مطرود آگاه

898
شرحی ز حال و حالی ز شرح نیست
مطرود آگاه
627
آمدى جانم به قربانت، ولى بمان! ماندنت آنقدر شيرين است، كه تمامِ دير آمدنت را يك تنه جبران ميكند! علی قاضی نظام
مطرود آگاه
616
خوشبختی! خوشبختی! بی‌آنکه رویت را دیده باشند زنان سرزمین من از تو کودکی دارند در بطن خویش
مطرود آگاه
641
مولوی می‌گوید؛ عشق چیزی نیست که بیرون بشود پیدایش کرد. درونی است. تنها کاری که باید بکنیم این است که موانعی را که در درونمان جلو عشق را می‌گیرند پیدا کنیم و از میان برداریم..
مطرود آگاه
605
انسان از سه چیز درست شده رنج ، کار و عشق. ما به خاطر عشق، رنج مى کشیم از سر رنج، کار مى کنیم و در پى کار، عاشق مى شیم محمود دولت آبادی
مطرود آگاه
702
. می‌دانم هرگز پیدا نخواهیم کرد من کسی را که به اندازه‌ی تو دوستش داشته باشم؛ و تو کسی را که به اندازه‌ی من دوستت داشته باشد..
مطرود آگاه
645
و با لب‌های بر آمده‌ات می‌خواهی با بوسه‌ای تسکین افکارم شوی شتاب نکن بر این معاشقه آرام پیش بیا زیرا که من زنده‌ام برای در انتظار تو بودن و تپش‌های قلبم جز برای قدم‌های تو نیست
مطرود آگاه
659
احتیاجی به تسبیح نیست. دستانت را که به من بدهی، با انگشتانت ذکر دوست داشتن میگویم
مطرود آگاه
888
گفتند که نامحرمی و بوسه حرام است! دل گفت که محرم‌تر از این عشق کدام است؟ رهی معیری
مطرود آگاه
631
همینکه دوستم داری همینکه عاشقم هستی همینکه خط ب خط مرا شعر میکنی دلم قرص است دلم خوش است با عشق تو از پس تمام نبودنی های دنیایم برمی آیم
مطرود آگاه
644
آن دلبر عيار جگرخواره ما کو آن خسرو شيرين شکرپاره ما کو بي صورت او مجلس ما را نمکي نيست آن پرنمک و پرفن و عياره ما کو باريک شده ست از غم او ماه فلک نيز آن زهره بابهره سياره ما کو پربسته چو هاروتم و لب تشنه چو ماروت آن رشک چه بابل سحاره ما کو موسي که در اين خشک بيابان به عصايي صد چشمه روان کرد از اين خاره ما کو زين پنج حسن ظاهر و زين پنج حسن سر ده چشمه گشاينده در اين قاره ما کو از فرقت آن دلبر دردي ...
مطرود آگاه
608
. تو را مي خواهم و دانم كه هرگز به كام دل در آغوشت نگيرم تويي آن آسمان صاف و روشن من اين كنج قفس مرغي اسيرم ز پشت ميله هاي سرد تيره نگاه حسرتم حيران به رويت در اين فكرم كه دستي پيش آيد و من ناگه گشايم پر به سويت در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت از اين زندان خاموش پر بگيرم به چشم مرد زندانبان بخندم كنارت زندگي از سر بگيرم در اين فكرم من و دانم كه هرگز مرا ياراي رفتن زين قفس نيست اگر هم مرد زندانبان ...
مطرود آگاه
555
چه آرزوی محالی‌ست زیستن با تو مرا همین بگذارند یک سخن با تو...!
مطرود آگاه
524
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟ بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟ انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب دل من تنگ تو شد، کاش که ...
مطرود آگاه
527
اگر هنوز من آوازِ آخرینِ توام، بخوان مرا و مخوان جز مرا که می‌میرم...
مطرود آگاه
674
‌ من گنهکارم آری جرم من هم عاشقی ست آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست ، کیست ؟ زندگی بی عشق اگر باشد همان جان کندن است دم به دم جان کندن ای دل کار دشواریست ، نیست ؟ قیصر امین پور
مطرود آگاه
537
بانو... وقتی از عشق می‌نویسی مراقبِ اطرافت باش همیشه هستند کسانی که حتی نوشتن از عشق را گناه می دانند از عشق مینویسی، آرام بنویس گوشِ این دفترها کلاغی ست که چهل کلاغ می شود حسین پناهی
مطرود آگاه
539
تو که نیستی دهکده‌ای را می‌مانم که سرش را بر دامن کوهی نهاده با اولین چراغ‌های زرد شب جواد گنجعلی
مطرود آگاه
533
دوست‌داشتنِ تو تحمل زندگی را آسان کرده؛ رنج توأمانِ دوری و دیدنِ آدم‌ها را دوست‌داشتنِ تو قانع‌ام کرده از تمامِ زندگی به دیوان حافظ و گوشۀ دنجی در دیلمان دوست داشتنِ تو شکر نعمت‌های خداست... جواد گنجعلی
مطرود آگاه
507
من همیشه که به تو فکر نمیکنم؛ مثلا هر وقت کتاب میخوانم، بعد هی یک بند را نمیفهمم و از اول میخوانم یعنی دارم به تو فکر میکنم... یا وقت هایی که غذا شور میشود، یا مثلا آخرِ یک مسیر میفهمم که اشتباه آمده ام! همیشگی که نیست... فوقِ فوق اش روزی بیست و پنج ساعت! مریم قهرمانلو
مطرود آگاه
528
‏به احمقانه‌ترین شکل ممکن دلتنگ کسی هستم که هیچ خیابانی را با او قدم نزده‌ام! اما او در تمام خاطرات من راه می‌رود... گروس عبدالملکیان
مطرود آگاه
526
باران‌های موسمی از همواره خیس‌ترند آیا کسی‌که بالای سرمان می‌گرید، خداوند نیست؟ جواد گنجعلی
مطرود آگاه
514
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند.....
مطرود آگاه
509
می خواهمت که خواستنی تر ز هرکسی کو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم...؟ سیمین بهبهانی
مطرود آگاه
525
. آتشی افتاده از چشمت به نی زار دلم وای اگر طوفان بیاید رقص آتش دیدنی ست...
مطرود آگاه
518
از من درمقابل شب شفاعت کن؛ درمقابل اندوهی که از درز پنجره‌ها نشت می‌کند، درمقابل هجوم تیک‌تاک عقربه‌های ساعت، درمقابل این تصور که حالا، درست در همین‌لحظه داری چه‌کار می‌کنی!؟ درمقابل بی‌خبری درمقابل فقدانِ جملۀ عاشقانه‌ای که هر زنی پیش از خواب به آن نیاز دارد، از من شفاعت کن! از من درمقابل شب، وقتی بی‌رحمانه تاریک می‌شود شفاعت کن .
مطرود آگاه
554
صدای شلیک گلوله هفتم به گوشش خورد . و پیش از انفجار آن ، فریادی سر داد ، فریاد بلندی که چند ثانیه طول کشید . و او ناگهان فهمید که مردن ساده ترین کار نیست . . قسمتی از کتاب "آدم کجا بودی" اثر "هاینریش بل"
مطرود آگاه
539
💜 تنها من دوستت نداشتم اما تنها تو را دوست داشتم
مطرود آگاه
591
دلم شکست کجایی که نوشخند زنی؟ به یک اشاره دلم را دوباره بند زنی!
مطرود آگاه
563
بگذار برايت چاى بريزم ... امروز به شكل غريبى خوبى! بگذار برايت چاى بياورم ... راستى، گفتم كه دوستت دارم ؟! گفتم كه از آمدنت چقدر خوشحالم ؟! حضورت شادى بخش است؛ مثل حضور شعر و حضور قايق‌ها و خاطرات دور‌ ...! نزار قبانى
مطرود آگاه
594
در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟ تنگ است دلم،قوّت فریاد کجایی؟ دیری است که دارم سر راه نگهی را صیدی سر تیر آمده، صیّاد کجایی؟ بیرون وجود امن و امان عجبی بود هستی ره ما زد، عدم آباد کجایی؟ همدوشی آن سروقد اندیشهٔ دوری است شرمی بکن، ای جلوهٔ شمشاد کجایی؟ در عشق به یک جلوه حزین کار تمام اسیت من برق به خرمن زدم،ای باد کجایی؟ حزین لاهیجی
مطرود آگاه
585
به جمال الدین گفتند:استعمارگران همانند گرگانند جمال الدین گفت:اگر شماگوسفند نباشید آنان نمی توانند گرگ باشند چشم انسان کورباشد بهتر ازاین است که بینش و طرز تفکر او کور باشد
مطرود آگاه
671
بگذار اندوه‌مان را به رشتۀ ابریشم بکشیم؛ دوتا من... یکی تو... دوتا من... یکی تو را صدا می‌زند... به حیاط خلوت بیا ابرها بر شاخۀ انجیر فرود آمده‌اند درخت را تکان بده باران بگیرد.
مطرود آگاه
633
دختر سیاسی، بهتر از پسر سیاسی است. مردان، انگار که برای حضور در معرکه‌ی سیاست به دنیا می‌آیند، اما زنان، بر این میدان منت میگذراند که پا در آن مینهند. هر جا زنی هست که به خاطر عدالت می‌جنگد، آن‌جا عطری پیچیده است شیرین و شورانگیز و بهشتی. ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم... آتش بدون دود نادر ابرهیمی
مطرود آگاه
617
📎 آدلف هیتلر در زندگینامه اش نوشته است: تا زمانی که دشمنانی نداشته باشی نمی توانی رهبری بزرگ بشوی. حتی اگر دشمنانی هم نداری وانمود کن که کشورت در خطر است. زیرا وقتی مردم بترسند برای برده شدن آماده می شوند. وقتی مردم بترسند اماده اند از سیاستگران پیروی کنند. او با وجودی که رهبری دیوانه بود گاهگاهی جملاتی بسیار با اهمیت می گفت. او گفته است بزرگترین رهبران بشری در زمان جنگ ها زاده شده اند. پس تا ...
مطرود آگاه
616
حلاج در آینه دوباره نمایان شد با ابر گیسوانش در باد باز آن سرود سرخ "اناالحق" ورد زبان اوست تو در نماز عشق چه خواندی؟ که سالهاست بالای دار رفتی و این شحنه های پیر از نرده ات هنوز پرهیز میکنند نام تو را به رمز رندان سینه چاک نشابور در لحظه های مستی، مستی و راستی آهسته زیر لب تکرار میکنند وقتی تو روی چوبه ی دارت خموش و مات بودی ما انبوه کرکسان تماشا با شحنه های مامور مامورهای معذور همسان و همسکوت ...
مطرود آگاه
602
هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید که خاموشی به هزار زبان در سخن است... احمد شاملو
مطرود آگاه
627
و ما زمستان دیگرى را سپرى خواهیم کرد. با عصیان بزرگى که درون مان هست و تنها چیزى که گرم مان مى دارد، آتش مقدس امیدوارى ست ! ناظم حکمت
مطرود آگاه
683
اکثر موجودات، همیشه به خاطر نقطه ضعف هایشان، توی دردسر می افتند. مگسها، چیزهای چسبناک را خیلی دوست دارند. شب پره ها، شعله را و آدمها، عشق را ...
مطرود آگاه
663
از نوشتن می‌ترسم در این روزگار که همه اهل معامله شده‌اند از سیاستمدار تا روشنفکر ... راستی...! تو چقدر گرفته‌ای که سکوت کنی ...!؟ حسین پناهی
مطرود آگاه
680
قاعده نهم شمس : صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست. به معنای آینده نگر بودن است. صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است، به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقانِ خدا صبر را همچون شهد شیرین به کام میکشند و هضم می کنند. میدانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود.
مطرود آگاه
660
قاعده هشتم شمس: هیچ گاه نومید مشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز می کند. حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاه های دشوار باغ های بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواسته ات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواسته اش محقق نشده، شکر گوید. 📕 ملت عشق
مطرود آگاه
647
قاعده هفتم شمس: در این زندگانی اگر تک و تنها در گوشه ی انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی، نمی توانی حقیقت را کشف کنی، فقط در آینه ی انسانی دیگر است که می توانی خودت را کامل ببینی. 📕 ملت عشق
مطرود آگاه
642
قاعده ششم شمس : اکثر درگیری ها، پیش داوری ها و دشمنی های این دنیا از زبان منشأ می گیرد. تو خودت باش و به کلمه ها زیاد بها نده. در دیار عشق زبان حکم نمی راند. عاشق بی زبان است. 📕 ملت عشق
مطرود آگاه
641
قاعده پنجم شمس : کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام بر می دارد. با خودش می گوید: «مراقب باش آسیبی نبینی.» اما مگر عشق اینطور است؟ تنها چیزی که عشق می گوید این است: «خودت را رها کن. بگذار برود!» عقل به آسانی خراب نمی شود. عشق اما خودش را ویران می کند. گنج ها و خزانه ها هم در دل ویرانه ها یافت می شود، پس هرچه هست در دل خراب است! 📕 ملت عشق
مطرود آگاه
638
قاعده چهارم شمس : صفات خدا را می توانی در هر ذره کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش می ماند. 📕 ملت عشق
مطرود آگاه
632
قاعده سوم شمس : قرآن را می توان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی است. سومی بطنِ بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمی گنجد. 📕ملت عشق
مطرود آگاه
620
قاعده دوم شمس : پیمودن راه حق کار دل است ،نه کار عقل ... راهنمایت همیشه دلت باشد ،نه سری که بالای شانه هایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند ،نه از کسانی که نفس خود را نادیده میگیرند. 📕 ملت عشق
مطرود آگاه
610
قاعده اول شمس : کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار میبریم ، همچون آینه ای است که خود را در آن میبینیم . هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم آور به ذهنت بیاید ،به این معناست که تو نیز بیش تر مواقع در ترس و شرم به سر میبری .اما اگر هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید ،به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است ... 📕 ملت عشق
مطرود آگاه
638
خواستی به دیدنم بیا زمانش مهم نیست فقط بر پیراهنت هزار جیب بدوز آغوش من مملو از نداشتن توست؛ وقت برگشتن پرکن جیبهایت را از نداشتنت ندیدنت نبوئیدنت نبوسیدنت
مطرود آگاه
626
چقدر شبیه ماهی هستی پرشتاب در عشق ترسو در عشق هزاران زن را در من کشتی و ملکه شدی.. نزار قبانی