقی و حاضر جوابیت و حتی قدم برداشتن های معقولت، همان جلسه ی اول ملاقاتمون برای خودت جایی کنج قلبم باز کرده بودی که هر لحظه حواسم بط ...