مطرود آگاه
647
گندم را دزدیده بودند صـداى اعتراضها بلند شد ، نان بين مردم پخش كردند اعتراضها خاموش شد !
اين جماعت فقط به دنبال سیر كردن شکم خود هستند نه گرفتن حقشان !
برتولت برشت
مطرود آگاه
623
کاش...
ای کاش آب میبودم
گر توانستمی آن باشم که دلخواه منست
آه کاش هنوز به بیخبری قطرهای بودم
پاک از نمباری به کوهپایهای
نه در این اقیانوس کشاکش بیداد
سرگشته موج بیمایهای
احمد شاملو
مطرود آگاه
622
دلم که برایت تنگ میشود،
در خیالم
از کوچه آغوشت عبور میکنم،
تو چطور؟
دلی برای تنگ شدن داری؟ ...
مطرود آگاه
630
سجاد افشاریان.mp3
mp3
Sajad Afsharian | Radiop0l - I'm Crazy
مطرود آگاه
632
ای بی نشان محض
نشان از که جویمت؟
مطرود آگاه
631
دلم که برایت تنگ میشود،
در خیالم
از کوچه آغوشت عبور میکنم،
تو چطور؟
دلی برای تنگ شدن داری؟ ...
مطرود آگاه
627
بیا تقسیم کن، این فرصت دیدار را با من،
بغل کن زیر باران، عطر گندمزار را با من
اگر چه عادتت نامهربانی بوده از اول،
بیا و مهربانی کن، همین یک بار را با من …
مطرود آگاه
827
۲۲ سال پیش در چنین روزی، ۱۲ آذر ۱۳۷۷، محمد مختاری، شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، مترجم، محقق
همین موقعها از خونه رفت بیرون خرید کنه و دیگه برنگشت. فرداش یه جسد بدون مدارک شناسایی اطراف کارخونه سیمان توی یه جادهی فرعی اطراف تهران پیدا شد.
1️⃣ و هیچکس، هیچکس را به خاطر نمیآورد...
محمد مختاری
مطرود آگاه
626
من خود بلای خویشم ، از خود کجا گریزم ؟!
مطرود آگاه
630
دستانت را
اندکی به من امانت بده
میخواهم با آنها، گره از بافتههای اندوهم بگشایم.
غادة السمان
مطرود آگاه
630
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است
دلم در وطنم ...
هوشنگ ابتهاج
مطرود آگاه
619
ذهن های بزرگ در مورد ایده ها حرف میزنن،
ذهن های متوسط در مورد اتفاقات،
و ذهن های کوچیک در مورد مردم.
آنا النور روزولت
مطرود آگاه
642
مرگِ ما درست از روزی آغاز میشود که در برابر آنچه مهم است سکوت مىكنیم ...
مارتین لوتر
مطرود آگاه
644
آنكس که بهشت زندگی را برایت «جهنم» کرده مجبور است متقاعدت کند که «بهشت» جای دیگری است !
کارل پوپر
مطرود آگاه
638
آرزوهايی هستند
به نام آرزوهاي محال...
تو يكی از آن هايی!
مطرود آگاه
634
آنکه یاری از کنارش
رفته میداند که من
پشتِ هربیتی چه میزان،
خون زِچشمم میرود
حسین فروتن
مطرود آگاه
627
مستانه مستم میکنی،
دل را زدستم میکنی
گه باده نوشم ای صنم،
گه می پرستم میکنی ...
مولانا
مطرود آگاه
633
آغوش باز کردم
و در بر گرفتمش،
با خرمنی شکوفه تر روبهرو شدم
او محو عشق من شد
و من محو او شدم....
فریدون مشیری
مطرود آگاه
622
حاصل بوسه های تو
اکنون منم!
شعری
که از شکوفه های بهاری
سنگین است
و سر به سجده بر آب
فرود آورده،
دعا می خواند...!
شمس لنگرودی
مطرود آگاه
637
در حال
دوست داشتن توام
مثل پیچک بی دیوار
مثل درنای بی جفت
مثل باران بی دلیل...
فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
630
مترسک را دار زدند
به جرم دوستی با پرنده که مبادا
تاراج مزرعه را به بوسه ای
فروخته باشد
راست میگفت سهراب:
اینجا قحطی عاطفه است...
فریدون مشیری
مطرود آگاه
637
خیزو با من در افقها سفر کن
دل نوازی چون نسیم سحرگاه
ساز دل را نغمه گر کن
همچو بلبل نغمه سر کن
نغمه گر کن
همچو بلبل نغمه سر کن
مطرود آگاه
628
ای که در مسجد رَوی بهرِ سُجود ،
سر بِجُنبد ، دل نَجُنبد ، این چه سود ؟!
مولانا
مطرود آگاه
636
گر کسب کمال میکنی میگذرد
ور فکر مجال میکنی میگذرد
دنیا همه سر به سر خیال است، خیال
هر نوع خیال میکنی میگذرد…
وحشی بافقی
مطرود آگاه
624
روشنگری یعنی،
خودمان بیندیشیم به جای این که اجازه دهیم دیگران به جای ما بیندیشند..
امانوئل کانت
مطرود آگاه
620
یک نگاهت به من آموخت،
که در حرف زدن
چشمها،
بیشتر از حنجرهها میفهمند …
مطرود آگاه
631
تو مستِ مستِ سرخوشی
من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی ؛
من بیدهان خندیدهام ...!
مولانا
مطرود آگاه
612
عهد بستي
آنچه بين ماست ابديست
يادم رفت كه بپرسم آيا
عشق را مي گويي يا رنج را...؟
نزار قبانی
مطرود آگاه
593
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم ...
فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
593
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی
و در سیاهی ظالم
مرا به سوی چراگاه عشق میبردی
فروغ فرخزاد
مطرود آگاه
617
هیاهوی جهان را بیخیال
کجای دوست داشتنت بودم؟
مطرود آگاه
594
آدمی تا زمانی که سختیهایش را میفهمد زنده است ، ولی وقتی سختیهای دیگران را درک میکند آنوقت یک انسان است ...
لئو تولستوی
مطرود آگاه
594
از همان روزي كه...
مويت را نشانم داده اي!
تار ميبينم جهان را،
گر چه چشمم سالم است...
مطرود آگاه
613
مرا با چشمانت عاشق نشو
چه بسا از من زیباتری بیابی
مرا با قلبت عاشق شو
که قلب ها هرگز مشابه هم نیستند
نزار قبانی
مطرود آگاه
635
به نبودنِ تو فکر کردم
و فریاد کشیدم: «دنیا!
واقعاً میتوانی از این هم غمانگیزتر بشوی؟»
به نبودنِ تو فکر کردم
و کسی چه میداند
شبهای بیخوابی، سقفِ کدام خاطرهام چکه میکند
و چرا همیشه تصویرِ آن تکۀ آسمان در چشمهایم میافتد
که از آن،
پرندهای بهسمت شرق میپرد
به تو فکر کردم
و کسی چه میداند
پاییزها
دقیقاً به کدام خاطرهات تکیه میدهم
که باد حریفم نمیشود،
تو ولی میدانی
تو سکوت مرا میفهم ...
مطرود آگاه
608
آنگونه دوستت میدارم، كه خبردار نشوی. آنگونه میبوسمت كه احساس نكنی. پنهان میشوم در تمام جغرافيای تنهاييت! خدا الفبای بودنم را، با اولين حرف نام تو آغاز كرد. مهم نيست بشناسیام، يا حتی برايم خطی بنويسی. گاهی در خيابان نگاهت، رهگذری باشم كافيست! تو هرگز مرا نخواهی شناخت، و من، مجنونترين بيد كوچهی تو باقی خواهم ماند …
مطرود آگاه
600
هوسِ تو را دارم
که دیوانه ام کنی با خواندن یک شعر،
که مستم کنی با استکانی چای،
که خوشبختم کنی با با یک بوسه ی
بی هوا!
فلسفه نبافم...
هوسِ زندگی کرده ام با تو!
بگو...
کنارت دقیقا کجاست؟!
که زندگی آنجا معنا میگیرد!
هوسِ کنار تو بودن دارم!
حامد نیازی
مطرود آگاه
600
آیا کسی آنقدر دوستت دارد،
که از جهان نترسی؟
ترسیدهای؟ از كه؟ از جهان؟
من جهانت!
از گرسنگی؟
من گندمت!
از بیابان؟
من بارانت!
از زمان؟
من كودكیت!
از سرنوشت؟
آه، من هم از سرنوشت میترسم …
مطرود آگاه
614
تو می دانی حتی اگر کنارم نشسته باشی باز هم دلتنگ توام، حالا ببین نبودنت با من چه می کند
عباس معروفی
مطرود آگاه
607
شاعِر شُدم
که وقتی
با موی پریشان،
در آغوشم پرسه میزنی،
شعر مردان غریبه را،
زیرِ گوشَت زِمزمه نکُنم...
علی سلطانی
مطرود آگاه
637
- آیدا جان؟ آییش!
آیدا: اولش فقط بهخاطر خودش بود. نه میدونستم شاعره، نه میدونستم نویسندهس، نه میدونستم هیچی... ما فقط نگاهمون بههم گره خورد و همهچی تموم شد
شاملو: همهچی شروع شد...
آیدا: آره، آره، همهچی شروع شد...
«تنها عشقه که میتونه انسان رو نجات بده»
مطرود آگاه
598
به "دوست داشتنت" متهمم
به این جرم افتخار میکنم
و به فراموش نکردنت
و آرزویم این است
که مجازاتم
حبسِ ابد در گردشِ خونِ تو باشد!
غاده السمان
مطرود آگاه
588
هزار کاکلی شاد در چشمان تو ...
هزار قناری خاموش در گلوی من ...
عشق را ای کاش زبان سخن بود !
احمد شاملو
مطرود آگاه
600
در عشق هیچ آرامشی وجود ندارد !
هر کس که عشق را برایِ آرامش میخواهد اشتباه کرده است، حتی لحظهای از عشق برای عاشق آرام جان نمیآورد. که عشق سراسر هیجان، شور و دلشوره است. حزنی عمیق و شوقی غَریب ...
پائولو کوئیلو