گنجینهی کتاب
38 •
@ganjine_ketab_g
از همهی دوستان تقاضا دارم که عکس و آی دی صحیح داشته باشند
101
R. Fekri:
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریور بیچاره حلق آویز شد
مهر با بی مهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد
بی تو یک پاییز ابرم، نم نم باران کجاست؟
بی تو حتی فکر باران هم خیال انگیز شد
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفس کرد و عطر آمیز شد
آمدی جانم به قربانت ولی حاا چرا؟
آن ...
74
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام
گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیدهاست بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری ک ...
17
اول مهر زادروز استاد🌹 #محمدرضا_شجریان
پيرنيا سرش را از روی كاغذها بلند كرد و گفت: اين را چه كسی خوانده بود؟ گفتند: از شهرستان آمده، از مشهد
پيرنيا گفت : برگ سبز ۲۱۶ باشد . من همين را پخش می كنم. اسمت چيست جوان ؟
- محمدرضا
- اهل مشهدی ؟
- آری .
- بايد منتقلت كنم تهران، بايد تهران باشی حيف است...
جوان گفت : استاد اگر خواستيد صدای من را پخش كنيد ، بگوييد سياوش است . سياوش بیدگانی .
پيرنيا گفت : مي ...
17
R. Fekri:
🔻وقتی خود زن نخواهد کاری برای خودش کند، کاری از دست قانون هم بر نمی اید
✍️فهیم عطار
▫️رادیو با یک زن سوری چهل و پنج ساله مصاحبه میکرد که دو سال پیش پناهنده شده ترکیه. خودش و دخترش. اسمش ادیبه بود. شوهرش مانده بود ادلب تا از کیان مملکت دفاع کند، که تیر خورد و مرد. ادیبه از شوهرش گفت که زندگی را از الف تا ی رتق و فتق میکرده و نانآور و ستون خانه بوده. بعد که فرار کردهاند به ترکیه، ادی ...
16
R. Fekri:
آلزایمر، صرفا یک بیماری دوران پیری نیست، گاهی یک حالت است! افتادن به دامنِ چیزی است که میخواهیم نباشد! یعنی التماسکنانِ چیزی بشویم که دوست داشتیم که هیچوقت نمیبود، چیزی شبیهِ خاطراتِ نیمسوختهی هر کدام از ما که گوشهی قلب و ذهن و روحمان پَرپَر میزنند که به ما بفهماند، آدمیزاد آویزانِ گذشتهی خودش است!
آلزایمر همانطور که یعنی میخواهم فراموش کنم، همانطور هم یعنی میخواهم چیزهایی ...
25
زن ها موجوداتی بی نظیر هستند. آنها قادرند هر مصیبتی را تاب بیاورند، چونکه اینقدر عقل توی کله شان هست که بدانند تنها کاری که باید در قبال اندوه و دشواری های زندگی انجام داد اینست که دل به دریا بزنی و از میانه آن بگذری و از آن طرف سر به سلامت بیرون ببری. به نظرم دلیل اینکه زن ها قادرند این طور عمل کنند اینست که آنها نه تنها برای درد جسمانی شأن و اعتباری قایل نیستند بلکه اصلاً آن را محل اعتنا هم به ح ...
A M S Balkhi
27
چشم مستش عین ناز
ابروی مشکین ناز محض
این چه توفان است یا رب
ناز بر بالای ناز!
A M S Balkhi
20
گفتی غزل بگو! غزل من، چرا غزل؟
وقتی که میشود مغازله فرمود در عمل
بیهوده است شعر و غزل، وزن و قافیه
مُسْتَفْعِلُن مَفاعِلُ مستفعلن فَعَل
شعر و غزل، زبانِ زمان فراق بود
حالا که در کنار منی، بوسه و بغل
سر تا به پا تو ...
زیباترین!!!
رضا یزدانی
1384
صبح آمده
دفتر این زندگى را باز کن
زیستن را با سلام تازه اى آغاز کن
گل بخند و گل شنو در گلشن این بوستان
زندگی را با عشق تازه ای آغاز کن
صبح بخیر 🌞 🌸
Join → @Aparat_Tv 📺
16
ما آدم ها در زمانِ ناچاري ياد ميگيريم، رانندگي كردن را، وقتي تنها شغل راننده بودن است. نفس كشيدن از دهان را، وقتي كه بيني گرفته ميشود. شنا كردن را، وقتي تا چشم كار ميكند آب است. درنده بودن را وقتي سرنوشت آهو بودن مرگ است. سنگ بودن را وقتي خاك ها جارو ميشوند و تحمل كردن را وقتي دلتنگي چون ميله اي آهني تا ته توي قلبمان فرو رفته. تحمل كردن. اين واژه مغموم. زخم كه عميق شود تحمل كردن نبايد از جنس چسب ز ...
19
اين كه تو را نمي بينم
دليل فراموشي نمي شود
من خدا را هم نمي بينم
اما ضربان قلب من است
مثل تو
كه در گوشه ي به غم نشسته ي قلبم
عجيب مي كوبي !
#سارا_قبادي
53
شنیدهام چشم به راه باران پاییزی.
کنار پنجره اتاقت مینشینی و بوسه بر سیگار میزنی. خوش به حال سیگارها! شنیدهام تنهایی به کافه میروی، خیابانها را متر میکنی، بی دلیل میخندی. شنیدهام خوابهایت زمستانی شدهاند. روزهایت کوتاه، موهایت کوتاه...
راستی، کنار همیشگیهایت، شبهای تنهایی، دلتنگ من هم میشوی؟
#روزبه_معين
51
گفتی غزل بگو! غزل من، چرا غزل؟
وقتی که میشود مغازله فرمود در عمل
بیهوده است شعر و غزل، وزن و قافیه
مُسْتَفْعِلُن مَفاعِلُ مستفعلن فَعَل
شعر و غزل، زبانِ زمان فراق بود
حالا که در کنار منی، بوسه و بغل
سر تا به پا تو خود غزل ناسرودهای
وقتی که اصل هست عزیزم چرا بدل؟
چشم شرابگون تو خالی مِنَ الْکحول
لبهای دلفریب تو اَحلی مِنَ الْعسل
از مأذن نگاه تو آن چشمهای مست
فریاد میزنند که «حیّ علی الع ...
20
R. Fekri:
اگر زنـی را نیافته ای که با رفتنش
نابود شوی . . .
تمام زندگی ات را باخته ای !
ایـن را
منی میگویم
که روزهایم را زنی برده است ،
جایی دور . . .
پیچیده دور گیسوانش ،
آویخته بر گردن ،
سنجاق کرده روی سینه ،
یا ریخته پای گلدانهاش ،
باقی را هم گذاشته توی کمد
برای روز مبادا . . .
#رضا_ولی_زاده
18
R. Fekri:
اونى كه فرش "فاصله" رو مى بافت ، اين همه گره رو از روى كدوم نقش و نقشه رج زد واسه ما ؟
يا بگو اونى كه چاى "دلتنگى" رو دَم مى كرد ، غروب دلش رنگِ چند پيمانه چاى رو به خودش گرفته بود كه ما هرچى هَمِش ميزنيم شيرين نميشه و تلخ ِ تلخه؟
تو ميدونى چند تا گره بايد باز كنيم از اين فرش دلگير كه تموم بشن فاصله ها؟
يا لااقل بگو ميدونى چند دور ديگه بايد هم بزنيم چاى تلخ دلتنگى رو تا دست از سر تلخیش ب ...
16
+ ویلی: تو اینجا چکار می کنی؟
- چارلی: خوابم نمی بُرد. قلبم داشت آتیش می گرفت.
+ ویلی: خب، معلومه غذا خوردن بلد نیستی. باید یه چیزی راجع به ویتامین و این حرفها یاد بگیری.
- چارلی: اون ویتامینها چه فایده ای داره؟
+ ویلی: اونا استخوناتو درست می کنن.
- چارلی: آره، امّا قلبِ آدم که استخون نیست...
آرتور میلر
| مرگ فروشنده |
16
به طور تناقض آلودی،خودداری از پاسخ دادن به توهین،یکی از موثرترین پاسخ های ممکن است.
یک دلیلش این است که خاموشی ما ممکن است برای فردی که توهین کرده است، گیج کننده باشد؛ به این معنی که نمی داند آیا توهینش را
فهمیده ایم یا خیر؛
به علاوه، با این کار اجازه نمی دهیم از توهینش لذت ببرد و در نتیجه به احتمال زیاد
پریشان می شود.
پاسخ ندادن نشان می دهد که بود و نبود او در نظرمان یکسان است و از آنجا که هیچ کس ...
17
نمیدانم کدام درد بزرگتر است
دردی که بی پرده تحملش میکنی
یا دردی که به خاطر ناراحت نکردن کسی که دوستش داری
در دلت میریزی و تاب میآوری؟
کتاب : اوهام
#پل_استر
16
R. Fekri:
رفتن دخترها برعکس پسرهاست
بهانه نمیاورند،این شاخه آن شاخه نمیکنند، پیچاندن که هرگز...
دخترها تالحظه ی آخرمیمانند...
بعد از هرقهرو آشتی دورترمیشوند،
بعدازهربارفروریختن سردتر
بعدازهربار فهمیدن حقایق بیخیال تر
و بعد از دیدن خیانت خنثی
ذره ذره از پیشتان میروند
آهسته آهسته طوری که نمیفهمید ترکتان میکنند ، ابرازعلاقه هایشان کورمیشود، خنده هایشان لال، دیگر پرحرفی نمیکنند، کوتاه جواب میدهند ، غر ...
16
#سید_محمدحسین_بهجت_تبریزی
(زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷)
متخلص به #شهریار
(پیش از آن بهجت تبریزی)
شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی شعر سرودهاست. وی در تبریز در خانواده ای بستان آبادی (خشکنابی) بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. ۲۷ شهریور را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند. وجه تسمیه این نامگذاری سالروز درگذشت شهریار است. ...
18
R. Fekri:
درد امانم را بریده بود ...
گفتم ای کاش حداقل یک نفر باشد که وقتی درد داری کمی غصه بخورد !
مسکنت باشد ! درد را تنها داشتن سخت تر است ، تو غصه اش را بخور من دردش را به جان میخرم !
کاش حداقل یک نفر باشد که غر بزند .
کسی اگر نباشد ، درد که نه ! بغض خفه ات می کند !
کاش حداقل آن یک نفر تو باشی ...
#شاهین_شیخ_الاسلامی
تارا دُختَری در جنگَل
21
تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام می رانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایهٔ بی اعتبار عشق
در سایه فرّار خوشبختی
در سایهٔ ناپایداری ها
شبها که می چرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شبها که می پیچد مِهی خونین
در کوچه های آبی رگها
شبها که تنهاییم
با رعشه های روحمان ، تنها -
در ضربه های نبض می جوشد
احساس هستی ، هستی ...
تارا دُختَری در جنگَل
16
چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیَت ، که مرا نوش می کنی
تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، ...
تارا دُختَری در جنگَل
54
چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیَت ، که مرا نوش می کنی
تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، ...
تارا دُختَری در جنگَل
18
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها ، همچون انبوه عزاداران
لحظهٔ باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن ، هیچ .
پشت این پنجره ش ...
تارا دُختَری در جنگَل
23
همه شب با دلم کسی می گفت
( سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود ،می رود ، نگهدارش )
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تورها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
( هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود ، چشم من به دنبالش
برود ، عشق من نگهدارش )
آه ، اکنون تو رفته ای و غرو ...
تارا دُختَری در جنگَل
15
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم ، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهاری دیگر
آه ، اکنون دیریست
که فرو ریخته در من ، گویی ،
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم ، با بوسهٔ تو
روی لبهایم ، می پندارم
می سپارد جان ، عطری گذران
آن چنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون تو را می نگرم ...
تارا دُختَری در جنگَل
17
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها
به یکدیگر
آن بام های بادبادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
آن روزها رفتند
آن روزهایی کز شکاف پلکهای من
آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز ، می جوشید
چشمم به روی هر چه می لغزید
آن را چو شیر تازه می نوشید
گویی میان مردمکهایم
خرگوش نا آرام ش ...
تارا دُختَری در جنگَل
14
تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام می رانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایهٔ بی اعتبار عشق
در سایه فرّار خوشبختی
در سایهٔ ناپایداری ها
شبها که می چرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شبها که می پیچد مِهی خونین
در کوچه های آبی رگها
شبها که تنهاییم
با رعشه های روحمان ، تنها -
در ضربه های نبض می جوشد
احساس هستی ، هستی ...
Sh.sh
15
بینهایت سپاسگزارم
21
4_5900076697130107582.pdf
pdf
4,64 Мб
14
4_5900076697130107581.pdf
pdf
4,57 Мб
15
4_5900076697130107580.pdf
pdf
5,17 Мб
15
سلام.اگهpdfکتاب جز ازکل را لطف کنید وبذارید ممنون میشم
درباره کتاب جزء از کل
نوشتن درمورد این کتاب کار آسانی نیست، باید حتما آن را خواند و از تک تک جملات آن لذت برد.
کتاب جزء از کل به راستی جزئی از یک کل را به رخ می کشد. در هر قسمت از کتاب اتفاقی در دل اتفاق دیگر وارد می شوند و خواننده نمی تواند به راحتی کتاب را کنار بگذارد و یا آن را پیش بینی کند. داستان و ماجراهای کتاب مدام اوج می گیرد و خواننده از هر صفحه آن بی نهایت لذت خواهد برد.
این کتاب اولی ...
14
R. Fekri:
اگر زنی رنگ شاد بپوشد رژ لب بزند و كلاه عجیب و غریبی سرش بگذارد، شوهرش با اكراه او را با خودش به كوچه و خیابان میبرد
ولی
اگر كلاه كوچكی بر سرش بگذارد و كت و دامن خیاط دوز تن كند شوهرش با كمال میل او را بیرون میبرد
و تمام مدت به زنی كه لباس رنگ شاد پوشیده و كلاه عجیب و غریب سرش گذاشته و رژ لب زده است خیره میشود!!
#بالتیمور_بیكن
15
R. Fekri:
✍️ همیشه سعی کنید در کنارتان کتاب داشته باشید. کتاب به صورت غیرمستقیم معلم شماست. ما بهدلیل محدودیتهای زمانی و مکانی نمیتوانیم همهچیز را تجربه کنیم اما میتوانیم بهوسیله کتاب از تجربه دیگران استفاده کنیم: تجاربی که شاید هیچگاه در طول زندگیمان با آنها مواجه نشویم. همانطور که دوست پیدا میکنید کتاب بخوانید. اگر شما تنها کتاب را ورق بزنید درست مانند این است که دوستان زیادی دارید اما ...
Shahbazian
17
ممنون لطف فرمودید