گنجینه‌ی کتاب

38
از همه‌ی دوستان تقاضا دارم که عکس و آی دی صحیح داشته باشند
203
اگر در فیسبوک تان ۳۰۰ پست را لایک کرده باشید، الگوریتم فیسبوک می تواند عقاید و خواسته های شما را بهتر از همسرتان حدس بزند! ص422 انسان خداگونه یووال نوح هراری 📚 __________________ #گنجینه_ی_کتاب 📘 @Ganjine_Ketab 📕 📘 @My_eBooks 📕 __________________
Sistany,,,,
211
جمعه شد بازم دمت گرم .!. . . . خدا صبحم رسید . . . کمکی باز خمارم بودم و .!. . . . باز صبح رسید . . . فصل و ماهی ست .!. . . . بهشتی چقدر زیبا است . . . غنچه گل بوی باغچه .!. . . . نم باران هم رسید . . . سلام .!. . . . صبح روز ادینه و جمعه اریبهشتی بخیر ! ای صبح دمت گرم چقدر ناز و قشنگی الحق که صف ...
237
اگرچه در دل آن سنگ، جای ما نشده‌ست خوشا به من که دلم کاروانسرا نشده‌ست همین که اشک مرا دید با رقیبان گفت : هنوز با دل سنگ من آشنا نشده‌ست ! به گریه گفتمش ای ماه، رو میپوش از من به خنده گفت که رویم هنوز وا نشده‌ست نگاهش از من دلتنگ و یادش از دل تنگ جدا شده‌ست به آسانی و جدا نشده‌ست نماز خواندم و این جامه‌ی شراب‌آلود هزار شکر که آلوده‌ی ریا نشده‌ست ...! #سجاد_سامانی
235
از صبح‌های دور از تو نگویم، که مانند است به شب! که مانند است به اوجِ چله‌ی زمستان ! ابدی جان.. هر شب، غمت در دل است و عشقت در سر و هر صبح، عشقت در دل و خاطره‌ات در سر! طلوع کن صبحم را، که عمری‌ست بی خورشید روزهایم شب میشود و بی مهتاب، شب‌هایم روز... #علی_سید_صالحی
Sistany,,,,
240
پنج شنبه شده شعری بگم دلتنگم . . . فرهاد شدم صبح رسید شیرینم . . . نقاش کشیده صورت خوشرنگت . . . پس چنگ بکش به تار زیبا جانم . . . سلام .!. . . . . صبح پنج شنبه شما بخیر. . . . . لبخند خدا یعنی همین باز شدن پلک هایت هر روز دوباره امروز متولد شدی، پس خجسته باد هر روزت . . . . . روزتون بخیر وخوشی . . . . پنج شنبه رمضان همراه با نور پروزدگار.! مورخه . . . . ۱۸ اریبهشت 8 May و ۱۳ رمضان ب ...
Sistany,,,,
238
سلام ای خدای شکوه و جلال .!. . . . تو را می پرستم بدون ملال .!. . . . . سلام بر تو خورشید و نور زمین .!. . . . تو بخشندهٌ شادئ لا یزال .!. . . . . گناهم بشور آسمانم تویی .!. . . . . همیشه به صبح نور چشمم تویی .!. . . . سلام .!. . . . صبح چهار شنبه بخیر .!. . . . . به نظرم این ها را دوست دارم بگم .! . . همیشه لازم نیست جواب همه رو بدی بعضیارو ندید بگیر انرژیتم نگه دار برای اتفاقا ...
Sistany,,,,
233
کلبه ات قلب من است .!. . . . خانه امنی تو بدان . . . . من همان عاشق تو خام .!. . . . و خرابم تو بدان . . . در دلم جای تو بود راحت باش .!. . . کلبه افسوس نبود . . . حرف تو حرف حساب .!. . . . بی هیچ خطر بود تو بدان . . . سلام .!. . . . صبح روز سه شنبه ات . . . شکوفا به نور الهی . . . بهترین ها در این روز زیبا به ...
Sistany,,,,
241
باز چقدر شعر و غزل هایم .! بسوخت چون خودم پروانه ام .! شمعم بسوخت عاشقی کردم و از عشق جدایم نکنید ماهیم ماهی رود .! رها به دریام نکنید صبح دم عاشقم و .! بادل تو خوردم گره تو نزن با غم خود .! در دل من باز گره سلام .! . . . . صبح دوشنبه بخیر .!. . . . . بنام خداوندباران وآب خدای پدیدآورِ آفِتاب خداوندرزّاقِ رزق آفرین خدای تَشاء بغیرحساب صبحتان لبریز از عشق عیسی عبدءاللهی دوشنبه .!. . . . ...
Sistany,,,,
242
لحظه افطار لحظه ديدارخالق یکتاست لحظه لبخندخداست لحظه دست خدا برسرمان است خدایا دراین لحظه نورانی دل بندگانت راشاد وبرکتی عظیم نصیب همه بگردان آمیـــن طاعات و عباداتتون قبول حق علیرضا سیستانی . . ✍. . .
263
, من از عطرِ آهسته‌ی هوا می‌فهمم  تو بايد تازه‌گی‌ها  از اينجا گذشته باشی.  گفت‌وگویِ مخفی ماه وُ  پرده‌پوشیِ آب هم  همين را می‌گويند.  ديگر نيازی به دعای دريا نيست  گلدان‌ها را آب داده‌ام  ظرف‌ها را شسته‌ام  خانه را رُفت و رو کرده‌ام  دنيا خيلی خوب است،  بيا!  علامتِ خانه‌بودنِ من  همين پنجره‌ی رو به جنوبِ آفتاب است،  تا تو نيايی  پرده را نخواهم کشيد. #سید_علی_صالحی
274
اگر تو دوست منی کمکم کن تا از تو هجرت کنم اگر تو عشق منی کمکم کن تا از تو شفا يابم اگر می‌دانستم که دوست داشتن خطرناک است .. به تو دل نمی‌بستم اگر می‌دانستم که دريا عميق است… به دريا نمی‌زدم اگر پايان‌ام را می ‌دانستم هرگز شروع نمی‌کردم دلتنگ تو‌ام پس به من ياد بده که دلتنگ تو نباشم به من ياد بده چگونه برکنم از بن ، ريشه‌های عشق تو را به من ياد بده چگونه می‌ميرد اشک در کاسه‌ی چشم به من ي ...
277
داغ که می‌دانی چیست؟! علامت را می گرفتند تویِ آتش، سرخ و آتشین که می‌شد می نشاندند روی بازو یاهرجا. درد داشت؟! بله امایک شب، یک هفته، بعدش خلاص! جایش ولی همیشه می‌ماند. این "همیشه" چه آدم را می‌ترساند! این است که گفتیم "الهی داغ نبینی" که تمام عمر جلو چشمت نباشد علامتِ "نبودنِ یکی". 📕دالِ دوست داشتن #حسین_وحدانی🍁
Sistany,,,,
277
دل همیشه پی توست .!. . . چون همیشه با وفاست . . . چونکه تهمت زده بودم .!. . . . به دلت باز صفاست . . . من همیشه به سر راه تو بودم .!. . . . نکنه باز جفاست . . . هر چه عشقم به دلت کم بوده .!. . . عاشق اصلی خداست . . . سلام .!. . . . . صبح یک شنبه بخیر .!. . . . مرگ، بزرگترین باخت در زندگی نیست. بزرگترین باخت، ...
273
بزرگترها جهان را عادی می‌شمارند، خود را راحت به خواب خرگوشی زده‌اند و زندگی روزمره‌ی خود را ادامه می‌دهند. - "تو آنقدر به جهان عادت کرده‌ای که دیگر هیچ چیز برایت عجیب نیست." - "این چرندها چیست می‌گویی؟" - "دارم می‌گویم همه چیز برای تو عادی شده است. این را می‌گویند جهل مرکب!" #دنیای_سوفی #یوستین_گردر 📘 https://T.Me/Ganjine_Ketab --------------------------------------------- 📘 🎼 ☕️ 🚬 🐢 ...
276
تا امروز هرگز نتوانسته‌ام جواب این سوال مادرم را بدهم. او روزهای آخر عمرش از من پرسید : "اگر دیگر چیزی به یاد نیاورم، می توانم بگویم که در این دنیا حضور دارم؟" سوالش همیشه با من ماند...کاش امروز اینجا بود و به او می‌گفتم : "مهم نیست تو چیزی به خاطر داشته باشی؛ اگر کسی، حتی یک نفر، نام تو را به یاد داشته باشد و آن را با عشق تکرار کند، یعنی تو در این دنیا حضور داری ... 📕 عشق هرگز فراموش نمی کند ✍? ...
278
همه ی ما به غم ، اعتبار و اهمیت بیشتری می‌دهیم تا به شادی ، برای غمی که تمام گذشته و وزن و عمقش را به رخ ما می‌کشد. در حالیکه شادی هیچ گذشته، وزن و عمقی ندارد. همان لحظه که متولد می‌شود، در حال پرواز است . . .! #کریستین_بوبن 📘 https://T.Me/Ganjine_Ketab --------------------------------------------- 📘 🎼 ☕️ 🚬 🐢 ☘️ ما را به دستِ اهلش بسپارید! #گنجینه_ی_کتاب ----------------------------- ...
273
ممکن است بهترین قسمت زندگی حرفه‌ای‌مان را صرف نشان دادن اقتدار و سرسختی کرده باشیم، اما همه‌مان نهایتاً موجوداتی هستیم با شکنندگی و آسیب‌پذیر‌یی مخوف! از میلیون‌ها آدمی که در بین‌شان زندگی می‌کنیم و بیشترشان را به رسم عادت نادیده می‌گیریم و بیشترشان به رسم عادت نادیده‌مان می‌گیرند، همیشه دو سه تایی هستند که توانایی شاد شدن‌مان را گروگان می‌گیرند، که از روی بوی‌شان می‌شناسیم‌شان که حاضریم بمیریم ام ...
Sistany,,,,
284
شنبه است روز برکت .! . . . روز آغاز ی کار . . . شنبه است و لبگشا لبخند .! . . . بزن در هین کار . . . در میان دوستانت و .! . . . میان همگی محبوب شوی . . . شنبه باید پاک کنی کینه .! . . . ز همکارت به کار . . . سلام .! . . . راز یک زندگی خوب در این است که نصف بخوری دوبرابر راه بروی چهار برابر بخندی و ب ...
Sistany,,,,
280
دنیای کوید ۱۹ امروز شده .!. . . بهداشت برای همه ئ ما . . . حالا شده ، سخت همه کارها .!. . . این مسئله بوده برای همه ئ ما . . . در گریه شب بود مناجات .!. . . لبخند بزن تو بکن شکر . . . اصلاّ نترسید نهراسید درگیری .! . . . ئ بیماری یست پای همه ئ ما . . . سلام . . . صبح جمعه ای خوش و با آرامش برایت آرزومندم . . . به خدا کہ وصل شوی آرامش وجودت ر ...
Sistany,,,,
276
خودت لوس میکنی .!. . . که عشق پنهان داشته باشی . . . من که میگویم درست .!. . . نیست این که پنهان می کنی. . . فکر کنم رفتار تو در .!. . . زیر چادر بهتر است . . . در همه رفتار خود دل را .!. . . . اسیرم کرده ای . . . سلام .!. . . . صبح زیبای پنج شنبه بهار اردیبهشتت بخیر .!. . . . صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت نازکم کن که د ...
275
در ادوار کهن،در هر قبیله ای دو چهره ی بارز وجود داشت.اولی رهبر قبیله بود:شجاعترین عضو قبیله که آن قدر قدرت داشت که می توانست هر مبارز طلبی را شکست بدهد و آنقدر باهوش بود که می توانست توطئه ها را خنثی کند.جنگِ قدرت تازه نیست و از آغاز زمان با ما بوده .وقتی موقعیتش را تثبیت می کرد،مسئول حفاظت و سلامت مردمش در جهان مادی بود.به تدریج،چیزی که در اثر انتخاب طبیعی رخ می داد، قربانی فساد شد و رهبری کم کم ...
281
کجای این دره‌ی پر سایه خوابیده بودیم که جز صدای تیهوها و بوی آویشن بر شانه‌هایم چیزی را به یاد نمی‌آورم ؟ همیشه دلهره‌ی گم‌شدنت را داشتم یقین داشتم وقتی بیدار شوم تو رفته‌ای و زمین دیگرگونه می‌چرخد یقین دارم اما که خواب ندیده‌ام که تو در کنارم بوده‌ای که با تو سخن گفته‌ام به سایه‌سار دره که رسیده‌ایم تو ساقه‌ی مرزنگوشی زیر دماغ‌مان گرفته‌ای و دیگر چیزی به یادم نمانده است #منوچهر_آتشی 📘 https ...
283
. ما از وحشت فراموش کردن دیگران است که عکس آنها را به دیوار می کوبیم یا روی تاقچه می گذاریم . یک وفاداری کاذب...! خود ما به عکس هایی که به دیوارهای اتاقمان می کوبیم نگاه نمی کنیم ، یا خیلی به ندرت و تصادفاً نگاه میکنیم . عکس ، فقط برای مهمان است . " این را یادتان باشد ، که ذره یی در قلب ، بهتر از کوهی بر دیوار است." 👤#نادر_ابراهیمی 📚 __________________ #گنجینه_ی_کتاب 📘 @Ganjine_Ketab 📕 📘 ...
278
کاش روزه‌ی خوب تر شدن می‌گرفتیم، روزه ی دروغ نگفتن، با وجدان بودن و بی انصافی نکردن . و کاش یک ماه از سال را هم اختصاص می دادیم به تعهد داشتن ، به کارهای نیمه کاره را تمام کردن و حل کردن مشکلات بی پدر و مادری که هیچکس مسئولیتشان را نمی پذیرد ... کاش به اندازه ی لااقل یک ماه از سال را ؛ هرکس ، هرکارِ عاقلانه و بشر دوستانه ای که از دستش بر می آمد برای حل مشکلات و بهبودِ شرایط و زندگی ها می کرد و کاش ...
Sistany,,,,
281
تو ماه دلی که دل به تو خوش کردم . . . . انصاف تو شکر هر چه خواهی کردم . . . امروزه بگو هرچه دلت خواست بگو . . . بانقش خیال هر چه دلم خواست کردم . . . سلام .!. . . . چهارشنبه روز عاشقان بهار پس عاشق باش همانطور که بهار هرسال میاد و میره و دوباره میاد چون عاشق به بودن است پس باش همیشه ولی عاشق فراموش می‌شوی، اگر عاشق نباشی چنان که انگار نبوده‌ای فراموش می‌شوی . !. . . . شبیه مر ...
Sistany,,,,
279
حرفم و با تو بگم پازل قلب .!. . . . منو تو ریختی بهم . . . هنرت این بوده همشو .!. . . . شکستی یو ریختی بهم . . . . اگر حرفت حرف است .!. . . . دوباره ی قلب منو بساز خودت . . . زندگیم بوده ی بخشش .!. . . . . بسازو بریز بهم . . . سلام .!. . . . صبح روز سه شنبه بهاری بخیر . . . هنوز ویروس و بیماری کرونا در بین مردم هست . . . ...
Sistany,,,,
278
در این صبح بهاری زدم بوسه .!. . . به گلها ، کنم یاد تو ای یار خدایم . . . که پروانه بشم مست گلت .!. . . . باز به دنبال توام یار خدایم . . . فدای تو شدن عشق ، همان .!. . . . چنگ که دادی ، بزنم تار . . . خوشم من که توی یار .! . . . بکن خنده بخندان تو ای یار خدایم . . سلام .! . . . با هرچه عشق نام تو را میتوان نوشت با هرچه شعر در باره تو میتوان‌ سرود بیم از ...
Sistany,,,,
268
به خودم گفتم شاید .!. . . که زندگیم و باخته ام . . . یا با اون قسمتی که .!. . . . باخته ام چی ساخته ام . . . حالا وقتش رسیده که من بگم .!. . . شده است برام ی درس . . . اما خوشحالم حالا .!. . . . بازم بگم اموخته ام . . . که خودمم صادق .!. . . . بودم کافیست برام . . . سلام .!. . . . • هرگز ۳ نفر را ...
Sistany,,,,
279
صبح شد نفسم با دل تو بود .! . . . تو نبودی . . . یک جرعه شبنم به گلت بود .! . . . تو نیودی . . . دور نیستی عزیزم هر روز .! . . . صدای تو شنیدم . . . فکری به سرم زد که هیاهوت ببینم .! . . . اما تو نبودی . . . سلام .!. . . . جمعه ای خوش در کنار خانواده باشیم و مراقب بهد ...
Sistany,,,,
276
سلام .!. . . . صبح پنج شنبه بخیر .!. . . . خداوند همه محبتش را در گل و گیاه شکوفا کرده لذت ببر از این شکوفایی روشنى را بچشیم صبح ها وقتی خورشید در می‌آید متولد بشویم در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم هیجان ‌ها را پرواز دهیم. .! . . . #سهراب_سپهری پنج شنبه اخر هفته ای دگر در بهار رسید شاید خیلی ها که از گذشتگانمان دیگر نیستند در این حیات خاکی احتیاج به خیرات و حت ...
275
برایت، عطر باغ و میوه های جنگلی را، عشق بازی آستانه ی در، شنبه‌های لبریز از عشق یکشنبه‌های آفتابی دوشنبه‌های خوش‌خلق را آرزو می‌کنم .!!! برایت، یک فیلم با خاطرات مشترک نوشیدن شراب با دوستانت و یک نفر که تو را بسیار دوست دارد آرزو میکنم .!!! شنیدن واژه‌های مهربان دیدن زندگی درحال عبور رویت شبی با ماه کامل مرور یک رابطه ی دوستانه ی عمیق و ایمان به خدا را برایت دوست دارم .!!! خنده های بی‌حساب مانن ...
Sistany,,,,
270
صبح امروز بغض خندم .!. . . ترکید تو هم بخند . . . سعی کردم بغض خندم .!. . . اون لبت را باز کند امروز بخند . . . فکر امروز را بکن خنده .!. . . گشاید کارو بار لبخند بزن . . . مبحث هندسه نیست .!. . . منشور صورت بود بخند . . . سلام .!. . . . صبح امروز را خوش خنده باش در ماه بهشت اردیبهشت زمین وقتی سلامت هستی و توانا پس لذت ببرید و با عشق ...
Sistany,,,,
272
تو که تنپوشی بتن داری خداوندا .!... چه نازک بوده امروزه . . . نظر دارم به تو اینک خداوندا .!... بگم هر روز و هر روزه . . . تو صبر کردی که من .!... بنده تمام حرفم و گفتم :. . . . خداوندا ازت میخوام نظر کن .! بندگان بهتر بشن امروز و هر روزه . . . سلام .!. . . . سه شنبه ای خوش برایتان همراه با سلامتی و خوشبختی آرزومندم . . . . خداوند اردیبهش ...
270
پیراهنش کنده شده. نخ را یکی دو متری باز می‌کنم و بعد بر خلاف باد شروع می‌کنم به دویدن. پسرک دنبال من می‌دود. کمی که می‌دوم بادبادک از زمین کنده می‌شود و کله‌ی لوزی شکل آن به موازات زمین قرار می‌گیرد. در حال دویدن کمی از نخ را باز می‌کنم و به سرعتم اضافه می‌کنم . پسرک از من عقب مانده است. سایه‌ی بادبادک روی زمین افتاده است و من به طرز احمقانه‌ای هوس می‌کنم بادبادک را تا آنجا که نخ دارم هوا کنم. باد ...
272
کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و یاس و دلتنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و تاریکی و سکوت و ترس و اندوه و غربت در هم ریخته بود و دل گیج گیج بود. و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود. گفتی: اینجا رازی نیست! گفتم: راز؟ گفتی: من رازم. و آمدی تا وسط خط کش‌ها. بعد چشم‌هات از میان آن قاب سبز جادو کردند و گویی توفانی غریب در گرفت. آنجان که نزدیک بود دل از جا کنده شود و من می‌دیدم که حرف‌ه ...
276
روی ماه خداوند را ببوس نوشته: #مصطفی_مستور #قسمت_چهل_وسوم کودکان توی پارک نخ‌هایی به بادبادک‌های کاغذی‌شان بسته‌اند و توی آسفالت یکی از خیابان‌های پارک می‌دوند تا بادبادک‌ها را هوا کنند. نوشته‌های پارسا را از توی پاکت بیرون می‌آورم و آن‌ها را نگاه می‌کنم: «وقتی طلوع کردی من آن بالا بودم. پشت شیشه. محو تو، آخ که گاهی پایین چقدر بهتر از بالاست! تو نمی‌دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده‌ام. تو آ ...
Sistany,,,,
275
تفاوت قیمتهای الان با سال ۸۹: دلار سال ۸۹ : ۱۱۰۰ تومان دلار سال ۹۹ : ۱۶۱۰۰ تومان سکه تمام سال ۸۹ : ۳۸۰ هزار تومان سکه تمام سال ۹۹: ۶/۳۸۰ ملیون پراید سال ۸۹ : ۸ ملیون پراید سال ۹۹: ۶۸ ملیون برنج ایرانی سال ۸۹ : ۳ هزار ترمان برنج ایرانی سال ۹۹ : ۲۳ هزار تومان بنزین سال ۸۹ : ۴۰۰ و ۷۰۰ تومان بنزین سال 99 : ۱۵۰۰ و ۳۰۰۰ تومان سانتافه سال ۸۹ : زیر ۵۰ ملیون سانتافه سال ۹۹ : ۱ ...
273
روی ماه خداوند را ببوس نوشته: #مصطفی_مستور #قسمت_چهل_ودوم توی پارک پرتی نشسته‌ام و به انفجار حرف‌‌‌های سایه فکر می‌کنم. چند کودک مقابلم بادبادک هوا می‌کنند. من چاقو را نه فقط در دل خود، که توی سینه‌ی سایه هم فرو کرده‌ام. لعنت به این زندگی! چرا آدم‌ها اینقدر در فهمیدن ماهیت هستی ناتوانند. دست فروش‌ها و دوره گردها و سپورها و خیاط‌ها و آشپزها و ساندویچ فروش‌ها و راننده‌ی تاکسی‌ها و حتی دانشجوها و ...
272
روی ماه خداوند را ببوس نوشته: #مصطفی_مستور #قسمت_چهل_ویکم حالا به گریه می‌افته. ساکت ایستاده‌ام و دلم می‌خواهد هرچه توی دلش جمع شده بریزد بیرون. می‌گوید: «خودت گفتی یه شب خواب دیدی تو و مونس رفته‌اید توی دشت و اونجا صدای خدارو شنیده‌اید که گفته بود دارید دنبال چه می‌گردید، و تو گفته بودی دنبال تو، داریم دنبال تو می‌گردیم. بعد اون صدا گفته بود برای پیدا کردن من که نمی‌خواد این همه راه بیاید توی ...
261
Sistany,,,,
267
فکر عاشق شدنم بار دگر .!... باز کلافم کرده . . . این همه ضربه زدی بر دل .!.. من خوبه کلافم کرده . . . شعر و از بر تو بکن خوب .!... بخوان بیچاره . . . تو مسیرت که به من خورد .!... همین بس کلافم کرده . . . سلام . ! . . . صبح دوشنبه اولین روز اردیبهشت بخیر تو مرا آزردي؛ که خودم کوچ کنم از شهرت تو خيالت ...
266
روی ماه خداوند را ببوس نوشته: #مصطفی_مستور #قسمت_سی_وهفتم خانم بنیادی کیفش را از روی دوش پایین می‌آورد و از توی آن کاغذ تاخورده‌ای را بیرون می‌آورد. کاغذ را به دستم می‌دهد و من در حال راه رفتن از بین هزاران آدمی که محو ویترین‌های درخشان فروشگاه‌های خیابان شده‌اند، نوشته‌ی پارسا را می‌خوانم: « کاش یک تکه سنگ بودم، یک تکه چوب، مشتی خاک، کاش یک سپور بودم، یک نانوا، یک خیاط، دست فروش، دوره گرد، پز ...
269
روی ماه خداوند را ببوس نوشته: #مصطفی_مستور #قسمت_سی_وهفتم اشک‌هاش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: «تمامش تقصیر خومه. نباید توی این کار دخالت می‌کردم. دو سال قبل بود که مهتاب با پدر و مادرش از آمریکا اومدند ایران. مادرش دندان پزشک اهل آتلانتا است و پدرش توی کارخانجات فرش و صادرات و اینجور کارهاست. هردوی ما رشته‌ی فیزک قبول شده بودیم. من تنها دوست مهتاب بودم.» _«مگه حالا نیستید؟» _«چرا اما...» دوب ...
259
روی ماه خداوند را ببوس نوشته: #مصطفی_مستور #قسمت_سی_وششم چند ساعت طول می‌کشد تا شهره بنیادی را از طریق اداره‌ی آموزش دانشگاه پیدا کنم. توی راهرویی که کلاس او در آن قرار دارد قدم میزنم تا کلاس تمام شود. وقتی کلاس درس تعطیل می‌شود، از یکی از همکلاسی‌هاش سراغش را می‌گیرم و او به دختر لاغر اندام و رنگ پریده‌ای که کتابی توی ستش دارد و با چند دختر دیگر ته کلاس صحبت می‌کند اشاره می‌کند. تنها که می‌شو ...
262
روی ماه خداوند را ببوس نوشته: #مصطفی_مستور #قسمت_چهلم صبح برای گرفتن پاکت یادداشت‌های پارسا سراغ سایه میروم. در آپارتمان می‌رود و دقیقه‌ای بعد با پاکت بزرگی می‌آید. مثل غریبه‌ها پاکت را به دستم می‌دهد و منتظر می‌ماند تا گورم را گم کنم. می‌خواهم حرفی بزنم اما هرچه دنبال کلمات می‌گردم چیزی به ذهنم نمی‌آید. می‌گوید: « سالها منتظرت موندم. همیشه از پنجره پایین رو نگاه می‌کردم تا تو بیای. تلفن‌ها رو ...
260
روی ماه خداوند را ببوس نوشته: #مصطفی_مستور #قسمت_سی_ونهم از توی کشوی میزم آدرس مهتاب کرانه را پیدا می‌کنم و می‌خواهم از اتاق بیرون برم که تلفن زنگ می‌خورد. مثل کسی که به یک هیولا خیره شده باشد به تلفن نگاه می‌کنم اما نمی‌توانم گوشی را بردارم. تلفن چند بار زنگ می‌خورد و بعد صداش قطع می‌شود. روی صندلی می‌نشینم و دستهایم را ستون سرم می‌کنم. تلفن دوباره زنگ می‌خورد و این بار به سرعت گوشی را برمیدا ...
262
روی ماه خداوند را ببوس نوشته: #مصطفی_مستور #قسمت_سی_وهشتم به تهران که میرسیم یکراست میروم سازمان پژوهشها و از آنجا به مهرداد زنگ میزنم. مادرش میگوید مهرداد با علیرضا رفته است جایی که من اشتباها مسلح میشنوم و بهب همین خاطر با تعجب میپرسم: «مسلخ؟!» میگویند: «مشهد! با علی رفته است مشهد، زیارت» این حرفش انقدر برایم عجیب است که اگر میگفت با هم رفته اند جزایر هاوایی بیشتر باور میکردم. تلفن را قطع می ...