✨یک سبد شاعرانه✨
180 •
@sabadeavaz
خود را میان کاغذها بجای میگذارم
میان خطوط
میان نوشتههای ریز و درشتم؛
روزی اگر نبودم
مرا در این حوالی زنده بدارید،
زنی که از غزلوارههای زندگی
عاشقانه ها میگفت!
_الهه برزگر_
❤به خونه خوش اومدید!
✨یک سبد شاعرانه✨
206
کتاب آنومی و سرزمین بزرگاندازهها در ۳۹۲ صفحه با یک بوکمارک رایگان هدیه ارسال میگردد.
سفارش 👇
@elahebarzegar
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
195
بخشی از عکسهای رونمایی کتاب آنومی و سرزمین بزرگاندازهها اثر الهه برزگر در تاریخ ۱۵/۴/۱۴۰۱
✨یک سبد شاعرانه✨
247
کتاب آنومی و سرزمین بزرگاندازهها
اثر الهه برزگر ،
کاری از انتشارات بتهجقه
منتشر شد 😍.
ژانر: فانتزی تخیلی
رده سنی: بزرگسال
تعداد صفحه: ۳۹۲ صفحه
جنس کاغذ: بالک
قیمت: ۷۵۰۰۰ تومان
.
دربارهی داستان:
آنومی در سرزمین لولیتا زندگی میکند. جایی که هیچ خشم و نفرت و بدیای در آن جای ندارد . یک روز با پیدا شدن ردپای بزرگی اطراف لولیتا شایعهی وجود بزرگ اندازهها که سابق بر این افسانهای بیش نبود سر ...
✨یک سبد شاعرانه✨
204
نمیدانم عشق یعنی چه، اما پدرم تا وقتی خانه است مدام سر به سر مادرم میگذارد، اذیتش میکند یا حرفهایش را ده تا یکی گوش میدهد ، ولی وقتی ماموریت راه دور میرود روزی صدبار به بهانههای مختلف به او تلفن میکند.
نمیدانم عشق یعنی چه، اما وقتهایی که با مادرم دعوایم میشود و گرسنه میروم اتاقم تا مثلا بخوابم ، نصف شب که دزدکی به آشپزخانه پناه میبرم میبینم غذا روی میز آماده است.
نمیدانم عشق یعنی چه ...
✨یک سبد شاعرانه✨
196
یک روز مردی گاری کوچکی سر بازار برد و فریاد زد: « آرامش.. آرامش داریم. بیا که حراجش کردیم.»
هر کس نیمنگاهی به گاری کهنه میانداخت و از کنارش رد میشد.
مرد ساعتها همانجا ماند. گفت و گفت اما کسی چیزی از او نخرید. ظهر شد . هوا داغتر از هر وقتی به نظر میرسید و کم کم بساطها در حال جمع شدن بودند و از جمعیت مردم کاسته میشد. پیرمردی جلو آمد. نگاهی به گاری مرد انداخت:« اینا که فقط شکلاته! آرامش ...
✨یک سبد شاعرانه✨
205
تا یک جایی اتفاقات پر زرق و برق جذابترند. مثلا همان پیراهنی که برند فلان بود و چشم همه را خیره میکرد،
تولد آنچنانی با هزاران زلمزیمبو که آدم را شاختر نشان میداد،
پیس پیس کردن ادکلنی که چندصدهزار تومان قیمت داشت،
یا آدمی که خیلی دوستش داشتیم و او هم گهگاه دوستمان میداشت؛
حالا اما همه چیز فرق کرده. اهمیتی ندارد لباسها برند نباشند راحتیشان اولویت دارد،
جشن تولد؟ نه! یک نفر آدم اصیل یادمان ...
✨یک سبد شاعرانه✨
188
تا که میبیند چشم
همه جا تلخند است.
قاصدک پس خبر خوبت کو؟
آن همه قصه و افسونت کو؟
دور شو بیخبری!
نیست شو دربهدری!
قاصدک میشنوی نالهی طوفانها را؟
چک چک سرد و تر باران را؟
سوتوکور است دلم، میبینی؟
قاصدک پس خبر خوبت کو؟
آن همه قصه و افسونت کو؟
گذر بیاثر عقربهها را چه کنم؟!
غم سیبک صدا را چه کنم؟
باز آ معجزهی کهنهی من!
دلمان خرم بود. رفتهای تا که بگویم باز آ؟
باز آ.
قاصدک این چه بلا ...
✨یک سبد شاعرانه✨
190
یک روز تصمیم گرفتم دار و ندارم را بردارم و بگذارم بروم . البته بماند که تمام زندگیام شامل: لباسهای به درد بخورم، لوازم شخصیام، کتابها و لوازم کارم و از همین خنزر پنزرها در یک چمدان جا شد .
خسته شده بودم. از اینکه هر روز صبح خروس خوان بیدار شوم بروم سر کار سگدو بزنم و آخر ماه چیزی دستم را نگیرد. ماشین که نداشتم هیچ، توان خرید دوچرخه هم نداشتم. آنقدر در میآوردم که از گرسنگی نمیرم و دستم جلوی ...
✨یک سبد شاعرانه✨
193
وقتی قرار شد در خانه زبان به دهان بگیرند
و صدایشان را بالا نبرند
چونکه دروهمسایه چه میگویند
وقتی قرار شد دختر باشند و دردهای کل خانواده را درک کنند
وقتی قرار شد هفت غروب خانه باشند
و قدم زدن زیر هیچ مهتابی را نبینند
وقتی قرار شد فلانکار را نکنند چون پسر نبودند
وقتی پریود شدند، درد تمام وجودشان را گرفت
و قرار شد سکوت کنند
وقتی قرار شد همسر شوند و انتخابشان نادیده گرفته شود
وقتی قرار شد در ...
✨یک سبد شاعرانه✨
192
دیروز غروب بود که رفت توی خودش! گمان کرده بود کسی منزل نیست و رفت که مثلا برحسب اتفاق چرخی بزند و چند تا چیز را بررسی کند. اول از همه به سراغ قلبش رفت. حسابی خاک گرفته بود. دریچهها از زور بی نفسی تنگ شده بودند و سکوت غریبی سرتاسر فضای تاریک قلب را اشغال کرده بود. یک لحظه یادش آمد یک روز اینجا بسیار نورانی و قرمز بوده و هر لحظه جرقههای زرقوبرق داری از میانش میگذشتند. اما اکنون چند سالی میشد که ...
✨یک سبد شاعرانه✨
205
تابلوی تک نسخه به این دلبری دیده بودید؟😁✋
رفقا یه هل بدید اینا فروش بره. بدجور نیازه.. ممنونم از اینکه کمکم میکنین 🥺😍
@sabadeavax
✨یک سبد شاعرانه✨
221
وقتیکه وقتی مرگ آمد، همهی اهالی آپارتمان مشغول بودند. حوالی ساعت ۱۰ شب بود که باد سردی وزید. آرام و استوار از پلهها بالا رفت . گربهی طبقهی دوم با دیدنش میو میوی کشدارش را قطع کرد ، به طرف صاحب چاقالویش که در حال آب دادن گلدانش بود رفت و او هم هیچ وقت نفهمید آن گربهی بیچاره از چه رو چنین رفتاری کرده. سر برگرداند و باز هم از پلهها بالا رفت.
بالا و بالاتر. و در طبقهی هفتم ایستاد. واحد اول پ ...
✨یک سبد شاعرانه✨
198
من ٰباید عاشقت میشدم. همچون وظیفهای که به عهدهی سربازی میگذارند، همچون کلیدی که به دست نگهبانی میدهند من هم باید عاشقت میشدم. در هیچ حالتی امکان نداشت بگذارم کس دیگری مراقب قشنگیهایت باشد. میفهمی جان دلم؟
حالا مهم نیست آن روز عمه بلقیس همراهم بود و دید که بعد از تماشای تو فروریختم و آدمِ چند لحظه بعد دیگر من نبود، و بماند که تمام شهر فهمیدند پسر اوستا تقی عاشق شده! خب چه ایرادی دارد دلب ...
✨یک سبد شاعرانه✨
183
خب؟ مثلا که چی! قرار است ناز کنی و پز بدهی که چقدر دلبری؟
حالا بماند که هنوز جان مایی،
اما ما دیگر نای ناز کشیدن نداریم . نمیشود یک بار هم شما بیایی و یاد بگیری چگونه باید به دل کسی راه آمد؟ نمیشود این یک بار را ما با خیال راحت بغ کنیم و خود را بگیریم و دلمان نلرزد از دیوار بلند تنهایی؟
نشده، میدانم. بلد نیستی. هیچ وقت یادت ندادهام. همیشه این من بودم که دنبالت دویدهام. همیشه این من بودم ...
✨یک سبد شاعرانه✨
194
تمام عمر منتظر بودم کسی دوستم داشته باشد. هر کاری شروع میکردم آخرش به این نتیجه میرسیدم باید کسی باشد که به من عشق بورزد تا بتوانم از زندگیام لذت ببرم. سروته تمام ماجراها به بودن کسی ختم میشد که نبود . اصلا وجود خارجی نداشت. آن کسی هم که چندسال پیش گمان میکردم دوستم دارد مشخص شد احساسی یکطرفه و مزخرف بوده و بعدش خیلی سریع هم قائله ختم شد.
البته تمام تقصیرها شاید از وجود خودم سرازیر نمیشد. ...
✨یک سبد شاعرانه✨
195
روزی که او را دیدم روی موهایش ستاره کاشته بود. باور کن!
قرار بود باران ببارد و نسیم نهچندان خنکی هم درختان را به بازی میگرفت . عادت داشت موهای سیاهش را باز بگذارد اما آن روز استثناعا تزیینشان هم کرده بود. نمیدانم چند دقیقه شد که ایستادم، برگشتم عقب و خیره نگاهش کردم. هیچکس را نمیدیدم. نه پیرمرد عابر را ، نه رانندهای که آن طرف خیابان داشت با یک گلفروش بحث میکرد ، نه زنی که چپ چپ به من نگا ...
✨یک سبد شاعرانه✨
180
امشب ساعت ۷ عصر در صفحه انتشارات بتهجقه:
@bottejpub
ما را دنبال کنید!
@sabadeavaz
رفقا برای ساخت و ترجمهی این ویدئو ۵ساعت زمان صرف شده!
ممنون میشم که حمایت کنید.
زیرا،
هیچ انتشاراتی آموزشهای رایگان در اختیار نویسندگانش قرار نمیده.
مانند انتشارات قدیانی، انتشارات چشمه، انتشارات افق و...
همگی در ازای آموزشی که مورد تایید ما نیست هزینههای سنگین دریافت میکنن ،اما
ما تمام آموزشها رو به رایگان در اختیار شما قرار دادیم و میدیم.
ویدئوی امروز کمک شایانی برای نویسندگان جو ...
✨یک سبد شاعرانه✨
176
امشب ساعت ۷ عصر در صفحه انتشارات بتهجقه:
@bottejpub
ما را دنبال کنید!
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
191
لابد با خودت میگویی او که همیشه منتظر مانده، اینبار هم میماند!
میروی پی احوالات خودت بی آنکه ببینی یک نفر چشمبهراه ، شبها را به صبح رسانده و هزاران بار این وسط جان کنده .
اما برخلاف تصور شما باید بگویم دلتنگی آدمها را عاشقتر نمیکند. دلتنگی از آدمها سنگ میسازد.
یک روز که آمدی و دیدی کسی منتظر نیست نپرس چرا ! او رفت؛
زیرا یک روز احساسش بخاطر
کسی که هرگز نیامد خُرد شد !
الهه برزگر ...
✨یک سبد شاعرانه✨
186
پسرک همسایه قرار بود یک امروز را پیش من باشد. پدر و مادرش دیر از سر کار برمیگشتند و دلشان شور میزد که او را تنها در خانه رها کنند. پسربچهی پر شوری بود و از دیوار راست هم بالا میرفت . نزدیک بود سرسام بگیرم که فکری به سرم زد. به او پیشنهاد کردم به جای ورجه وورجه کردن که باعث خستگیاش میشود بنشیند نقاشی بکشد. برخلاف تصورم قبول کرد. با خوشحالی مداد و کاغذ جلویش گذاشتم و نشستم تا از سکوت خانه لذت ...
✨یک سبد شاعرانه✨
185
تابلوهای دکوراتیو تک نسخه ✨
قیمت با قاب:
۴۳۰/۰۰۰ ت
۶۲۰/۰۰۰ ت
۵۳۰/۰۰۰ ت
۵۳۰/۰۰۰ ت
سفارش 👇
@elahebarzegar
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
187
دلبر که جان فرسود از او را میگویم. یک بار چند روز بعد از وداعش آمده بود گفته بود بیا مثل دوتا دوست برویم سر فلان پارک چاقاله بخوریم. راستش مثل کسی که به او فحش مادر داده باشند بهم برخورد. میخواست دوباره خودم با دست خودم خاطره بسازم. انگار که به یک آدمی گفته باشی برو از توی آشپزخانه آن کارد بزرگه را بردار و بزن درست همانجا وسط قلبت. نرفتم. ماندم. به جایش تا جا داشت بغضهایم را خوردم.
الهه برزگر ...
✨یک سبد شاعرانه✨
187
دیگر هیچ چیز باقی نمانده
نه دلی که بپوشیم و به جنگ برویم
نه آرزویی که که در کوهپایهها به دنبالش بدویم.
ما دلهامان را از تن درآوردهایم
زیر آفتاب داغ چلاندهایم
انداخته ایم روی طناب
و سپس خود را به دست فراموشی سپردهایم
نه خنکای نسیم
نه آرامش قبل از خواب
نه طعم یک خوراک
نه یک جو از این زندگانی لعنتی،
دیگر هیچ کجای جوانی اندازهمان نمیشود.
ما کم آوردهایم.
ما در این روزگار بیشعر زیاد آمدهایم. ...
✨یک سبد شاعرانه✨
179
خاطرهها همیشه هم به درد بخور نیستند. بعضی خاطرات بوی قضاوت میدهند. طعم تلخ تنهاییهای حس شده در لحظات غیرقابل تصوری که هیچ وقت گمان نمیکردیم از راه برسند اما آمدند. شدند بدترین روز از 365روز عمرمان.
آدمهایی که قرار بود پشتمان بایستند و شهادت بدهند چقدر جان کندیم تا خوب به نظر برسیم اما درعوضش مقابلمان قد علم کردند.
دنیا همیشه روی مدار برعکس چرخیده. چه میشود کرد!
این را گفتیم تا به آن ...
✨یک سبد شاعرانه✨
172
سلام عزیزانم. من خیلی از شما رو توی صفحهام در اینستاگرام ندارم و این باعث ناراحتیمه🙂
الان یکی در توییتر متهمم کرد و سرآخر بهم گفت برای دیده شدنت باید با شاخا ارتباط بگیری و ... .
و منی که کسایی که به نظرم شاخن هم درد منن و به درد من مبتلا!
اگر رحمتی نیست و من رو دوست داشتید فالو کنید من رو در اینستاگرام لطفا :
@elahebarzegar.official
@bottejpub
✨یک سبد شاعرانه✨
164
همیشه یک نفری توی هر جمعی هست که همه او را به قدرتش میشناسند. به قویبودنش . به اینکه توپ تکانش نمیدهد. به اینکه در کوره راههای تاریک هم ناامید نمیشود.
همه مطمئنند او میتواند. اصلا لبخندهایی که دائم روی صورتش نقش میبندد چنین میگوید! این میشود که کسی حالش را نمیپرسد. کسی نمیرود گرد شانههایش را بتکاند و بخواهد کمی حرف بزند.
اما حقیقت این است که آدمهای قوی هم یک شب خسته میشوند، میبُرن ...
✨یک سبد شاعرانه✨
173
نقاشی کتابهای انتشارات بتهجقه ✨
بررسی اثر رایگان
پاسخ فوری
ارسال اثر به واتساپ انتشارات:
۰۹۱۱۹۰۳۲۸۶۲
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
171
سبزی خشک شنبهلیله
از سبزیهای محلی شمال
بدون سم
ارگانیک
پاک شده و شسته شده
بسته ۱۰ گرمی:۱۰/۰۰۰ تومان
❌ فقط ۳ بسته باقی مانده ❌
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
167
ما دینِمان فرق میکند رفیق! به خدای خودمان معتقدیم. خدای ما مثل همانی که این مردم توی مغزمان فرو کرده بودند نیست . سرمان را زیر آب نمیکند. ما را دور نمیاندازد. داد نمیزند. ترکمان نمیکند. تازه انقدر معرفت دارد ...
و ما این شبها زجه و مویه نمیکنیم، به خدایی ِ خدایمان برمیخورد. ما با لبخند آرزو میکنیم و قربان صدقهی هم میرویم. و امیدواریم جان من، امیدوار !
الهه برزگر
✨یک سبد شاعرانه✨
172
ما دینِمان فرق میکند رفیق! به خدای خودمان معتقدیم. خدای ما مثل همانی که این مردم توی مغزمان فرو کرده بودند نیست . سرمان را زیر آب نمیکند. ما را دور نمیاندازد. داد نمیزند. ترکمان نمیکند. تازه انقدر معرفت دارد که اگر یک غلطی کردیم و بعدش دست از پا درازتر آمدیم، بگوید بفرما بنشین سر سفره یک لقمه نان هست کنار هم باشیم.
خدای ما از آن مشتیهاست جان شما! ما هم که نمکپرورده؛ زورمان را زدیم بشویم ...