✨یک سبد شاعرانه✨
180 •
@sabadeavaz
خود را میان کاغذها بجای میگذارم
میان خطوط
میان نوشتههای ریز و درشتم؛
روزی اگر نبودم
مرا در این حوالی زنده بدارید،
زنی که از غزلوارههای زندگی
عاشقانه ها میگفت!
_الهه برزگر_
❤به خونه خوش اومدید!
✨یک سبد شاعرانه✨
311
نفس میخوام هوایی نیست
داد میزنم، صدایی نیست
میخوام برم یه جای دور
بهم میگن که جایی نیست
میخوام بیام نا ندارم
میخوام برم پا ندارم
میخوام یه کم گریه کنم
ساحلِ دریا ندارم
پاییزه و برو بیاش
گهگاهی ابر تو هواش
آیْنهی خونمون ولی
خیسه همش کنج چشاش
دلیل میخوای؟ گرونیه!
حروم شده؟ جوونیه!
تنگه دلم،تنگ فقط
یه ذره مهربونیه!
پرنده آواز نداره
توی صداش ناز نداره
خورد به شیشه چشاشو بست
خیال پرواز نداره.
زند ...
✨یک سبد شاعرانه✨
310
سلام رفقا. حالتون چطوره؟
خوش اومدید😍✨
نظری راجع به پستها و متنها و اشعار و کلا محتوای کانال دارید حتما بهم بگید،
استفاده می کنم. حتما نظرتون بهم کمک میکنه.
@elahebarzegar
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
444
نیمه شب بود که باران بارید.
لحظهای تند و عجیب
دمی آرام و صبور،
و من اینجا هستم.
کنج یک شهر شلوغ
که پر از ابهام است،
ظاهری وسوسه انگیز و بزرگ
از دل اما خام است.
خانهام کنج سکوت،لای پرچین خیال
وسط دفتر شعر است هنوز،
من هنوز اینجایم.
شب پاییزی گرمیست ولی
از درون یخ زدهام.
سعی دارم که حواسم برود
خارج از خانه کمی فکر کند
زیر باران، آری!
آخر ایرادش چیست؟
چند سال است مهم نیست کسی
از سر دردِجنون ...
✨یک سبد شاعرانه✨
326
امروز حسابی از دستت شکار بودم. دلم میخواست تا جا دارد هرچه ناسزا بلدم نثارت کنم. امروز یک سال و دو ماه و پنج روز است که نیستی. حالا فکر نکنی خیلی خاطرخواه داری، نه! فقط بعضی وقتها فکر قدیم ندیم که به ذهنم خطور میکند میبینم حیف بودیم. آخر میدانی؟ بعضیها کنار هم خیلی قشنگ میشوند. هرچند، خب زور که نیست. تو ندیدی. رفتی و شدی همان به قول شهریار «من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد.» چه ...
✨یک سبد شاعرانه✨
310
دیگر هیچ چیز باقی نمانده
نه دلی که بپوشیم و به جنگ برویم
نه آرزویی که که در کوهپایهها به دنبالش بدویم.
ما دلهامان را از تن درآوردهایم
زیر آفتاب داغ چلاندهایم
انداخته ایم روی طناب
و سپس خود را به دست فراموشی سپردهایم
نه خنکای نسیم
نه آرامش قبل از خواب
نه طعم یک خوراک
نه یک جو از این زندگانی لعنتی،
دیگر هیچ کجای جوانی اندازهمان نمیشود.
ما کم آوردهایم.
ما در این روزگار بیشعر زیاد آمدهایم. ...
✨یک سبد شاعرانه✨
324
چهارم ابتدایی بودم. زنگ فارسی نوبت من شد بروم پای تخته. پرسش داشتیم. معلم کتاب را باز کردو از من پرسید: عشق یعنی چه؟
چنین چیزی در زندگی من تعریف نشده بود پس قرار نبود معجزه شود و جوابش از جایی غیر از کتاب به ذهنم برسد. ناگهان نمیدانم چه شد پس از کلی من و من گفتم دوست داشتن. معلم آن روز به شوخی گفت: آهان، جان بکنی تو.
سالها گذشت.خودم معنی عشق را فهمیدم اما دیگر معلمم نبود ببیند آرزویش برآو ...
✨یک سبد شاعرانه✨
316
بچگیهایم دختر ساکت و آرامی بودم. به قولی، از آن بچههای حرفگوشکن که بی دردسر دستورات خانواده را میپذیرند. دوسه روز پیاپی مادرم کارهای سنگینی به من محول کرد. روز چهارم از انجام آن کار هیچ خوشم نمیآمد اما چه میکردم؟ با خودم گفتم چکار باید بکنم؟ به مادرم بگویم نه؟ آن وقت چه میشود؟ بیخیال! او بزرگتر است پس حتما یک چیزی حالیاش است. دوباره بیچونوچرا آن کار را به انجام رساندم تا اینکه ما ...
✨یک سبد شاعرانه✨
319
نقاشی کتاب کودک و تابلو دکوراتیو پذیرفته میشود.
برای دیدن نمونه های تابلوها دایرکت پیام بدید.
@elahebarzegar
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
315
به اینا میگن کِجیل بچهها. سرچ کنید خواصش براتون میآد. کلی مفیده. خصوصا برا خانوما. خوشگلن خیلی🥺♥
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
176
آدمهای قوی تلاشهای بسیاری کردند تا این چنین آرام به نظر برسند. چیزهای زیادی را فدا کردند تا بتوانند مثل یک کوه پشتتان بایستند. مثل اعتمادهایی که کردند و شکسته شد. خدماتی که انجام دادند و به پای وظیفهشان گذاشته شد. لبخندهایی که به شبگریه بدل شد و مسیرهایی که تمام عمر تنها قدم زده شد. پشت چهرهی سرسخت آدمهای قوی یک عمر زندگی نکرده خوابیده.
دفعهی بعدی که یکی از آنها را ملاقات کردید مراقب ...
✨یک سبد شاعرانه✨
179
میگویی خودت را با دیگران مقایسه نکن؟ کور که نیستیم جانم. چشم داریم. میبینیم. خوب هم داریم میبینیم که مسری این تفاوت ناعادلانه را ببینیم و دم نزنیم. جایگاهی که فلانی تویش غرق است و پزش را به ما میدهد پلههایش را ما چیدهایم رفیق! ما جان کندیم. ما شبنخوابیها کشیدیم. ما عرق ریختیم. آن وقت انتظار داری بخاطر حق مسلممان ساکت بمانیم و بگذاریم زندگیمان را از چنگمان در بیاورند و عنوان عجمی به ر ...
✨یک سبد شاعرانه✨
199
راستش ما همیشه خودمان از خودمان عکس میاندازیم. نشانهاش هم دست درازمان در گوشهی تصویرمان است. بعد هم تا مدتهای زیادی نگاهش میکنیم و برای خودمان ذوقمرگ میشویم.
حالا نه اینکه دوباره بخواهیم تک فرزندی را علم یزید کنیم نه، آدمهای تنهای زیادی سرتاسر دنیا وجود دارند که با ما هم نظرند. بعضیها توی اتاقشان بالشتی بغل گرفته و تنهایند. بعضیها ور دل خانواده، بعضی میان دوستانشان که همیشه هم قربان ...
✨یک سبد شاعرانه✨
197
من گمان کردم از این کوچه گذر خواهیم کرد
ولی از بخت بدم شوق خیابان به دلت چنگ انداخت
من که تنها شده بودم دیگر
ایستادم به مسیری نظرم دوخته شد تنگ و دراز
که دلم گفت به این بخت بتاز؛
اول کوچهی خوشبخت؟ بدون تو چرا!
منِ تنها! منِ تنها!
چشمم افتاد به خورشید که از پشت صنوبر به درون میتابید
و به کاج از سر دیوار بلند؛
پیچکی آن طرف دروازه
که به طاق بالا
دستها میسایید
همه آنجا بودند
زندگی هم در جوی، ...
✨یک سبد شاعرانه✨
202
لطفا حماقت راکنار بگذارید و فرزندانی تربیت کنید که بتوانند برای خواستههاشان بجنگند
و اگر لازم شد رو در روی شما بایستند.
آنها یک روز در دنیایی زندگی خواهند کرد که
حق طبیعیشان دورترین هدفشان خواهد بود.
نقطهای که شما نمیتوانید هیچ کمکی به آنها بکنید.
اندکی آرامش حقشان است.
آرامش فردای آنها را فدای خودخواهیهای امروز خودتان نکنید.
جامعهی آنها نیازی به آدمهای بیاراده ندارد.
الهه ...
✨یک سبد شاعرانه✨
202
روزگار مدام از ما جنون طلب میکند
انقدر که ما زیبا دلتنگ میشویم
و یک روز
که پشت کردیم به ناز عشق
آسمان خشکید
زمین چُنان گرگ وحشی رمید
و دنیا کنفیکون شد.
ما به زندگی بدهکار شدیم،
یک خروار، دلتنگی را.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
186
گلهای وحشی حقیقتا زیبا هستن. نیستن؟ 🥺 خیلییییی گوگولین. 😍
✨یک سبد شاعرانه✨
190
نه حالمان خوب است،
نه جوانیمان رو به امید،
نه زندگیمان آبی،
نه دلمان آرام.
و هر روز که از خواب برمیخیزیم به آسمان مینگریم، مبادا خورشید هم به یغما رفته باشد.
اما در این میان، هنوز هربار به دنبال نشانهای میگردیم جهت بقا. زیرا چیزی در این سرزمین هست که ارزش زندگی کردن دارد.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
188
هفت هشت سالم که بود، تیغِ کاکتوس کوچولوی حیاط خونمون تو دستم فرو رفت؛گفتم من دیگه از کاکتوس متنفرم.
ده سالم شد کسی که روی دوستی باهاش حساب کرده بودم رفت با اونی که ازش خوشم نمیومد دوست شد؛ گفتم من از دوست و رفیق متنفرم.
تو دوازده سیزده سالگی پدربزرگم که خیلی دوسش داشتم عمرشو داد به شما. گفتم من از بابابزرگ متنفرم.
تو پونزده شونزده سالگی زورمون کردن باید برای نزدیک شدن به خدا مرجع تقلید انتخاب کنیم ...
✨یک سبد شاعرانه✨
185
میدانی؟ همیشه دلم میخواست کسی را داشته باشم که از احساساتش برایم بنوازد.
یا به ناز یک گیتار
یا به چنگ دستانش
یا به تار حرفهایش
و یا با هنگ آغوشش.
کسی که نوازندگی بداند خیلی جذابتر است. خیلی!
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
186
تاریخ از ذهنم گریخته
اما میدانم نیمهی تابستان است
من از انتهای زندگی حرف میزنم
مرگ در میانهی همه چیز میلولد
آفتاب گستاخی میکند
و آرامش شبحی در خاطرات دور دست مردمانیست
که روزی گمان میکردند بدان نزدیکند!
من از انتهای زندگی حرف میزنم
گودال خونین شهری سوت و کور
که دیوارهایش تابلوی رنگارنگیست
از مردگان نابهنگام بیشروع.
آسمان خاموش
اشکها آمادهی شلیک
خفگی در بهبودیافتگان بیماری قرن بسیار ...
✨یک سبد شاعرانه✨
184
میدانی؟ همیشه دلم میخواست کسی را داشته باشم که از احساساتش برایم بنوازد.
یا به ناز یک گیتار
یا به چنگ دستانش
یا به تار حرفهایش
و یا با هنگ آغوشش.
کسی که نوازندگی بداند خیلی جذابتر است. خیلی!
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
180
من و این خانه کنار هم از هر درد و غمی آزادیم،
آفتاب تا که به ما سر زند از هر طرفی!
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
169
سلام به رو ماهتون😍
میدونستید پیامهاتون روزم رو میسازه؟ 🥺
ممنونم از مهربونی همتون😍♥
راه صحبت با من:
@elahebarzegar
✨یک سبد شاعرانه✨
180
اینم از ادرس دفتر ما و اونم خدمات دیگهی ما🥺
تشریف بیارید 😍
قبلش هم باهام هماهنگ کنید که باشم😍🙏♥
✨یک سبد شاعرانه✨
165
و از خانهای که در نداشت نگم براتون دیگه قشنگا.
۳جلد باقی مونده فقط.
قیمت: ۴۹۰۰۰ت
با تخفیف ویژه: ۳۵۰۰۰ت
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
307
به جرات میخواهم اینها را بگویم. خواستی نه نماز بخوان، نه روزه بگیر نه مناسبتهای مذهبی را جدی بگیر
اما
لطفا از کنار آدم غمگین ساده عبور نکن. پرندههای زخمی را تیمار کن. با یک لبخند یا یک آغوش، کسی را خوشحال کن. به گلها آب بده. به خودت برس. اندکی را آرام بگیر و با خودت یا کسی چای بنوش. چیزهایی را به دیگران ببخش. کسی را ترک نکن.
میدانی دین کجای این ماجراست؟
راستش، این حد از انسانیت خ ...
✨یک سبد شاعرانه✨
159
میگفتند آن دختر بدجوری دوستش داشت. سالها به پای پسر مانده بود اما نتیجهای در بر نداشت. میگفتند یک روز تصمیم گرفت خودش برود خواستگاری. چمدان بست. اتوبوس سوار شد و رفت. آخر توی یک شهر که ...
دل کسی رو به درد نیارید.
آه رو خدا میشنوه. 😔💔
✨یک سبد شاعرانه✨
176
میگفتند آن دختر بدجوری دوستش داشت. سالها به پای پسر مانده بود اما نتیجهای در بر نداشت. میگفتند یک روز تصمیم گرفت خودش برود خواستگاری. چمدان بست. اتوبوس سوار شد و رفت. آخر توی یک شهر که نبودند.
وقتی رسید نه مادر پسر چشمی توی چشمهایش چرخاند نه پدرش اعتنایی به او کرد. خواهر کوچکتر پسر هم او را به کناری برد و گفت شما دونفر زیر یک سقف زندگیتان نمیشود.
کسی راضی نبود. نشد. پسر هم توان جنگ ...