مطرود آگاه

896
شرحی ز حال و حالی ز شرح نیست
مطرود آگاه
736
من خود بلای خویشم ، از خود کجا گریزم ؟!
مطرود آگاه
742
گاهی می‌اندیشم درختی که تنها بالای کوه زندگی می‌کندچرا از جنگل فرار کرده ! آلبر کامو
مطرود آگاه
741
‌ دستانت را اندکی به من امانت بده میخواهم با آنها، گره از بافته‌های اندوهم بگشایم. غادة السمان
مطرود آگاه
738
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی من چه گویم که غریب است دلم در وطنم ... هوشنگ ابتهاج
مطرود آگاه
733
ذهن های بزرگ در مورد ایده ها حرف میزنن، ذهن های متوسط در مورد اتفاقات، و ذهن های کوچیک در مورد مردم. آنا النور روزولت
مطرود آگاه
751
مرگِ ما درست از روزی آغاز می‌شود که در برابر آنچه مهم است سکوت مى‌كنیم ... مارتین لوتر
مطرود آگاه
753
آنكس که بهشت زندگی را برایت «جهنم» کرده مجبور است متقاعدت کند که «بهشت» جای دیگری است ! کارل پوپر
مطرود آگاه
744
آرزوهايی هستند به نام آرزوهاي محال... تو يكی از آن هايی!
مطرود آگاه
743
آنکه یاری از کنارش رفته میداند که من پشتِ هربیتی چه میزان، خون زِچشمم میرود حسین فروتن
مطرود آگاه
735
مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی گه باده نوشم ای صنم، گه می پرستم میکنی ... مولانا
مطرود آگاه
740
‌آغوش باز کردم و در بر گرفتمش، با خرمنی شکوفه تر روبه‌رو شدم او محو عشق من شد و من محو او شدم.... فریدون مشیری
مطرود آگاه
731
حاصل بوسه های تو اکنون منم! شعری که از شکوفه های بهاری سنگین است و سر به سجده بر آب فرود آورده، دعا می خواند...! شمس لنگرودی
مطرود آگاه
746
در حال دوست داشتن توام مثل پیچک بی دیوار مثل درنای بی جفت مثل باران بی دلیل... فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
741
مترسک را دار زدند به جرم دوستی با پرنده که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته باشد راست میگفت سهراب: اینجا قحطی عاطفه است... فریدون مشیری
مطرود آگاه
746
خیزو با من در افقها سفر کن دل نوازی چون نسیم سحرگاه ساز دل را نغمه گر کن همچو بلبل نغمه سر کن نغمه گر کن همچو بلبل نغمه سر کن
مطرود آگاه
737
ای که در مسجد رَوی بهرِ سُجود ، سر بِجُنبد ، دل نَجُنبد ، این چه سود ؟! مولانا
مطرود آگاه
749
گر کسب کمال می‌کنی می‌گذرد ور فکر مجال می‌کنی می‌گذرد دنیا همه سر به سر خیال است، خیال هر نوع خیال می‌کنی می‌گذرد… وحشی بافقی
مطرود آگاه
730
‌ روشنگری یعنی، خودمان بیندیشیم به جای این که اجازه دهیم دیگران به جای ما بیندیشند.. امانوئل کانت
مطرود آگاه
728
یک نگاهت به من آموخت، که در حرف زدن چشم‌ها، بیشتر از حنجره‌ها می‌فهمند …
مطرود آگاه
739
تو مستِ مستِ سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم تو عاشق خندان لبی ؛ من بی‌دهان خندیده‌ام ...! مولانا
مطرود آگاه
719
عهد بستي آنچه بين ماست ابديست يادم رفت كه بپرسم آيا عشق را مي گويي يا رنج را...؟ نزار قبانی
مطرود آگاه
700
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاشق گشته ام گوئیا «او» مرده در من کاینچنین خسته و خاموش و باطل گشته ام هر دم از آئینه می پرسم ملول چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟ لیک در آئینه می بینم که، وای سایه ای هم زانچه بودم نیستم ... فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
697
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی و در سیاهی ظالم مرا به سوی چراگاه عشق میبردی فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
720
هیاهوی جهان را بیخیال کجای دوست داشتنت بودم؟
مطرود آگاه
702
آدمی تا زمانی که سختی‌هایش را می‌فهمد زنده است ، ولی وقتی سختی‌های دیگران را درک می‌کند آنوقت یک انسان است ... لئو تولستوی
مطرود آگاه
699
از همان روزي كه... مويت را نشانم داده اي! تار ميبينم جهان را، گر چه چشمم سالم است...
مطرود آگاه
716
‌‌مرا با چشمانت عاشق نشو چه بسا از من زیباتری بیابی مرا با قلبت عاشق شو که قلب ها هرگز مشابه هم نیستند نزار قبانی
مطرود آگاه
736
به نبودنِ تو فکر کردم و فریاد کشیدم: «دنیا! واقعاً می‌توانی از این هم غم‌انگیزتر بشوی؟» به نبودنِ تو فکر کردم و ‌کسی چه می‌داند شب‌های بی‎خوابی، سقفِ کدام خاطره‌ام چکه می‌کند و چرا همیشه تصویرِ آن تکۀ آسمان در چشم‌هایم می‌افتد که از آن، پرنده‌ای به‎سمت شرق می‌پرد به تو فکر کردم و ‌کسی چه می‌داند پاییزها دقیقاً به کدام خاطره‌ات تکیه می‌دهم که باد حریفم نمی‌شود، تو ولی می‌دانی تو سکوت مرا می‌فهم ...
مطرود آگاه
709
آنگونه دوستت می‌دارم، كه خبردار نشوی. آنگونه می‌بوسمت كه احساس نكنی. پنهان می‌شوم در تمام جغرافيای تنهاييت! خدا الفبای بودنم را، با اولين حرف نام تو آغاز كرد. مهم نيست بشناسی‌ام، يا حتی برايم خطی بنويسی. گاهی در خيابان نگاهت، رهگذری باشم كافيست! تو هرگز مرا نخواهی شناخت، و من، مجنون‌ترين بيد كوچه‌ی تو باقی خواهم ماند …
مطرود آگاه
702
هوسِ تو را دارم که دیوانه ام کنی با خواندن یک شعر، که مستم کنی با استکانی چای، که خوشبختم کنی با با یک بوسه ی بی هوا! فلسفه نبافم... هوسِ زندگی کرده ام با تو! بگو... کنارت دقیقا کجاست؟! که زندگی آنجا معنا میگیرد! هوسِ کنار تو بودن دارم! حامد نیازی
مطرود آگاه
697
آیا کسی آنقدر دوستت دارد، که از جهان نترسی؟ ترسیده‌ای؟ از كه؟ از جهان؟ من جهانت! از گرسنگی؟ من گندمت! از بیابان؟ من بارانت! از زمان؟ من كودكیت! از سرنوشت؟ آه، من هم از سرنوشت می‌ترسم …
مطرود آگاه
709
‏تو می دانی حتی اگر کنارم نشسته باشی باز هم دلتنگ تو‌ام، حالا ببین نبودنت با من چه می کند عباس معروفی
مطرود آگاه
702
‏شاعِر شُدم که وقتی با موی پریشان، در آغوشم پرسه میزنی، شعر مردان غریبه را، زیرِ گوشَت زِمزمه نکُنم... علی‌ سلطانی
مطرود آگاه
732
- آیدا جان؟ آییش! آیدا: اولش فقط به‌خاطر خودش بود. نه می‌دونستم شاعره، نه می‌دونستم نویسنده‌س، نه می‌دونستم هیچی... ما فقط نگاهمون به‌هم گره خورد و همه‌چی تموم شد شاملو: همه‌چی شروع شد... آیدا: آره، آره، همه‌چی شروع شد... «تنها عشقه که می‌تونه انسان رو نجات بده»
مطرود آگاه
699
به "دوست داشتنت" متهمم به این جرم افتخار می‌کنم و به فراموش نکردنت و آرزویم این است که مجازاتم حبسِ ابد در گردشِ خونِ تو باشد! غاده السمان
مطرود آگاه
688
هزار کاکلی شاد در چشمان تو ‌... هزار قناری خاموش در گلوی من ... عشق را ای کاش زبان سخن بود ! احمد شاملو
مطرود آگاه
694
‌ در عشق هیچ آرامشی وجود ندارد ! هر کس که عشق را برایِ آرامش می‌خواهد اشتباه کرده است، حتی لحظه‌ای از عشق برای عاشق آرام جان نمی‌آورد. که عشق سراسر هیجان، شور و دلشوره است. حزنی عمیق و شوقی غَریب ... پائولو کوئیلو
مطرود آگاه
696
حالا می‌فهمم! یک حس واقعی چیزی شبیه توست که می‌توانم این‌طرف آینه هم ببینم‌ات که می‌توانی دستت را در خوابم فرو ببری و جای اشیاء روی میز تحریرم را عوض کنی حالا می‌فهمم! حالا که لبهٔ تیز تو تکه‌ای شیشه شده تنهایی‌ام را بریده...
مطرود آگاه
669
حکایت باران بی قرار است... اینگونه که من دوستت دارم
مطرود آگاه
681
تو را دوست دارم! مانند هرچیزِ باارزش و پنهانی که باید مخفیانه دوست داشت! درست، مابینِ سایه و روح... تو را دوست دارم! مانند بوته‌ای گل، که هرگز شکوفا نمی‌شود اما نورِ گل‌هایی ‌پنهان را در خود حمل می‌کند و به لطفِ عشقِ تو، عطرش برخاسته از زمین، در وجودم‌، پنهان، زندگی می‌کند... تو را دوست دارم! بی‌آنکه بدانم چگونه، از کی و از کجا... تو را دوست دارم! بی‌هیچ پیچیدگی، بی‌هیچ غرور.... تو را دوست دا ...
مطرود آگاه
685
اين تو، اين هم "جانم"، كه ميشود ضميمه ى چند حرفىِ نامَت! حالا با هر به زبان آوردنِ اسمت، هزار بار جانم برايت ميرود! علی قاضی نظام
مطرود آگاه
684
عجایب در جهان شش‌گانه یا هفت‌گانه نیست! یکی‌ست. و آن عشق است. ژک پره ور
مطرود آگاه
680
اى انسان! خود به يارى خود برخيز بتهوون
مطرود آگاه
699
آنکه بی یار کند یار شود باز تویی آنکه دل داده شود دل ببرد باز تويی مولانا
مطرود آگاه
696
و چه زیباست قلبی پیدا کنی که عاشقت باشد بی‌ آنکه چیزی از تو بخواهد، مگر حال خوبت را جبران خلیل جبران
مطرود آگاه
684
گويند سرانجام نداريد شما مائيم كه بى هيچ سرانجام خوشيم مولانا
مطرود آگاه
681
گاهی میان خلوت جمع یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش می کنم وز شوق این محال که دستم به دست توست، من جای راه رفتن پرواز می کنم ... فریدون مشیری
مطرود آگاه
705

MohammadReza Shajarian - Jane Jahan (128).mp3

mp3
MohammadReza Shajarian ~ Musico.IR - Jane Jahan ~ Musico.IR