مطرود آگاه

896
شرحی ز حال و حالی ز شرح نیست
مطرود آگاه
797
باد دلتنگ آخر شهریور بودی؛ دفعتاً آمدی لباس‌های پشمی را در گنجه جُستی و چون خزان از ساق‌هایم بالا خزیدی رنگ دنیایم را عوض کردی همه‌چیزم را به باد دادی و خیلی زود در اولین برف گم شدی رهایم کردی چون دبستان متروکه‌ای که شیشه‌هایش را سنگ زده باشند... جواد گنجعلی
مطرود آگاه
788
. عشق کودتایی‌ست در کيميای تن و شورشي‌ست شجاع بر نظم اشياء و شوق تو عادت خطرناکی‌ست که نمی‌دانم چگونه از دست آن نجات پيدا کنم و عشق تو گناه بزرگی‌ست که آرزو می‌کنم هيچ گاه "بخشيده " نشود سعاد الصباح
مطرود آگاه
979
خواب هایم بوی تن تو را می دهد نکند آن دورترها نیمه شب در آغوشم می گیری...؟ فدریکو لورکا
مطرود آگاه
1039
أنت لست لی ولکنی أحبک مازلت احبک وحنینی إلیک یقتلنی تو از آن من نیستی اما تو را دوست دارم هنوز تو را دوست دارم و دلتنگی‎ات مرا می‎کشد.
مطرود آگاه
769
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت! خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت! آنقدر می ترسم از بی رحمی پاییز که ترس من را روز پایانی شهریور نداشت! زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت! حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول هیچ کس حالی شبیه من به جز "قیصر" نداشت! قیصرامین_پور
مطرود آگاه
809
دلتنگ توام جانا هردم که روم جایی با خود به سفر بردم یاد تو و تنهایی رفتم که سفر شاید درمان دلم گـردد رفتن نبُود چاره وقتی که تو اینجایی از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام بیهوده سفر کردم وقتی که تو ماوایی با یک غزل ساده از عشق تو میگویم آخر چه شود حاصل جز غصه و رسوایی در حسرت دیدارت بیخوابم و بیدارم یاد دل من هستی؟ ای مظهر زیبایی تلخست همه ی عمرم از شدت دلتنگی یا سوی تو باز آیم؛ یا اینکه تو می ...
مطرود آگاه
785
بر گو که چه می جویم، بنما که چه می خواهم چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟ از عشق اگر گویی، می جویم و می جویم وز یار اگر پرسی، می خواهم و می خواهم در عالم هشیاری، از بی خبری مستم در گوشه ی تنهایی، از بیخودی آگاهم گر مهر نیم آخر، هر شب ز چه می میرم؟ گر ماه نیم آخر، هر دم ز چه می کاهم؟ در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم ویرانه ی متروکم: نه بام و نه دیواری ...
مطرود آگاه
763
من هستم و دلی بیقرار، حالی آشوب، و غمی که مرا تنگ در آغوش گرفته. میشود برای آرامشم پیش قدم شوی؟ میشود بیایی؟ …
مطرود آگاه
794
حالا تو چشم‌های منی ابرشو ببار تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی عاشق نمی‌شوی سر این شرط بسته‌ام نه... حاضرم ببازم و مال خودم شوی... مهدی فرجی
مطرود آگاه
902
محبوبم ؛ من تمام گل ها را از باغچه ی لبان تو چیده ام و شرابم را از تاکستان چشمان تو به بار آورده ام محبوبم ؛ انگشتری هایم نشانِ معادن طلای تو را دارند و زیر پای شعرهایم امضای توست ای بلند بالاتر ازتمام بادبان ها ای فضای چشمانت به پهنای آزادی تو زیباتری زیباتر از تمام کتاب هایی که نوشته ام و خواهم نوشت زیباتر ازتمام شعرهایی که سروده ام و خواهم سرود آه محبوبم تو حتی از خودت هم زیباتری... نزار ...
مطرود آگاه
770
بعد از تو دلم؛ پستوخانه‌ای که به تاریکی خو کرد قفلی که کلیدش گم شد گویشی که مردم به فراموشی سپردند بعد از تو دلم درخت سرگردانی شد در باد بوتۀ تنباکو در تدخین مورچه‌ای با بار گندم در حصار آب ماه آوازهای چوپانان را به قلعه آورد و ما زیر نور زرد آنقدر گریه کردیم که پوست دیوارها ترک خورد بعدِ تو دست‌ودلم به‌کار نرفت افسردگی تا دندان‌ها رسوخ کرد و النگوهای مادر از صدا افتاد با من چه‌کردی غم‌ات مان ...
مطرود آگاه
752
دوست‌داشتن تو تحمل زندگی را آسان کرده رنج توأمان دوری و دیدن آدم‌ها را
مطرود آگاه
854
از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم من چشم از ...
مطرود آگاه
785
پناه می‌برم به خلوت شعر از شرّ جنگ جهانی سوم از دروغِ مصلحتیِ زندگی از سیب و سیل و سرمه‌دان نقره به خلوت شعر پناه می‌برم به عود و ادویه به نخستین خاطرات خانۀ پدری به خواب کودک دبستانی در قطاری که به قم می‌رفت، به بوی رقیق پرتقال در شب‌های زمستان پناه می‌برم به شعر از شرّ شیطانِ رانده‌شده! جواد گنجعلی
مطرود آگاه
819
در این خاک زرخیز ایران زمین نبودند جز مردمی پاک دین همه دینشان مردی و داد بود وز آن ، کشور آزاد و آباد بود چو مهر و وفا بود خود کیششان گنه بود آزار کس پیششان همه بنده ی ناب یزدان پاک همه دل پر از مهر این آب و خاک پدر در پدر آریایی نژاد ز پشت فریدون نیکو نهاد بزرگی به مردی و فرهنگ بود گدایی در این بوم و بر ننگ بود کجا رفت آن دانش و هوش ما که شد مهر میهن فراموش ما ؟ که انداخت آتش در این بوستا ...
مطرود آگاه
761
بی‌تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره‌ها تسکینم... چرا صدایم کردی؟ حسین پناهی
مطرود آگاه
768
اگر شیطان در حقیقت وجود داشته باشد , چرا مطابق عقیده ما باید شرورتر از انسان باشد؟ خواهید گفت برای اینکه عاقلتر و چیزفهم‌ تر و باهوشتر از ماست، ولی کسی که عاقلتر و چیزفهم‌ تر و باهوش‌ تر از ماست چگونه ممکن است شرارت کند؟ بیچاره شیطان که در کرهٔ خاک بدنام است. زیرا شیطان جز خود ما هیچکس نیست و ما به امید این که خویشتن را در حضور خودمان تبرئه کنیم ، تمام کینه‌ ها و حسدها و دشمنی‌ ها و بیرحمی‌ های ...
مطرود آگاه
793
خرافاتی که آنها به شما آموخته‌اند برای آن نیست که شما را از خدا بترسانند، بلکه برای آن است که شما از خود آنها بترسید. فرانسوا ولتر
مطرود آگاه
786
می‌دانی، ما می‌خواستیم دنیا را عوض کنیم، حالا می‌بینم فقط خودمان عوض شده‌ایم. هوشنگ گلشیری
مطرود آگاه
794
‏کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را می‌داد که هیچگونه رضایت خاطری از آن نداشت... بار_هستی میلان_کوندرا⁩
مطرود آگاه
830
🔝 سارا سلام اشهدُ اَن لا اِلهَ تو با چشم‌های سورمه‌‌ای‌ات لا الهَ مست... محمدحسین بهرامیان
مطرود آگاه
877
00:39
هراس من باری همه مردن در سرزمینی‌ست که مزد گورکن از آزادی آدمی، افزون‌تر باشد... شعر : احمد شاملو خوانش : عباس کیارستمی
مطرود آگاه
801
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد؟ عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ...
مطرود آگاه
819
من اين آواز پاكت را درين غمگين خراب آباد، چو بوي بالهاي سوخته ات پرواز خواهم داد بخوان آواز تلخت را، ولكن دل به غم مسپار... مهدی اخوان ثالث
مطرود آگاه
858

Mohammad Reza Shajariyan - Saazo Avaze Esfehan 320 _ MusicNab.Com.mp3

mp3
Mohammad Reza Shajariyan ~ MusicNab.Com - Saazo Avaze Esfehan ~ MusicNab.Com
مطرود آگاه
846
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین ...
مطرود آگاه
799
📚مساله فلسفی انتخاب در تمثیل لاک پشت🐢 📍در زمان‌های قدیم مردی (که دوست داشت به انصاف مشهور شود) زندگی می‌کرد. روزی از بیابانی می‌گذشت که به یک لاک پشت بزرگ و زیبا برخورد. او بسیار گرسنه بود و سوپ لاک‌پشت را هم خیلی دوست داشت. مرد بی توجه به خواهش و التماس لاک‌پشت، آن را در کیسه‌اش می‌اندازد و به خانه برمی‌گردد و یک دیگ بزرگ آب جوش روی اجاق می‌گذارد. اما برای اینکه مطابق څلقش رفتار کرده باشد (و ...
مطرود آگاه
759
خصوصیات انسان یکی از متداول ترین خرافات این است که خیال می کنیم هر انسان خصوصیات مشخص و منحصر به فرد دارد. به همین دلیل است که اشخاص را به : مهربان، ظالم، عاقل، احمق، فعال، بی تحرک وغیره و غیره متصف می کنیم. اما این طور نیست. انسان چون رودخانه ای یک جا باریک، یک جا پهن، جائی تند وتوفنده وجائی نرم و آرام، گاهی سرد و گل آلود وگاه گرم وشفاف است. انسان نیز چنین کیفیتی دارد. او مجموعه ای از صفات مختلف ...
مطرود آگاه
778
داستان‌_کوتاه سمائل | قسمت سوم ... یک روز که اسکوارتسف مشغول اسباب‌کشی به آپارتمان جدید خود بود مرد ژنده پوش را برای بستن و جابجا کردن اثاث خانه به کار گرفت. آن روز او هوشیار و عبوس و خاموش بود؛ به مبلها تقریبا دست نمی‌زد، سرش را می‌انداخت پایین و از پی گاری‌ها راه می‌افتاد و حتی نمی‌کوشید که فعال بنماید. از شدت سرما کز کرده بود و هربار که گاریچی‌ها ناتوانی و تنبلی و پالتو اربابی پاره پوره اش را ...
مطرود آگاه
763
داستان‌کوتاه سمائل | قسمت دوم ... اگر هم روزی از سر اهمال محبت کنید و حاضر شوید تن به کار بدهید یقین می‌دانم در صدد یافتن کاری خواهید بود که فقط دست روی دست بگذارید و حقوق و مزایای کلان بگیرید! راستی میانه‌تان با کار یدی چطور است؟ لابد به شغل سرایداری یا کارگری در کارخانه هم علاقه ندارید! آدم پر مدعا که به اینجور کارها تن نمی‌دهد؟ سمائل به تلخی لبخند زد و زیرلب گفت: - به خدا قسم که استدلال‌های ع ...
مطرود آگاه
773
داستان‌_کوتاه سمائل | قسمت اول - آقای محترم! لطفا به یک انسان بدبخت و گرسنه توجه مختصری بفرمایید. از سه روز به این طرف لب به غذا نزده‌ام... به خدا قسم نه پولی دارم، نه سرپناهی که شب را در آن بیتوته کنم... هشت سال آزگار معلم روستایی بودم اما... اما از برکت دسیسه چینی‌های انجمن محلی، شغلم را از دست دادم... قربانی گزارش‌های مجعول شدم، و حالا حدود یک سال است که بیکارم... اسکوارتسف، قاضی محكمه صلح، ب ...
مطرود آگاه
772
دلم گرفته برایت به سینه میزندم سر دلی که کرده هوایت دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت نه یوسفم نه سیاوش به نفس کشتن و پرهیز که آورد دلم ای دوست، تاب وسوسه هایت تو را ز جرگه ی انبوه خاطرات قدیمی برون کشیده ام و نهاده ام به صفایت تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست نمی کنم اگر ای دوست! سهل و زود، رهایت گره به کار من افتاده است از غم غربت کجاست چابکی دست های عقده گشایت؟ به کبر شعر مبینم که ت ...
مطرود آگاه
772
دلتنگی خوشهٔ انگور سیاه است لگدکوبش کن لگدکوبش کن بگذار ساعتی سربسته بماند... مستت می‌کند اندوه! شمس لنگرودی
مطرود آگاه
767
رنگ انتظار از دید هرکسی متفاوت است. یکی به رنگ در، یکی به رنگ گل‌های توی باغچه، دیگری به رنگ خیابان، آن یکی شاید آبی، به رنگ آسمان. بستگی دارد که آدمی، به کدام سمت خیره مانده باشد …
مطرود آگاه
758
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد! که دلتنگی‌ات مرا از هر چه هست غیرِ تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را در پیشگاهِ لطفِ تو اقرار کرده است تنها گناهِ ما طمعِ بخششِ تو بود ما را کرامتِ تو گنه‌کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزدِ تو سر به زیر قربانِ آن گلی که مرا خوار کرده است - فاضل نظری ‌
مطرود آگاه
764
‌ ترسویی میخواهی در میانه باشی...!! نه دوستم داری و نه نبودنم را می خواهی... غسان کنفانی
مطرود آگاه
806
برای همۀ ما همۀ روزها فراموش می‌شوند به‌جز همان یک‌روز که نشانی آن را به هیچ‌کس نگفته‌ایم. محمدرضا عبدالملکیان
مطرود آگاه
798
من کجا، باران کجا و راه بى پایان کجا آه این دل دل زدن تا منزل جانان کجا اى حریر از شانه هایت ریخته تا راه من عطر خوبت را بگو آخر کنم پنهان کجا من غریق رود هاى خفته در نام توام مرغ دریایى کجا و بیم از طوفان کجا هرچه کوی ات دورتر، دل تنگ تر، مشتاق تر در طریق عشقبازان مشکل آسان کجا کاتبان گفتند شب، تکثیر گیسوى تو است نور خورشید انعکاس چشمه ى روى تو است بى قرار دیدنت این خاک باران خورده است خواب ...
مطرود آگاه
782
یار وداع می‌کند، تاب وداع یار کو؟ وعده‌ی وصل می‌دهد، طاقت انتظار کو؟ نسبت روی خوب او با مه و مهر چون کنم؟ عارض مهر و ماه را طره‌ی مشک‌بار کو؟ یار نو و بهار نو باعث مجلس است و می ساغر لاله گون کجا؟ ساقی گل عذار کو؟ وه! که بر آستان تو گشت رقیب معتبر پیش سگ درت مرا این قدر اعتبار کو؟ طبع هلالی از جهان سوی عدم کشد ولی رفت بباد نیستی، خوش‌تر از این دیار کو؟ هلالی جغتایی ‌
مطرود آگاه
793
. عشق کودتایی‌ست در کيميای تن و شورشي‌ست شجاع بر نظم اشياء و شوق تو عادت خطرناکی‌ست که نمی‌دانم چگونه از دست آن نجات پيدا کنم و عشق تو گناه بزرگی‌ست که آرزو می‌کنم هيچ گاه "بخشيده " نشود سعاد الصباح
مطرود آگاه
785
غمی که چشم را خیس نکند، استخوان سوزتر است...
مطرود آگاه
783
نگاه عجیبی به مسابقهٔ زیباترین کودک داشتم. هنوز هم نمی ‌فهمم چرا به کسانی که بچه ‌های زیبایی دارند ، تبریک می‌ گویند و جایزه می ‌دهند؛ انگار این هنر آن هاست. در این صورت چرا کسانی را که بچه ‌های معلول دارند ، تنبیه نمی ‌کنند و برایشان جریمه نمی‌ برند؟ ژان لویی فورنیه
مطرود آگاه
784
نوع بشر باید به یاد داشته باشد که صلح هدیهٔ خداوند به مخلوقاتش نیست ، بلکه هدیهٔ ما به همدیگر است. الی ویزل
مطرود آگاه
792
از دستهای گرم تو سخن ها خواهم گفت ، غم نان اگر بگذارد احمد شاملو