گنجینه‌ی کتاب

38
از همه‌ی دوستان تقاضا دارم که عکس و آی دی صحیح داشته باشند
88
R.fekri چی غلط گفتم
منظورم شما نبودید ،تبلیغات و ...
169
درود لطفا از فرستادن مطالب بدون منبع جدا خودداری بفرمایید. هر گونه مطلب #بدون_منبع و #رفرنس از گروه گنجینه ی كتاب بدون هیچ اغماضی پاك خواهد شد.🙏🏻 #قوانین_گنجینه_ی_کتاب ✂️ هرگونه چت و متن از غیر از معرفی کتاب ممنوع بوده و انتشار هرگونه: 🔴 #خبر, 🔴 #جملات_زیبا,بدون منبع 🔴 #جملات_حکیمانه، 🔴 #آیا_میدانستید_ها, 🔴 #فرستادن_پیام_های_صبحگاهی 🔴 #حتی_احادیث_ائمه_اطهار وغیره... که مربوط به مع ...
67
herkese selam
سلام دوست عزیز،فارسی بلدید؟
Shahbazian
69
R.Fekri: شما فکر مى‌کنید که خدا مثل ما فکر مى‌کند و نیازمند چاپلوسى است و اگر از دستورهایش پیروى نکنیم از ما انتقام مى‌گیرد؟! چنین عیب و نقصى چگونه مى‌تواند در وجودى کامل موجود باشد ؟! این صرفا نحوه‌ى حرف زدن کسانى ...
👍👍👍👍👍
65
R.Fekri: - خُب، آن قدیم‌ها به جای بنز و شِوِرلِت، اسب بوده و یابو. اعیان اسب داشتند و طبقۀ متوسط الاغ. سلطان از مرشد جلال پرسید: «طبقۀ ضعیف چی؟» - آنها که خودشان سواری می‌دادند. بنده‌های خدا مجبور بودند یک چیزی به خودشان ببندند و بار بکشند. 📖 #برادر_انگلستان ✍🏻 #علیرضا_قزوه
63
🌹🌹🌹🌹🌹
69
R.Fekri: شما فکر مى‌کنید که خدا مثل ما فکر مى‌کند و نیازمند چاپلوسى است و اگر از دستورهایش پیروى نکنیم از ما انتقام مى‌گیرد؟! چنین عیب و نقصى چگونه مى‌تواند در وجودى کامل موجود باشد ؟! این صرفا نحوه‌ى حرف زدن کسانى است که کتاب مقدس را نوشته‌اند... 📖 #مسئله‌ی_اسپینوزا ✍🏻 #اروین_د_یالوم
Tasnem Shirzay
47
سلام دوستان عزیز،،خصوصا تازه واردین محترم بنده بدون هماهنگی هیچکس رو دعوت به گروه نمیکنم ولی به هر حال از تشریف فرمایی همگی خوشوقتم 😊😊🌹🌹 ...
Sistany,,,,
46
هر چه امروز،!!،، دلخوری فردا نباش ... با گناه و هر عذاب،!!،، خسته و تنها تو نباش ... روزگار با مهربانی بوده است ... درد فکر و تو نریز در،!!،، مغز خود آرام تو باش ... بوته گل باش کنار،!!،، درب خانه پُر ز یاس ... چهره واقعیت چیست ؟. بگو ... فکر ناجور روح و جان،!!،، ادمی را هم گرفت ... سلام صبح زیبا ...
45
#داستان_کوتاه #گروه_پزشکی_63 #یاسمن_رحمانی #قسمت_نهم مسعود که مثبت‌ترین پسر دانشگاه بود، مثل آدم‌های طاغوتی سریال‌ها لباس پوشیده بود: کت و شلوار سرمه‌ای با دستمال گردن بته جقه‌دار زرشکی و یک پیپ باریک و بلند روی گوشه‌ی لب. مادرم اول از همه چند جمله‌ای گفت تا آخرسر به کوروش رسید: «کوروش خیلی ساده لباس پوشیده بود. شلوار کتون با پیرهن چهارخونه». اول یک ساعتی را توی پارک لاله به حرف زدن و حال و احوال ...
48
فرقی نمی‌کند چه برایم نوشته دوست گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست آیینه‌وار خیره به تنهایی توام آری! سکوت ساده‌ترین راه گفت‌و‌گوست این درس را ز عشق تو آموختم که گاه راه وصال دست کشیدن ز جست‌و‌جوست هرکس به قدر وسع خریدار یوسف است سرمایۀ شکسته‌دلان چیست؟ آرزوست بیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلق چیزی که پیش دوست نداریم آبروست ✍️#فاضل_نظری
Sistany,,,,
47
جان من حتی به یک،!!،، بار هم که شد باور بکن ... خستگی،!، تنهائیت بوده،!!،، گنه باور بکن ... من ندارم باور این،!!،، دین و ایمانت هنوز ... اخرش با چشم خیسم،!!،، تو گنه بازی نکن ... کاش میرفتی و نمیدیم،!!،، ی همچین روز را ... سلام صبح زیبایتان بخیر ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ...
48
#داستان_کوتاه #گروه_پزشکی_63 #یاسمن_رحمانی #قسمت_هشتم همه‌ی آن‌هایی که از تو پایین‌تر بوده‌اند حالا بالاترند و وقتی باهاشان رفت و آمد کنی، چیزی جز افسردگی برایت باقی نمی‌ماند. به هیچ‌ کدام از حرف‌هایم گوش نکرد. گفت بعد از سال‌ها چیزی توی زندگی‌اش پیدا شده که دلش را کمی خوش می‌کند و نمی‌خواهد از دستش بدهد. درست می‌گفت؛ مادرم قطعا آدم خوشحال‌تری شده بود اما دلم بیشتر از قبل برایش می‌سوخت. احساسم مث ...
52
R.Fekri: بعضی‌ها به شعر بعضی به ترانه برخی به فیلم و عده‌ای هم به کتاب پناه می‌برند اما مدت‌هاست که آدم‌ها دیگر به همدیگر پناه نمی‌برند...! #اغوز_آتای
47
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
51
بلوغ دردناک است ، وداع با دوران کودکی دردناک است ، ‌کامل شدن دردناک است ، اما گریزی نیست و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می‌افتی و می‌روی، و در این راه رفتن، دست و بالت بارها زخمی می‌شود، اما آبدیده می‌شوی و می‌آموزی که از جاده‌های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از ترسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی... ✍ #شل_سیلورستاین 📙 #قطعه_ی_گمشده
47
🌹🌹🌹🌹🌹
48
R.Fekri: یک بار زنی را دیدم که لباس خیلی کوتاهی پوشیده بود، نگاه آتشینی در چشمهایش بود و در دمای پنج درجه زیر صفر، در خیابانهای لیوبلیانا قدم میزد. فکر کردم باید مست باشد و رفتم تا کمکش کنم. اما حاضر نشد بالا پوشم را بپذیرد. شاید در دنیای او تابستان بود و بدنش از اشتیاق کسی که منتظرش بود، گرم میشد. حتی اگر هم آن شخص فقط در هذیان های او بود، آن زن این حق را داشت که مطابق میلش زندگی کند و بمیرد ...
Sistany,,,,
47
چِقَدَر صبر کنم تا که خودت،!!،،، به بی خیالی بزنی ... وسط مشغله روز خودت،!!،، حرف دلت را بزنی ... به سراغت آیم باورم کن،!!،، خنده هایت تلخ بود ... تو فراموش نکن حرف دلت شایدم!!، حال تو باور کردم!!، عاشقمی ؟... دل تو دادی به دیوار دلم!!، حرفت چیست ؟... ...
53
#داستان_کوتاه #گروه_پزشکی_63 #یاسمن_رحمانی #قسمت_هفتم کم‌کم تمام همکلاسی‌های سابق، عضو گروه شدند و همه، مدام مطلب می‌فرستادند. چند باری گوشی را از مادرم گرفتم و حرف‌هایشان را خواندم: یکی بود که مدام با همه شوخی می‌کرد و مثلا بامزه‌ی گروه بود. یکی دیگر مطالب سیاسی اجتماعی می‌گذاشت و چند تایی هم دانستنی‌های جالب پزشکی. همه‌ی حرف‌هایشان به معنای واقعی کلمه حوصله‌ی آدم را سر می‌برد اما این را فقط کسی ...
47
🌹🌹🌹🌹🌹
52
اکثر زنان بدون در نظر گرفتن محیطی که در آن بزرگ میشوند، یاد می‌گیرند که برای یک زن خوب بودن باید به چشم بقیه خوب به نظر برسند. مشکل ماجرا اینجاست که با این کار اجازه می‌دهید دیگران ارزش شما را تعیین کنند. تعجبی ندارد که نصف زنانی که من می‌شناسم از اضطراب و افسردگی رنج می‌برند. آنها زیر فشار موج انتظارات و نظرات دیگران غرق شده‌اند. به ما یاد داده‌اند که اگر دیگران از ما راضی نباشند هیچ ارزشی ند ...
46
🌹🌹🌹🌹🌹
46
‍ . آویزان شدن به مغلطه ى "توهین به اعتقادات" آخرین راه حل متعصبان دینی در هنگام خالی شدن از هرگونه گفتگوی منطقی ست ! #ریچارد_داوکینز
47
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
46
مردمان شهر برای آزادی تابوت ساختند و برای عشق مرز غافل از اینکه نه آزادی در تابوت جا میگیرد و نه عشق مرز میشناسد #چگوارا
49
🌹🌹🌹🌹🌹
47
باید به فکر ساختن یک بادبادک بود، هنوز هم با مشتی نخ و کمی کاغذ می‌شود به گیس طلای خورشید رسید. کودکی که با مسلسل بازی کند، جهان را نجات نخواهد داد ... 📕 یک مرد ✍اوریانا فالاچی
49
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
63
تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم! آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک، عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟ مدارس را افتتاح کردید، آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید، حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید..! چه معنی دارد زن درس بخواند. این عین اشاعه فاحشه خانه‌ ها است و صرف وجوه متبرکه روضه خوان ...
46
بحثی را که نه خود قـانع می‌شوی و نه می‌تـوانی شخص مقابل را قانع کنی با یک لبخند تمام کن ...! #برتراند_راسل #گنجینه_ی_کتاب . 📘 @Ganjine_Ketab 📕 📘 @My_eBooks 📕
Sistany,,,,
47
ببار باران پاییزی،!!،، تو خیسم کن ... کمی در صورتم نم هست،!!،، مه الود بوده با باران ... هوای مهر پیچیده،!!،، بروی شهر و کاشانه ... درختان رنگ می بازند،!!،، زمین رنگ خزان میشه کمک کن ... من از بارش ندارم باک،!!،، چنان خوش بار،!!،، همه درد و غم مردم ببر با باد . سلام به اولین سه شنبه پایی ...
50
#داستان_کوتاه #گروه_پزشکی_63 #یاسمن_رحمانی #قسمت_ششم گفت: «یکی‌شون توی هاپکینز درس می‌ده. باورت می‌شه؟» گفتم نه، واقعا باورم نمی‌شود کسی توی هاپکینز درس بدهد و در همان حال، توی گروه‌های مبتذل وایبری هم عضویت داشته باشد. جوابی به حرفم نداد و فقط گفت: «پس عکست چی شد؟» برای حدود ده دقیقه، تمام عکس‌های گوشی‌ام را دیدم و آخرسر دو تا را انتخاب کردم و بردمشان توی یک برنامه‌ی دیگر. آن‌جا رتوش‌شان کردم و ...
55
چه زیبا می‌شوی وقتی چنین در باد میرقصی  چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی.. خلیل فاطمی 📚 ______________________ #گنجینه_ی_کتاب 📕@Ganjine_Ketab📘 ______________________
Sistany,,,,
53
من که دل خسته،!!،، و دل سوخته ام ... چقدر خسته ز،!!،، دنیای فریبانه شدم ... یادم آید میروم من،!!،، هم دگر از یادها ... دلبرم پاییز شده،!!،، پاییز پراز رنگ برگهام ... شایدم یاد منی من هم،!!،، ی دنیا خاطره از یاد تو ... سلام صبح قشنگ،!!،، اولین روز فصل،!!،، پاییز خوشگل بخیر ... تولد همه ی پاییزی ...
50
#داستان_کوتاه #گروه_پزشکی_63 #یاسمن_رحمانی #قسمت_پنجم گفت: «من اهل بازی نیستم. این‌ها رو پاک کن» گوش نکردم. فکر کردم شاید بعدا که توی مطب نشسته و منتظر مریض است، چند دقیقه‌ای بازی کند و سرش گرم شود. گفت: «اون‌که باهاش مجانی حرف می‌زنن رو یادم بده» انگار از کادو خوشش آمده بود. سعی کردم وایبر را یادش بدهم، اما نشد. چیزهای ساده‌تر را هم درست یاد نگرفت. نزدیک بیست بار تمرین کردیم، با تلفن خانه بهش زن ...
48
🌹🌹🌹🌹🌹
54
من صبورم اما به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم من صبورم اما چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم من صبورم اما بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند من صبورم اما آه، این بغض گران صبر چه می داند چیست   #حمید_مصدق
50
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
53
R.Fekri: چه با لباس در وان نشسته باشی و خیس به پیشنهاد هیچکاک برای همکاری در فیلم جدیدش فکر کنی، و چه چنگ در تشت ،کهنه ی کرامت پسر هفتمت را بشویی و ترانه سینه سی مرمری که شوهرت می خواند را با عشق زمزمه کنی، باز حین خوابیدن ، چند دقیقه به سقف خیره خواهی شد بین زن و سقف رازی نگفته هست که هم سکینه می داند چیست هم کیم نوواک هم برگمن #رسول_ادهمی
50
ای کاش نوشتنت و انتخابت بسیار زیباست پاییز را خوش سپری کنید ...👍🌺🙏🌷
سپاسگزارم ،،لطف دارید 🌹🌹
Sistany,,,,
53
ای کاش می‌شد می‌رفتیم سَرِمان را آرام روی سنگی می‌گذاشتیم می‌مُردیم، این همه شرمندهٔ اولادِ آدمی نمی‌شدیم! بگذارید اعتراف کنم: جهان به طرزِ تشنه‌ای به ظهورِ بی‌باورِ باران نیازِ مبرم دارد. #سید_علی_صالحی ...
ای کاش نوشتنت و انتخابت بسیار زیباست پاییز را خوش سپری کنید ...👍🌺🙏🌷
59
ای کاش می‌شد می‌رفتیم سَرِمان را آرام روی سنگی می‌گذاشتیم می‌مُردیم، این همه شرمندهٔ اولادِ آدمی نمی‌شدیم! بگذارید اعتراف کنم: جهان به طرزِ تشنه‌ای به ظهورِ بی‌باورِ باران نیازِ مبرم دارد. #سید_علی_صالحی
Sistany,,,,
51
بگم فردا که تابستان تمام شد ... ی فصل تازه با رنگهاش شروع شد ... چطور باید ، نویسیم فصل پاییز ... از اول درس بود،!، ای کاشم این شد ... انف حرف دل است با تو معلم ... شروع زندگیست حرف معلم ... الف آموز تویی عمری برایم ... بله پاییز شروع شد با معلم ... سلام اولین روز فصل پاییز فردا از راه میرسه ... عزیزِ جانم .... امروزت را با جرعه جرعه های تابستانی که گرمایش گذشت ... آغاز کردی بر ...
49
#داستان_کوتاه #گروه_پزشکی_63 #یاسمن_رحمانی #قسمت_چهارم اما برای فروشش باید اصرار می‌کردم. اوضاع دیگر مثل قدیم نبود که هر خواسته‌ام بلافاصله به واقعیت تبدیل شود. مثلا یک سال بود که موبایل می‌خواستم و مادرم قبول نمی‌کرد. می‌خواستم آرایش کنم یا شب‌ها خانه‌ی دوست‌هایم بمانم و سر این جور چیزها، ساعت‌ها با هم دعوا می‌کردیم. به جز این، مادرم چاق شده بود، دیگر مثل قبل خوشگل نبود و کمرش هم درد می‌کرد. انگ ...
51
#داستان_کوتاه #گروه_پزشکی_63 #یاسمن_رحمانی #قسمت_سوم برای همین، وقتی برای جشن گرفتن می‌رفتیم بیرون، کلی از غذاهای منو را سفارش می‌دادم و تا جایی که می‌توانستم اذیت می‌کردم. حالا که یاد آن روزها می‌افتم، لبخند غمگین مادرم، خیلی زود جلوی چشمم می‌آید. بچه‌ها خیلی بیشتر از چیزی که به نظر می‌رسد، قضیه را می‌فهمند. من حالا خوب می‌فهمم که در تمام دوران آن شام‌های زورکی، ناراحت بودم و ناخودآگاه، می‌دانست ...