✨یک سبد شاعرانه✨
180 •
@sabadeavaz
خود را میان کاغذها بجای میگذارم
میان خطوط
میان نوشتههای ریز و درشتم؛
روزی اگر نبودم
مرا در این حوالی زنده بدارید،
زنی که از غزلوارههای زندگی
عاشقانه ها میگفت!
_الهه برزگر_
❤به خونه خوش اومدید!
✨یک سبد شاعرانه✨
404
راستی، از این به بعد تو کانال تلگرام که به نام انتشارات بتهجقه هست فعالیت میکنم.
بیاید اونور دور هم باشیم. با هم معاشرت کنیم: 😍
www.t.me/bjpub
✨یک سبد شاعرانه✨
193
بچهها سلام.
چطوریایین؟
بچهها من اومدم و با دست پر هم اومدم.
سایتمون تأسیس شد. 🥺
سایت انتشارات بتهجقه با کتابای خوب با قیمت مناسب!
خدایی کجا دیدین؟ 😁
سربزنید و با خیال راحت خرید کنید:
www.bjpub.ir
✨یک سبد شاعرانه✨
229
ما معمولیها دهبیستتا لباس خوشگلمشگل نداریم. یک عالمه جینگولیجات رنگیرنگی توی دستوبالمان نیست. بلد نیستیم عین بقیه پز بدهیم و خودمان را بگیریم که دیگران فکر کنند چقدر آدم مهمی هستیم.
ما معمولیها یک عدد لباس خوب داریم که نگه داشتهایم برای جاهای خاصمان بپوشیم.
همانی که هروقت بخواهیم به دیدنتان بیاییم تنمان میکنیم و بعد دوباره برمیگردانیمش داخل کمد.
ما معمولیها همیشه تصمیم میگیریم کمی ...
✨یک سبد شاعرانه✨
229
فکر نکن رنجی که تا دیروز آن را در سینهام نگاه داشتهام ، اثرات کم و قابل جبرانی بر زندگیام داشته. من در هر لحظه هزاران تکه شدهام و همچون درختی توخالی از ریشه خشکیدهام. گاهی فکر میکنم خانههای قدیمی که سالها بی کسوکار ماندهاند و هیچکس دربشان را باز نکرده چقدر شاهد رنجها، عذابها، گریهها و خندههای یک نفر بودهاند؛ یک نفری که بیشتر از همه آنجا را دوست داشته است. از دستم ناراحت نشو ، اما ...
✨یک سبد شاعرانه✨
233
هماکنون سرشار از تضادم.
لبهایم میگرید و چشمانم قهقهه سر میدهد.
دلم میخواهد ساعتهای هفت غروب را به آتش بکشم.
حال که شب رسیده به حاشا، دوست دارم اعتراف کنم که عاشقت هستم.
کدام مقتولی را دیدهای که عاشق قاتل خود شود؟!
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
229
اگر قرار است بعدها حسادت کنی،
نازونوز کنی،
ادااطفار در بیاوری که نمیشود و نمیخواهم و بنشینی بر طبل ناامید ماندن بکوبی لطفاً دمپر من نیا.
نگذار ازت قصه ببافم و در شبهای تاریکم تو را مهتاب کنم.
من آدم فراموش کردن نیستم.
بعد از تو عذاب میکشم.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
251
روزی شخصی برای خرید روزانه به بازار رفت. گوجه و خیار و باقی خریدهای واجب را انجام داد. هنگام حسابوکتاب، چشمش به آناناسی افتاد که بسیار رسیده و خوشعطر بود. پرسید:« چند؟»
مرد گفت:« ۱۰,۰۰۰ تومان.»
نداشت. نخرید.
هفت سال از آن روز گذاشت.
دم غروب بود. از سرکار به خانه برمیگشت. دستفروشی را دید که آناناس میفروخت. پرسید:« چند؟»
فروشنده گفت:« ۱۹۰,۰۰۰ تومان.»
اینبار دست در جیبش کرد. هرچه داشت به ف ...
✨یک سبد شاعرانه✨
270
غصهی او داشت درون مرا میخورد. هیچ چیزی نمیتوانست حواسم را از رفتارهایش پرت کند و باعث شود حداقل برای دقایقی به موضوع دیگری فکر کنم. قلبم شکسته بود. ذرهذرهٔ وجودم داشت درد میکشید. چطور میتوانستم این مسئله را کنترل کنم. شبیه آینهای شکسته بود که تصویر پلیدی او را در هر تکهی خود منعکس کرده و هر تکه در تک به تک سلولهایم فرو رفته بود. نمیتوانستم هضمش کنم. او یک غریبه که در کوچه و خیابان دیده ...
✨یک سبد شاعرانه✨
325
⚪ عنوان: هریو و آوای دُرسامُون
⚪ نویسنده: الهه برزگر
⚪ناشر: انتشارات بتهجقه
⚪ دیجیتال آرتیست جلد: خانم زهره پورابراهیم
⚪ طراحی جلد: جناب هلر شمسی
⚪ ۲۲۷ صفحه رقعی، کاغذ بالک
⚪ قیمت: ۱۶۷۰۰۰ تومان
.
⚪ موضوع:
هریو دختری با احساسات زیاد است که مهربانیاش شامل حال کوچکترین گیاهان و موجودات مزرعه هم میشود.
او از سن ۱۰سالگی ، پس از آن ماجرا، در عمارت درسامون با عمو و خالهاش زندگی میکند.
با تشویقهای ...
✨یک سبد شاعرانه✨
283
هرطور که فکر میکنم میبینم من آدم سرتقی
هستم.
وقتی جایی دعوت میشوم بهترین لباسهایم
را میپوشم، سرم را بالا میگیرم و ردیف
اول مینشینم.
عادت دارم شنونده باشم تا حرّاف چالهمیدان.
معمولاً به همه لبخند میزنم تا ثابت کنم
مهربانی هنوز نمرده.
اگر آدم ابله درحال وراجی باشد بنابر مَثَل «جواب
ابلهان خاموشیست.» ساکت نمیمانم تا در میان
آدمهایی که عقلشان در تخم چشمانشان جا
خوش کرده تحریف شوم، ...
✨یک سبد شاعرانه✨
279
یک روز چشم باز کردم و دیدم از دیوار اتاقم عشق میچکد،
دفترم، شعری شده بود
لباسهایم، عطری !
تو آمده بودی، همین.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
286
مامان بزرگ زن ترگلورگل و آراستهای بود . پیراهنهای چینداری میپوشید که گلگلی پارچههایش همیشه به چشم میآمد. هر صبح میرفت جلوی آینه، موهای فرفری حناییاش را میبافت، سپس یک روسری سیاه را دور پیشانیاش میپیچید و روی آن هم یک روسری سفید دیگر میبست. میگفت پیشانیام که باد بگیرد میچام!
مامانبزرگ لپهای صاف و سرخی داشت. هر وقت حاجیبابا از سر کار و مزرعه برمیگشت باید یک بار روی مامانبزرگ ...
✨یک سبد شاعرانه✨
267
این ظاهر جذاب بی کینه
این خندههای توی آیینه
آرامشی که داری میبینی
اینا نقابن، چهرهی من نیست!
من پشت صحنه، پوست میندازم
رویامو با دستام میسازم
یک روی سکه پیش چشماته
وقتی میگی این سنگه، یه زن نیست!
کارای آسون، واسه من سخته
روی زمین واسم مث تخته
عادت ندارم منتظر باشم
شاید بدیمه، شایدم بد نیست
پشت سرم حرفوحدیثم هست
بیمایه، صخره،مردنی یا پست
میفهمی زن بودن چقد سخته؟
هیچ دردی داروش دردِ ب ...
✨یک سبد شاعرانه✨
277
از یک جایی به بعد دیگر هیچکس را آرزو نمیکنی، دلت میخواهد خودشان بیایند و بمانند.
از یک جایی به بعد از کسی ناراحت نمیشوی، ناامید میشوی.
از یک جایی به بعد نصیحتپذیر میشوی نه نصیحتگریز.
از یک جایی به بعد با کسی مدارا نمیکنی، دورش خط میکشی.
از یک زمانی به بعد، ناگهان بزرگ میشوی.
من برای آن روزهایت، یک بزرگسالیِ خوشحال آرزومندم.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
278
تجربیات، به بهای عمر خریداری میشوند.
آنها را نادیده نگیرید!
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
280
آنوقتها برق زیاد میرفت. سر سیاه زمستان هم که تا زانو برف میآمد و باغ در سکوت غرق میشد ، رادیو دیگر کار نمیکرد. کنار چراغ آتِرا چمبره میزدیم و با دستمان روی دیوار شکلک در میآوردیم. بعدها شنیدیم به آن اَداها میگویند سایهبازی.
یک کتری رویی همیشه روی چراغ زوزه میکشید و تنها آهنگ شبهای ساکت برفکیمان میشد. یک روز صبح که بیدار شدیم دیدیم آنقدر برف باریده که بابایمان گیر کرده توی خانه . د ...
✨یک سبد شاعرانه✨
282
نمیدانستم میخواهم چه کنم. نگاهم که میکرد دلم میخواست بروم جایی که او نباشد. روزی هم که دیر به کتابفروشی میآمد قلبم ناآرام میشد. دلم میخواست مشتری نیاید که بتوانم با خیال راحت چشمم به در بماند بلکه از راه برسد. یک روز که مثل همیشه حواسم به در بود غافلگیرم کرد. با او چشمتوچشم شدم. کتاب از دستم افتاد و تق! صدا کرد. مشتری را راه انداختم و سریع از پشت پیشخوان فرار کردم. نیمهلبخندی زد و رفت سر ...
✨یک سبد شاعرانه✨
276
در یک غروب سرد پاییزه ناامیدانه به آینه نگاه کردم و فهمیدم بالاخره همانی شدم که انکارش میکردم. کسی که سعی داشتم فراموشش کنم داشت کسی که بودم را از پا در میآورد و هیچکدام از جلسات مشاوره، صحبت با دوستانم، گوش دادن به موسیقیهای شاد یا قدم زدنهای درازمدت نتوانسته بود مرا به خودم بازگرداند.
از یک جایی به بعد از تقلا خسته شدم و تصمیم گرفتم دیگر کسی را فراموش نکنم. فهمیدم این کاریست که برای آن سا ...
✨یک سبد شاعرانه✨
271
پس از تو
رد پایت را میبوسم
میدانم هیچکس
در هیچ نقطهای از زندگی
به لحظهی مرگ خود
بوسه نمیزند !
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
263
ما دینِمان فرق میکند رفیق! به خدای خودمان معتقدیم. خدای ما مثل همانی که این مردم توی مغزمان فرو کرده بودند نیست . سرمان را زیر آب نمیکند. ما را دور نمیاندازد. داد نمیزند. ترکمان نمیکند. تازه انقدر معرفت دارد که اگر یک غلطی کردیم و بعدش دست از پا درازتر آمدیم، بگوید بفرما بنشین سر سفره یک لقمه نان هست کنار هم باشیم.
خدای ما از آن مشتیهاست جان شما!
ما هم که نمکپرورده؛ زورمان را زدیم بشو ...
✨یک سبد شاعرانه✨
277
نازونوز کردنهایت را بگذار برای بعد.
دیگر وقتی نیست. بیا موشوگربه بازیهایت را به وقت دیگری موکول کن. بیا کنارم. بمان.
سر راه برگی از درخت بچین و بگو برای تو کندم.
لبخندی بزن و بگو برای تو میخندم.
یک قدم به سویم بردار و بگو برای تو آمدم.
یک کاری بکن و بگو برای تو کردم.
بهخدا وقتی باقی نمانده .
نمیبینی؟
داریم پیر میشویم.
پس کی عاشقی کنیم؟!
جوانیمان رو به اتمام است !
الهه برزگر
@sa ...
✨یک سبد شاعرانه✨
275
فراخوان طراحی کاراکتر مخصوص دیجیتال آرتیستهایی که تاکنون اثری از آنها منتشر نشده است:
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
370
تا ۱۰ سال پیش مهم بود مردم دربارهام چه نظری میدهند.
مهم بود جوری لباس بپوشم که بقیه خوششان بیاید و بگویند چه آدم خفنی!
مهم بود همپای بقیه کسی را داشته باشم که وقتی بگوید « برایت میمیرم» قند در دلم آب شود.
مهم بود همه را راضی نگه دارم، ولو با قربانی کردن خواستههای خودم.
حالا ولی هیچکدام از اینها اهمیت چندانی ندارد. در طی سالها وقتی زندگی روی سفیدوسیاهش را نشانم داد تمامشان رنگ باختند.
حال ...
✨یک سبد شاعرانه✨
386
کتاب جدید
📖 سرگذشت یک مرغ خانگی
✒️ نویسنده و تصویرگر: الهه برزگر
_انتشارات بتهجقه
_۲۶ صفحه جیبی،کاغذ بالک
_قیمت: ۴۳۰۰۰ تومان
خرید :
@elahebarzegar
موضوع کتاب:
مرغ خپل ما فکر کرده بیرون از مزرعه خبرهاییست. از سوراخ توی پرچین فرار کرد ،رفت و آدمش را تنها گذاشت.
بعد وسط یک مشت دردسر گیر افتاد و تازه فهمید چرا آدمش میگفت هر چیزی به تجربه کردنش نمیارزد.
دلش خواست برگردد، اما دیگر وسط همان د ...
✨یک سبد شاعرانه✨
336
به او گفته بودم کتاب بخوان، فقط بخاطر اینکه بعدها
بتواند یک نفر را پیدا کند تا با او حرف بزند، زیرا
کتابها تا ابدالدهر میتوانستند تنها موضوع قابل
بحث باقی بمانند حتی اگر حرف مشترک دیگری باقی نمانده باشد.
کتاب هریو و آوای درسامون/ الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
296
من آدم ماندن بودم. تو خودت نخواستی. وقتی گفتی برو باورم نشد روزی از راه رسیده که کار عشق سالیان درازم به این نقطه کشیده. با خودم فکر کردم:« بروم؟! یعنی واقعاً؟! بعد گفتم خب ! او اینطور خواسته. من هم که همیشه او را روی چشمهایم گذاشتهام. میروم.» و بعد فکر کردم چه شکلی باید رفت؟! دقیقاً چه کاری باید انجام دهم ؟ من رفتن بلد نبودم. نمیدانستم ترک کردن یک جا، یک باغ، یک کتاب، یک آدم چه مدلیست. هنوز ...
✨یک سبد شاعرانه✨
294
ما قاصدکانیم که بی بال پریدیم
از خانه و کاشانهٔ خود دست کشیدیم
رفتیم بگردیم پی حال خوش اما
در موقع برگشت دگر راه ندیدیم
چون جوجهٔ نو لانهٔ خود ترک نمودیم
با علم به مرگ از سر آن دار جهیدیم
تنها به دل حادثه رفتیم و پس از آن
از درد به دنیای پر از رنگ رسیدیم
در مدت کوتاهی عوض شد سروسامان
ما رشتهٔ خویشی بهکل از ریشه بریدیم
از حادثه و مرگ و غم و درد بگوییم
یک روز اگر باز بپرسید چه دیدیم!
الهه برزگر ...
✨یک سبد شاعرانه✨
293
مراقب رفتارت باش.
آدمها شکنندهاند.
متولدین دههی شصت در مرز چهل سالگی قدم میزنند و متولدین دههی هفتاد سی ساله شدهاند.
هیچ کدام از ما تصورمان از سی سالگی این نبود. بیست ساله که شدیم قرار گذاشته بودیم ۱۰ سال بعد در کاروحرفهمان سری توی سرها در بیاوریم، ثبات مالی پیدا کنیم، کسی ور دل لاکردارمان باشد . نشد . نه اینکه نخواستیم یا زورمان را نزدیم. خواستیم. زورمان را هم زدیم، اما نشد .
سی سالگ ...
✨یک سبد شاعرانه✨
292
ببین رفتار منو پای حماقتم نذار.
نه تو بهترین آدم دنیایی،
نه من اونی که چشم بسته باهات مهربون باشم.
اگه دیدی بعد تموم بدیهایی که کردی
همچنان آبروتو حفظ کردم
اگه جایی ازت بد نگفتم
اگه نذاشتم کسی پشتت حرف بزنه
اگه ، اگه ، اگه و هزاران اگهی دیگه
فقط خواستم حرمت روزایی رو حفظ کنم که
تو از یادشون بردی.
قدیمیا درست میگفتن. ذاتو نمیشه عوض کرد.
مهربون بودن ذات منه و اینم ذات توئه.
نمیشه کاریش کر ...
✨یک سبد شاعرانه✨
307
وطنم و تنام هر دو از یک خاکاند. گرامیشان خواهم داشت.
#الهه_برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
303
در کتاب برادران کارامازوف، داستایوفسکی میگوید :
چیزهایی هست که هیچ زنی نمیبخشد !
روزی اگر زخمی زدی و رفتی؛ اگر با خودت گفتی هیچکس
نفهمید و نشستی پی زندگیات . روزی اگر حس کردی
همهچیز روی روال است و هیچ مشکلی وجود ندارد و
خوشبختی در اوج خودش قرار گرفته،
آن روز منتظر حادثهای باش تا دردی که دادهای را
بازپس بگیری.
زیرا یک چیزهایی هست که هیچ زنی نمیبخشد.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
302
رفته بودم «درون» ! جادوگر سپید هم آنجا بود.
طوری به او نگاه کردم که مثلاً انگار نمیشناسمش. او کسی بود که در طی سالها، قصههایم را به من حلول کرده و در شرایط دشوار
پای من مانده بود. وقتی به خود آمدم و فهمیدم مدتیست که به او خیره شدهام شرمسار شدم. خواستم
حرفی بزنم که گفت:« سرنوشت به دنبالت میآد عزیزم.
هر چقدر که بخوان اونو ازت دور نگه دارن.»
لبخند زدم.
حالا منم اینو به تو میگم...
«سرنوشت ...
✨یک سبد شاعرانه✨
311
از نظر آدمها دادوقال کردن توی صورت یکدیگر ایرادی ندارد،
دروغ گفتن مصلحتیست،
دورویی مهم نیست.
فقط تنها چیزی که عیب دارد این است که یکی عاشق شود. آن وقت به زور حرف و عمل آنها را از هم جدا نگه میدارند و میگویند تقدیر بود !
آدمیزادی اگر این است، نه! من نیستم.
#الهه_برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
278
من آدم ماندن بودم. تو خودت نخواستی. وقتی گفتی برو باورم نشد روزی از راه رسیده که کار عشق سالیان درازم به این نقطه کشیده. با خودم فکر کردم:« بروم؟! یعنی واقعاً؟! بعد گفتم خب ! او اینطور خواسته. من هم که همیشه او را روی چشمهایم گذاشتهام. میروم.» و بعد فکر کردم چه شکلی باید رفت؟! دقیقاً چه کاری باید انجام دهم ؟ من رفتن بلد نبودم. نمیدانستم ترک کردن یک جا، یک باغ، یک کتاب، یک آدم چه مدلیست. هنوز ...
✨یک سبد شاعرانه✨
324
همیشه بهمان گفتند قلبت را به راحتی خرج نکن. ولی نگفتند چطوری ! نگفتند وقتی دنیا سر ناسازگاری گذاشت باید چه کرد. نگفتند اگر زور تنهایی چربید باید کجا رفت و اگر یک روز دستانمان بدجور حالش از تکپر بودن بهم خورد باید به چه کسی پناه آورد.
ما را آوردند گذاشتند وسط معرکه و گفتند زنده بمان.
ما که تقصیری نداشتیم.
الهه برزگر
@sabadeavaz