مطرود آگاه

896
شرحی ز حال و حالی ز شرح نیست
مطرود آگاه
840

Mohammad Reza Shajariyan - Saazo Avaze Esfehan 320 _ MusicNab.Com.mp3

mp3
Mohammad Reza Shajariyan ~ MusicNab.Com - Saazo Avaze Esfehan ~ MusicNab.Com
مطرود آگاه
828
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین ...
مطرود آگاه
782
📚مساله فلسفی انتخاب در تمثیل لاک پشت🐢 📍در زمان‌های قدیم مردی (که دوست داشت به انصاف مشهور شود) زندگی می‌کرد. روزی از بیابانی می‌گذشت که به یک لاک پشت بزرگ و زیبا برخورد. او بسیار گرسنه بود و سوپ لاک‌پشت را هم خیلی دوست داشت. مرد بی توجه به خواهش و التماس لاک‌پشت، آن را در کیسه‌اش می‌اندازد و به خانه برمی‌گردد و یک دیگ بزرگ آب جوش روی اجاق می‌گذارد. اما برای اینکه مطابق څلقش رفتار کرده باشد (و ...
مطرود آگاه
741
خصوصیات انسان یکی از متداول ترین خرافات این است که خیال می کنیم هر انسان خصوصیات مشخص و منحصر به فرد دارد. به همین دلیل است که اشخاص را به : مهربان، ظالم، عاقل، احمق، فعال، بی تحرک وغیره و غیره متصف می کنیم. اما این طور نیست. انسان چون رودخانه ای یک جا باریک، یک جا پهن، جائی تند وتوفنده وجائی نرم و آرام، گاهی سرد و گل آلود وگاه گرم وشفاف است. انسان نیز چنین کیفیتی دارد. او مجموعه ای از صفات مختلف ...
مطرود آگاه
759
داستان‌_کوتاه سمائل | قسمت سوم ... یک روز که اسکوارتسف مشغول اسباب‌کشی به آپارتمان جدید خود بود مرد ژنده پوش را برای بستن و جابجا کردن اثاث خانه به کار گرفت. آن روز او هوشیار و عبوس و خاموش بود؛ به مبلها تقریبا دست نمی‌زد، سرش را می‌انداخت پایین و از پی گاری‌ها راه می‌افتاد و حتی نمی‌کوشید که فعال بنماید. از شدت سرما کز کرده بود و هربار که گاریچی‌ها ناتوانی و تنبلی و پالتو اربابی پاره پوره اش را ...
مطرود آگاه
746
داستان‌کوتاه سمائل | قسمت دوم ... اگر هم روزی از سر اهمال محبت کنید و حاضر شوید تن به کار بدهید یقین می‌دانم در صدد یافتن کاری خواهید بود که فقط دست روی دست بگذارید و حقوق و مزایای کلان بگیرید! راستی میانه‌تان با کار یدی چطور است؟ لابد به شغل سرایداری یا کارگری در کارخانه هم علاقه ندارید! آدم پر مدعا که به اینجور کارها تن نمی‌دهد؟ سمائل به تلخی لبخند زد و زیرلب گفت: - به خدا قسم که استدلال‌های ع ...
مطرود آگاه
755
داستان‌_کوتاه سمائل | قسمت اول - آقای محترم! لطفا به یک انسان بدبخت و گرسنه توجه مختصری بفرمایید. از سه روز به این طرف لب به غذا نزده‌ام... به خدا قسم نه پولی دارم، نه سرپناهی که شب را در آن بیتوته کنم... هشت سال آزگار معلم روستایی بودم اما... اما از برکت دسیسه چینی‌های انجمن محلی، شغلم را از دست دادم... قربانی گزارش‌های مجعول شدم، و حالا حدود یک سال است که بیکارم... اسکوارتسف، قاضی محكمه صلح، ب ...
مطرود آگاه
754
دلم گرفته برایت به سینه میزندم سر دلی که کرده هوایت دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت نه یوسفم نه سیاوش به نفس کشتن و پرهیز که آورد دلم ای دوست، تاب وسوسه هایت تو را ز جرگه ی انبوه خاطرات قدیمی برون کشیده ام و نهاده ام به صفایت تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست نمی کنم اگر ای دوست! سهل و زود، رهایت گره به کار من افتاده است از غم غربت کجاست چابکی دست های عقده گشایت؟ به کبر شعر مبینم که ت ...
مطرود آگاه
754
دلتنگی خوشهٔ انگور سیاه است لگدکوبش کن لگدکوبش کن بگذار ساعتی سربسته بماند... مستت می‌کند اندوه! شمس لنگرودی
مطرود آگاه
750
رنگ انتظار از دید هرکسی متفاوت است. یکی به رنگ در، یکی به رنگ گل‌های توی باغچه، دیگری به رنگ خیابان، آن یکی شاید آبی، به رنگ آسمان. بستگی دارد که آدمی، به کدام سمت خیره مانده باشد …
مطرود آگاه
741
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد! که دلتنگی‌ات مرا از هر چه هست غیرِ تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را در پیشگاهِ لطفِ تو اقرار کرده است تنها گناهِ ما طمعِ بخششِ تو بود ما را کرامتِ تو گنه‌کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزدِ تو سر به زیر قربانِ آن گلی که مرا خوار کرده است - فاضل نظری ‌
مطرود آگاه
746
‌ ترسویی میخواهی در میانه باشی...!! نه دوستم داری و نه نبودنم را می خواهی... غسان کنفانی
مطرود آگاه
786
برای همۀ ما همۀ روزها فراموش می‌شوند به‌جز همان یک‌روز که نشانی آن را به هیچ‌کس نگفته‌ایم. محمدرضا عبدالملکیان
مطرود آگاه
781
من کجا، باران کجا و راه بى پایان کجا آه این دل دل زدن تا منزل جانان کجا اى حریر از شانه هایت ریخته تا راه من عطر خوبت را بگو آخر کنم پنهان کجا من غریق رود هاى خفته در نام توام مرغ دریایى کجا و بیم از طوفان کجا هرچه کوی ات دورتر، دل تنگ تر، مشتاق تر در طریق عشقبازان مشکل آسان کجا کاتبان گفتند شب، تکثیر گیسوى تو است نور خورشید انعکاس چشمه ى روى تو است بى قرار دیدنت این خاک باران خورده است خواب ...
مطرود آگاه
765
یار وداع می‌کند، تاب وداع یار کو؟ وعده‌ی وصل می‌دهد، طاقت انتظار کو؟ نسبت روی خوب او با مه و مهر چون کنم؟ عارض مهر و ماه را طره‌ی مشک‌بار کو؟ یار نو و بهار نو باعث مجلس است و می ساغر لاله گون کجا؟ ساقی گل عذار کو؟ وه! که بر آستان تو گشت رقیب معتبر پیش سگ درت مرا این قدر اعتبار کو؟ طبع هلالی از جهان سوی عدم کشد ولی رفت بباد نیستی، خوش‌تر از این دیار کو؟ هلالی جغتایی ‌
مطرود آگاه
772
. عشق کودتایی‌ست در کيميای تن و شورشي‌ست شجاع بر نظم اشياء و شوق تو عادت خطرناکی‌ست که نمی‌دانم چگونه از دست آن نجات پيدا کنم و عشق تو گناه بزرگی‌ست که آرزو می‌کنم هيچ گاه "بخشيده " نشود سعاد الصباح
مطرود آگاه
766
غمی که چشم را خیس نکند، استخوان سوزتر است...
مطرود آگاه
763
نگاه عجیبی به مسابقهٔ زیباترین کودک داشتم. هنوز هم نمی ‌فهمم چرا به کسانی که بچه ‌های زیبایی دارند ، تبریک می‌ گویند و جایزه می ‌دهند؛ انگار این هنر آن هاست. در این صورت چرا کسانی را که بچه ‌های معلول دارند ، تنبیه نمی ‌کنند و برایشان جریمه نمی‌ برند؟ ژان لویی فورنیه
مطرود آگاه
763
نوع بشر باید به یاد داشته باشد که صلح هدیهٔ خداوند به مخلوقاتش نیست ، بلکه هدیهٔ ما به همدیگر است. الی ویزل
مطرود آگاه
774
از دستهای گرم تو سخن ها خواهم گفت ، غم نان اگر بگذارد احمد شاملو
مطرود آگاه
770
2_5434151128667261683.mp3
فهیمه اکبر، از خوانندگان کلاسیک و پژوهشگران فرهنگ گیلکی بود . فراگيري موسيقي را در شوروي سابق آغاز و چندین ترانه به زبان گیلکی به سبک کلاسیک منتشر کرد ترانه "ای بخفته دل" سروده ی جهانگيرخان سرتيپ‌پور(شهردار پيشين رشت و نويسنده و ترانه‌سراي نامدار گيلان) است این ترانه در البومی با 16 ترانه با صدای فهیمه اکبر در دهه 90 میلادی منتشر شد محمد نوری این اثر را بازخوانی کرده است
مطرود آگاه
779

2_5434151128667261683.mp3

mp3
Kara G - Ey Bokhofteh Del- Fahimeh Akbar (ای بخفته دل-فهیمه اکبر)
مطرود آگاه
747
لاک پشت های کوچکی که تازه به دنیا آمده اند را دیده ای؟ بی اختیار به سمت دریا می روند این گـونه دوستت دارم بی اختیار
مطرود آگاه
755
غلط است اینکه گویند: به‌دلی ره است دل‌را! دل من ز غصه خون شد... دل او خبر ندارد وحشی بافقی
مطرود آگاه
765
کم سرمایه‌ای نیست داشتن آدم‌هایی که حالت را بپرسند ولی از آن بهتر داشتن آدم‌هایی است که وقتی حالت را می‌پرسند بتوانی بگویی : خوب نیستم البرت هوبارد
مطرود آگاه
768
آدمی به مرور آرام می‌گیرد ، بزرگ می‌شود ، بالغ می‌شود و پای اشتباهاتش می‌ایستد. آن‌ها را به گردن دیگران نمی‌اندازد و دنبال مقصر نمی‌گردد. گذشته‌اش را قبول می‌کند ، نادیده‌اش نمی‌گیرد و اجازه می‌دهد هر چیزی که بوده در همان گذشته بماند ... آدمی از یک جایی به بعد می‌فهمد که از حالا باید آینده‌‌اش را از نو بسازد ، اما به نوعی دیگر می‌فهمد که زندگی یک موهبت است ، یک غنیمت است ، یک نعمت است و نباید آن ...
مطرود آگاه
801
خیام به روایت غلامحسین ساعدی
مطرود آگاه
797
-ورتر: برایم شعری بخوان که حالم را خوب کند. شارلوت: در آغوشت می‌گیرم، این شعری است که دوست دارم برایت بخوانم… 📖 رنج‌های_ورتر_جوان ✍🏻 گوته
مطرود آگاه
1120
من كه از دوري تو تار دلم ميلرزد تو هم اندازه ي من اينهمه دلتنگ شدي؟
مطرود آگاه
808
اين نهايت ناشكری است كه آدم بخواهد همه نعمت‌هايی را كه در اختيارش است فقط به خاطر اين كه آن چيزی را كه ميخواسته به دست نياورده است ناديده بگيرد ... • لوئیزا می آلکوت
مطرود آگاه
794
او از همه چيز سر خورده بود. بيشتر تنها بگردش می‌رفت و از جمعيت دوری می‌جست، چون هر كسی می‌خنديد يا با رفيقش آهسته گفتگو می‌نمود گمان می‌كرد راجع به اوست، دارند او را دست می‌اندازند. با چشم‌های ميشی رك زده و حالت سختی كه داشت گردن خود را با نصف تنه‌اش به دشواری برمی‌گردانيد، زير چشمی نگاه تحقير آميز می‌كرد رد می‌شد. در راه همه حواس او متوجه ديگران بود همه عضلات صورت او كشيده می‌شد می‌خواست عقيده دي ...
مطرود آگاه
749
داستان‌ کوتاه داوود گوژپشت صادق هدایت  « نه ، نه ، هرگز من دنبال اين كار نخواهم رفت . بايد به كلی چشم پوشيد. برای ديگران خوش می‌آورد در صورتی كه برای من پر از درد و زجر است. هرگز، هرگز...» داوود زير لب با خودش می‌گفت و عصای كوتاه زرد رنگی كه در دست داشت به زمين می‌زد و به دشواری راه می‌رفت مانند اينكه تعادل خودش را به زحمت نگه می‌داشت. صورت بزرگ او روی قفسه سينه بر آمده‌اش ميان شانه‌های لاغر او ...
مطرود آگاه
760
دین ، شاخص اخلاق نیست؛ بلکه اخلاق باید بر فهم ما از دین اثر بگذارد. اگر دین را در جایگاهی فراتر از اخلاق بنشانیم و آن را به سنگ عقل و دانش نپیماییم ، چیزی از آن باقی نمی ‌ماند جز ریاکاری و ظاهرگرایی ... ایمانوئل کانت دین در محدوده عقل تنها
مطرود آگاه
739
عشق زمانی‌ست که کسی را ملاقات می‌کنی و به تو درباره تو، چیز تازه‌ای می‌گوید... آندره بروتون
مطرود آگاه
743
می‌شود رؤیاهایم را خودم انتخاب کنم، تا آنچه را محقق نمی‌شود در خواب نبینم...؟ محمود درویش
مطرود آگاه
748
به سید جمال الدین اسدآبادی اندیشمند بزرگ گفتند: استعمارگران همانند گرگ هستند! جمال الدین گفت: اگر شما گوسفند نباشید آنان نمی توانند گرگ باشند! چشم انسان کور باشد بهتر از این است که بینش و طرز تفکر او کور باشد!
مطرود آگاه
758
من نه مریم که صلیب مسیحم من نه نرگس که چاه فراموشی ام من نه یاس که لولای درب کهنه ام من خارم، کو گلی که برپهلویش نشینم؟ من دودم، کو اتشی که ازان برخیزم؟ من آبم، کو رودی که دران جاری شوم؟ من بینامم بینام نام من ela
مطرود آگاه
814
کن غریبا لی فالاحبه یرحلون .. برایم غریبه ای باش که عزیزان رفتنی اند محمود درویش
مطرود آگاه
803
E Dimmi che Non Vuoi. patty pravo.mp3
دوست داشتنت وظیفه‌ام که نبود، فریضه‌ام بود بجا آوردمش، تا پای جان، در هر مکان و در هر دقیقه‌ای. دوست داشتنت عشق که نبود، آیین بود، بدان مشرّف شدم، بی قیل و قال و بی بوق و کرنا. دوست داشتنت نماز که نبود اما گزاردمش، شبانه‌روزی هزار رکعت، به‌ وقت صبح و ظهر و شام. دوست داشتنت زکات که نداشت، اما پرداختمش، به هر دمی و به هر بازدمی به هر نفس. دوست داشتنت دینی بود که مخفیانه به آن ایمان آوردم، دینی که جز ...
مطرود آگاه
788

E Dimmi che Non Vuoi. patty pravo.mp3

mp3
Patty Pravo - E Dimmi Che Non Vuoi Morire
مطرود آگاه
775

چاخان، عزیز نسین.pdf

pdf
7,15 Мб
مطرود آگاه
762
چاخان عزیز نسین داستان کتاب چاخان حول یک فرد می گردد که افراد دیگر درباره ی او حرف می زنند و هر کس او را به گونه ای توصیف می کند. این فرد زبوک زاده نام دارد و آنطور که مشخص است آدم چاخانی است! نسین در این کتاب به به زبوک زاده و زبوک زاده های دیگر می پردازد و معتقد است که خود مردم هستند که امثال این افراد را در جامعه پرورش می دهند.
مطرود آگاه
752
داستانک الکس بد یمن استعداد «آلکس» به اثبات رسید. رستورانی که در آن ظرف می‌شست یک سال بعد از آنکه کارش را کنار گذاشت، برچیده شد. مدرسه‏ای را که در آن درس می‌داد، شش ماه بعد از استعفای او، تعطیل شد و به فاصله‏ای کوتاه از خروجِ او، روزنامه را بستند. «آلکس» لبخندی زد، دستش را بلند کرد و برای پیوستن به ارتش ایالات متحده سوگند خورد. جین میل آندر
مطرود آگاه
738
آنقدر خاص دوستت داشتم كه يك ذره از خودم را براى خودم نگه نداشتم دنيا پر از آدمهاييست مثل من كه خودشان را جايى جا گذاشتند كه ديگر هيچ جايى براى بلندشدنشان نيست
مطرود آگاه
772
انسان‌ها همیشه «بت» می‌سازند .. بعضی‌ها با سنگ و چوب عده‌ای با باورهایشان اولی ترسناک نیست، چون با یک تبر در هم می‌شکند! ولی دومی بلایی است که هیچ جامعه‌ای از آن مصون نمانده است!
مطرود آگاه
802
دشوار است چنان عشق بورزیم که عشق را نگه داریم و نخواهیم عشق ما را نگه دارد، دشوار است چنان عشق را نگه داریم که اگر به جایی نرسد، مجبور نباشیم آن را بازی باخته‌ای بدانیم بلکه بتوانیم بگوییم : برای چنین چیزی آماده بودم و اینطور هم اشکالی ندارد ... لودویک ویتگنشتاین
مطرود آگاه
818
تو بر تصویر بی نقاب خویش از هر کسی قاضی تری. وقتی چشمهایت را در آینه تشخیص می دهی، دیگر چه دست وپا زدنی ست برای شناساندنشان به دیگران؟ در این نقطه است که تلاش ها، نیازها و هراس ها رنگ دیگری می گیرند و به راحتی فریبِ کف زدن های توده ی رذل و آتش عذابی فکاهی را نمی خوری
مطرود آگاه
768
هر چقدر ما ایرانی‌ها شلنگِ قلیان به دست داریم ، این غربی‌ها کتاب در دست دارند و کتاب جزء لاینفک زندگى این مردم است ! ما چوب حماقتمان را می‌خوریم ، آن‌ها نان لیاقتشان را ! جلال آل احمد