مطرود آگاه

898
شرحی ز حال و حالی ز شرح نیست
مطرود آگاه
535
داستان کوتاه :حیات سیاسی یوسف رستم نویسنده: احسان عبدی پور اجرا: احسان عبدی گور
مطرود آگاه
528

حیات سیاسی یوسف رستم. احسان عبدی پور.mp3

mp3
DialogueBox - Yousef Rostam
مطرود آگاه
526
ارغوان. هوشنگ ابتهاج.mp3
ارغوان این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما می‌آید؟ که زمین هر سال، از خون پرستوها رنگین است وین چنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می‌افزاید؟ ارغوان، پنجه خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده خورشید بپرس کی بر این دره غم می‌گذرند؟
مطرود آگاه
535

ارغوان. هوشنگ ابتهاج.mp3

mp3
Ebtehaj - Arghavan
مطرود آگاه
525
دلم يك داستان عاشقانه از جنس تو مى خواهد كه هر چه بخوانمش تمام نشود.
مطرود آگاه
526

محبوب زیبا.mp3

mp3
Nima Hashempanah - Mahboobe Ziba
مطرود آگاه
594
با خودمان می‌گوییم عادت می‌کنیم و با صراحت زیادی این جمله را تکرار می‌کنیم آن چیزی که هیچ‌کس نمی‌پرسد این است که به چه قیمتی عادت میکنیم؟! ژوزه ساراماگو
مطرود آگاه
534
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن ، در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است .
مطرود آگاه
574
* از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم گویم نچنانم که دگربار بسوزم بیم است که از آه دل سوخته هر شب نه پردهٔ افلاک به یکبار بسوزم زان با من دلسوخته اندک به نسازی تا من ز غم عشق تو بسیار بسوزم دانی که ز تر دامنی و خامی خود من چندان که بسوزم نه به هنجار بسوزم ترسم که اگر سوخته خواهند من خام در آتش عشق افتم و دشوار بسوزم تا چند تنم پردهٔ پندار به خود بر وقت است که این پردهٔ پندار بسوزم ای ساقی جان جام م ...
مطرود آگاه
510
گفتی که دیر و زود به‌حالت نظر کنم آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی سعدی
مطرود آگاه
619
دوست نزدیکتر از من به من است وین عجب تر که من از وی دورم چه کنم با که توان گفت که دوست در کنار من و من مهجورم سعدی
مطرود آگاه
619
گفتم مرو رفتی و بد بیراه رفتی بس تند میرانی نگه کن تا نیفتی بوی بهاران بود و ذوق میگساران یادش بخیر آنگه که چون گل می شکفتی هنگام بیداریست ای گم کرده دیدار چون چشم بخت من عجب بیگاه خفتی خود را ز چشم خویشتن نتوان نهان کرد گیرم خدارا نیز ازخود می نهفتی بر فرق همراهان چه آواری فرو ریخت برفی که از بام سرای خویش رفتی باور نمی آید هنوزم از دل تو کز مهر یاران کهن دل بر گرفتی قدر تو من می دانم و می ...
مطرود آگاه
674
شدی با من صدا یا صاعقه یا رعد یا باران شدم با تو شکاف سقف،درز دیوار، در، چتر آویزان شدی با من کمی خواهش، کمی عاشق، کمی دلتنگ شدم با تو کمی چپ کرده ی چپ کوک بدآهنگ شدی با من غزل، دیوان حافظ ، خمر چل ساله شدم با تو غزل خوان و خراب و دنگ و بدحاله شدی با من ستاره، ماهپاره، خواب گهواره شدم با تو به خواب پاره، پاره پاره، پاره شدی با من خوراکی، نوش دارو، طعم یک گیلاس شدم با تو فقط احساس یا احساس یا احساس ...
مطرود آگاه
646
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری دل نخوانند که صیدش نکند دلداری جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم تو به از من بتر از من بکشی بسیاری غم عشق آمد و غم‌های دگر پاک ببرد سوزنی باید کز پای برآرد خاری می حرام است ولیکن تو بدین نرگس مست نگذاری که ز پیشت برود هشیاری می‌روی خرم و خندان و نگه می‌نکنی که نگه می‌کند از هر طرفت غمخو ...
مطرود آگاه
630
دوست نزدیکتر از من به من است وینت مشکل که من از وی دورم چه کنم با که توان گفت که او در کنار من و من مهجورم سعدی
مطرود آگاه
663
من اهل دوست داشتنم تو اهل کجایی؟
مطرود آگاه
682
من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی تو همایی و من خسته بیچاره گدای پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی تا بدان ساعد س ...
مطرود آگاه
630
ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد زین بیش نیک بود به من بنده رای تو گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد گر هست بی گناه دل زار مستمند در محنت و بلای تو این نیز بگذرد وصل تو کی بود نظر دلگشای تو گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد گر دوری از هوای من و هست روز و شب جای دگر هوای تو این نیز بگذرد بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو اکنون نیم سزای تو این نیز بگذرد گر سر گشتی تو از م ...
مطرود آگاه
579
مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست جهنمی شده‌ام، هیچ کس کنارم نیست نهال بودم و در حسرت بهار! ولی درخت می‌شوم و شوق برگ و بارم نیست به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من به جز مبارزه با آفریدگارم نیست مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده‌ای است که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید بِرویَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر چون تلخی شراب، دل آزار و دل ...
مطرود آگاه
600
📎 پیش از اینکه خوبی بکنم با خودم می‌گفتم که اول باید خوبی را شناخت، و مدت‌ها فکر کردم. حالا به تو می‌گویم که من آن ‌را می‌شناسم: خوبی همان عشق و محبت به همنوع است ولی حقیقت اینست که آدمها همدیگر را دوست نمی‌دارند. می‌دانی مانع دوستی چیست؟ اختلاف طبقاتی، فقر، مذلت. پس باید اینها را از میان برداشت. من سردار جنگی‌ام: من نبردِ نیکی را شروع می‌کنم و می‌خواهم آناً و بی‌خونریزی پیروز شوم. شیطان و خد ...
مطرود آگاه
590
داشتم دردهایم را می شمردم نداشتنت نخواستنت ندیدنت نماندنت... این "نون" اول فعل ها را کاش می شد بِکَنی، جمعشان کنی یکجا؛ بچسبانی به فعل رفتنت...
مطرود آگاه
667
03:45
شاعر همیشه با کلت شعر؛ احسان گودرزی صدای؛ خاطره حکیمی
مطرود آگاه
606
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟ بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟ انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟ حیف از این نیست که ت ...
مطرود آگاه
628

انجماد. علیرضا آذر.mp3

mp3
Danial -
مطرود آگاه
605
از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم آوار  پریشانــی‌ست ،  رو  ســوی چـــه بگریزیم؟ هنگامه ی حیرانی‌ ست، خود را به که بسپاریم؟ تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما" کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه‌ ست امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌ باریم ما خویش ندانس ...
مطرود آگاه
654
باورش کمی سخت است امّا باورکن پدرانمان هم تمام شب‌های مهتابی عاشق بودند وقتی به دود سیگارشان خیره می‌شدند و باد در پیراهن بلند زنی می‌وزید که بهارنارنج می‌چید و به مردی ـ که فرض‌کن برای تماشای بهار آمده ـ لبخند می‌زد باورش سخت است، می‌دانم امّا بارها به ماه گفته‌ام طوری بتابد که بغض، راه گلوی پنجره‌ای را نبندد مخصوصاً اگر باد خاطرۀ بلندِ پیراهن زنی را وزیده باشد بارها گفته‌ام این‌شهر باغ ندارد ...
مطرود آگاه
643
. بسان دست عزیزی برساند در آنسوی بلند دیوار، تورا جستجو کردم... 🌷
مطرود آگاه
607
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو من آبگیرِ صافی‌ام اینک به سحر عشق از برکه‌های آینه راهی به من بجو احمد شاملو
مطرود آگاه
616
می‌خواستم ریشه‌ات را در دلم فروکنی در بهارم شکوفه بدهی و در زمستانم آسوده بخوابی سرزمین من! حالا امّا از تو تابوتی ساخته‌اند با چهارگوشۀ غمگین و دهان مرا با آواز سوگواری پُرکرده‌اند...
مطرود آگاه
650
سرتون سلامت. دلاتون شاد. نوروز ‌مبارک 🌷🌱🌹🌱🥀🌱🌺🌱🌸🌱💐🌱🌻🌱🌼🌱
مطرود آگاه
620
من روزهای آخر اسفندم سرد و عبوس و مه‌زده و ابری می‌آیم از هجوم سیاهی‌ها آرامش همیشه جادویی!
مطرود آگاه
600
تصویرهای تو مثل شعله‌های آتش نامکرر است سبز آبی کبود من! نارنجی! آدم که از تماشای آتش سیر نمی‌شود می‌شود؟ خیال کن من آتش‌پرستم عباس معروفی
مطرود آگاه
605
گهواره گربه.pdf
رمان گهواره گربه تشریح طنزآمیزی زندگی انسان مدرن و دیوانگی حاکم بر عصر تجدد است. این داستان بی نهایت جذاب و تفکربرانگیز درباره ی سرنوشت نهایی سیاره ی زمین، یکی از مهمترین کتاب های سده ی بیستم است و اوج توانایی های نویسنده ی خود را در خلق اثری ماندگار و تأثیرگذار نشان می دهد. شاید مناسب حال اینروزهامون باشه🌷
مطرود آگاه
586

گهواره گربه.pdf

pdf
3,71 Мб
مطرود آگاه
590
چقدر می ترسم تو را نبوسیده از دنیا بروم اصلن کجا می توانم بروم؟ وقتی می دانم تمبرها تا لبان پاکت را نبوسند به هیچ کجا نمی رسند!
مطرود آگاه
918
زردی من از تو سرخی تو از من غم برو شادی بیا محنت برو روزی بیا ای شب چهارشنبه ای كلیه جاردنده بده مراد بنده یک زبانزد آلمانی می گوید: زنده بودن ملت ها را باید از روی شمار جشن های آن مردم شناخت. بی گمان ما ایرانیان نخستین کسانی هستیم که شمار فراوانی جشن داریم. بیاییم از آیین نیاکانِ مان پاسداری کنیم. جشن سوری خجسته باد!
مطرود آگاه
558
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم ... فریدون مشیری
مطرود آگاه
621
. امروز هم گذشت ولی تو نیامــــــدی یک حرف راست در دهن قاصــــدک نبود... جواد کاظمینی
مطرود آگاه
576
تو هوای جنوبی؛ غباری که دیوانگی می‌آورَد و در لهجۀ آفتابی‌ات ملوان‌های گرمازده، لنج‌ها را به دریا می‌برند از جنگ ممنونم که تو را آواره کرد تا به شهر من بیایی و عاشقت شوم جواد گنجعلی
مطرود آگاه
598
دلم بوسه ای دم نکشیده می خواهد میانِ بخارِ نفس هامان در جستجویِ زمان هایِ از دست رفته کاش در ابتدایِ زمستان ابرهایِ خیابانِ خانه اتان به تو بگویند عصرها چقدر منتظرت ماندم سجاد افشاريان
مطرود آگاه
636
Seddigh Tarif - Yaran (320).mp3
از نگاه یاران به یاران ندا می رسد دوره ی رهایی رهایی فرا می رسد این شب پریشان پریشان سحر می شود روز نو گل افشان گل افشان به ما می رسد بخت آن ندارم که یارم کند یاد من حال من که گوید که گوید به صیاد من گرچه شد دل زار گرفتار به بیداد او عاقبت رسد عشق رسد عشق رسد عشق به فریاد من از نگاه یاران به یاران ندا می رسد دوره ی رهایی رهایی فرا می رسد ساقیا کجایی کجایی که در آتشم وز غمش ندانی چه ها می کشم ...
مطرود آگاه
602

Seddigh Tarif - Yaran (320).mp3

mp3
Seddigh Tarif - Yaran - TabTaraneh.Net
مطرود آگاه
601
. دوری را با چه زبانی می توان ترجمه كرد وقتی فاصله ی من با تو تنها يك آغوش است تو را نمی دانم اما من با خيالت شب را روز می كنم روز را شب و آغوشت دنج ترين جای جهان من است ای نزديك ترين دور 💜
مطرود آگاه
620
نهفت چهره گلی زیر برگ و بلبل گفت مپوش روی، بروی تو شادمان شده‌ایم مسوز زاتش هجران، هزار دستان را بکوی عشق تو عمری است داستان شده‌ایم جواب داد، کازین گوشه‌گیری و پرهیز عجب مدار، که از چشم تو بد نهان شده‌ایم ز دستبرد حوادث، وجود ایمن نیست نشسته‌ایم و بر این گنج، پاسبان شده‌ایم پروین اعتصامی
مطرود آگاه
952
هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی چراغ افروز چش ...
مطرود آگاه
623
کاش ما دو گوزن بودیم وقت شادی شاخ‌هامان را به هم می‌کشیدیم وقت حرف زدن به هم خیره می‌شدیم و بچه هامان در فصل‌های گرم سال به دنیا می‌آمدند کاش ما دو گوزن بودیم که وقتی از هم دلگیر می‌شدیم خوابمان می‌برد!! الهام اسلامی
مطرود آگاه
658
می‌ترسم بمیرم و کسی تو را نشناسد و نداند این‌همه دیوانگی در این درخت پرتقال برای که بود جواد گنجعلی