قســـــم به عشـــــق

198
رمانهای کامل و همخونه ای لطفارمانهارو حتی باذکر منبع واسم نویسنده هم بهیچ عنوان #کپـی یا #فــایل نکنید که رسماپیگرد قانونی دارد @FATEME_SOODY نویسنده
قســـــم به عشـــــق
69
اد بود که آهمون در میومد. ولی خب حالا تا اونموقع و قسمتمون صبر میکردیم. چند روزی از ملاقات فهام میگذشت و با مشغله های زیادم برای منکه رسما جزو فراموش شده ها بود. اونروز از دانشگاه که بیرون اومدم بطرف ایستگاه اتوبوس راه افتادم. کمی دور شده بودم که لحظه ای حس کردم کسی صدام زد. به عقب برگشتم ولی بیشتر احتمال میدادم اشتباه کرده باشم. نگاهم روی آشنایی نشست که راستش در کمال حیرتم لبخندی روی لبم نشست. ...
قســـــم به عشـــــق
70
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_سی_ام نیم ساعت بعد بود که با هزار خواهش و تمنا از پرستار، رخصتی بهم داده شد و خودمو در CCU به مامانم رسوندم. دلتنگترین آدم دنیا در اون لحظه من بودم که برای دیدن مامانم حاضر بودم نصف عمرمو درجا بدم. چشمان مامان زیر همه ی دستگاهها و شلنگها بسته بود و به آرامی نفس می کشید. لبامو روی گونه ش گذاشتم و طولانی بوسیدمش. صورتمو روی صو ...
قســـــم به عشـــــق
78
خبرررررررررررررر خبررررررررر اهوازی های نازنین می تونند کتابهای 📘 آبی تر از آسمان آبی تر از دریا 📒 فقط چشمهایش 📕 عاشقانه هایم برای تو که همه به قلم خودم #فاطمه_سودی هستند رو در این غرفه ی نمایشگاه با تخفیف تهیه کنند. 💙🌹💙🌸🌸🌸
قســـــم به عشـــــق
76
💫🌸💫 💫🌸 💫 رمان 📗"فقط چشمهایش" 📘"آبی تر از آسمان آبی تر از دریا" رو میتونید بطور مستقیم با ۱۰درصد تخفیف و #ارسال_رایگان از خود انتشارات پرسمان هم بخرید. به آیدی زیر پیام بدید👇 @SMoniri پیج اینستاگرام فروشگاه مجازی #انتشارات_پرســـــمان با ۱۰ درصد تخفیف و ✨ارسال رایگان به تمام نقاط کشور👇👇 Instagram.com/Porseman.shop
قســـــم به عشـــــق
71
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدوشصتم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 نفسهای صدادار منصور با لرزشهایی که بوضوح قابل تشخیص بود بشدت اذیتم می‌کرد و کم مونده بود همچی رو لو بدم. ولی نه... ما از این به بعد میخواستیم دوطرفه فامیل بشیم و نباید این اتفاق میفتاد که شاید روی زندگی بچه هامون تاثیر میذاشت. بچه ها این وسط هیچ گناهی ...
قســـــم به عشـــــق
78
خبرررررررررررررر خبررررررررر اهوازی های نازنین می تونند کتابهای 📘 آبی تر از آسمان آبی تر از دریا 📒 فقط چشمهایش 📕 عاشقانه هایم برای تو که همه به قلم خودم #فاطمه_سودی هستند رو در این غرفه ی نمایشگاه با تخفیف تهیه کنند. 💙🌹💙🌸🌸🌸
قســـــم به عشـــــق
64
دیدند و ... الانم به زورشون توی کافی شاپ پارک نزدیک دانشگاهیم. والا آقای سرتق و پررو بدجوری سریش شد! استاد متعجب و بلند پرسید: فهام زنــــــــــد؟ جواب دادم: بله خودشون... همون دوستتون که به کلاس اومده بودند. از حرفهای بعدی استاد کاملا حس کردم لباش تا بناگوش کشیده شده که گفت: اصلا باورم نمیشه... اما باور کن حورا، خدای مهربونت فهام رو از آسمون برات رسونده که درست مثل اسمش فهیم هستش. دوستی هستش به ...
قســـــم به عشـــــق
60
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_بیست_وهشتم نگاش کردم و نگاش کردم. با شرمندگی گفتم: آخه... من شمارو... نمی شناسم که حالا... کنارتون ... ابرویی بالا انداخت و چشماشو برام جمع کرده محکم گفت: قرار نیست همه از ازل همدیگه رو بشناسند. خب میتونیم آشنا بشیم. باور کنید پسر خوب و سر به زیر و متینی هستم. اصلا دلتون خواست شماره تلفن استاد یاری رو میدم خدمتتون، منو ازشون ...
قســـــم به عشـــــق
57
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدوپنجاه_ونهم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 کم مونده بود منصور مقتدر اشکاش جاری بشه. نگاهمو از چشماش پایین آوردم و سعی کردم اشکامو جمع کنم و بخودِ گُر گرفته‌ام مسلط باشم. گفتم: جناب سبحانی یهو چه اتفاقی افتاد! من بنفشه نیستم، مثل اینکه منو با کسی دیگه اشتباه گرفتید! با هزار زحمت به خودم ...
قســـــم به عشـــــق
59
، شعری که از لبها و چشماش تراو‌ش میکرد. چیزی ناگفتنی در عین حال خشن و ملایم. چیزی که آدم دلش میخواست از آن پشتیبانی کند یا دوستش بدارد. نوکر میخانه خندید و با پررویی گفت: انقده سرتاپای منو سرچ کردید که حتما الان میگید خوش به حال ننه م، که جیگرش منم نه؟ خندیدم. زمزمه کردم: زیادی خودتونو تحویل نگیرید جیگر ننه ش. ولی باور کنید گاهی وقتها دلت یک خیابانِ خالی، یک جیغِ بلند، یک گریه ی ناتمام و یک پایا ...
قســـــم به عشـــــق
56
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_بیست_وهفتم چشمم روی صورت تپلش نشست. اینکه خود نوکر میخانه بود و انگار منم شناخته بود. چشمام از این آشنایی باز شد. عجب تصادفی! همچنانکه نگاهم میکرد قدمی بطرفم برداشت و با غروری که انگار ذاتی بود، خیلی محکم و بدون خجالت گفت: سلام شرمنده. من شمارو توی دانشگاه ندیدم؟ آروم سری تکون دادم و گفتم: بله کلاس استاد یاری. دوباره قدمی ...
قســـــم به عشـــــق
60
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدوپنجاه_وهشتم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 صورت رنگ پریده مو به طرف درختها برگردوندم. درحالیکه راه میفتادم لرزش صدامو حس نکنه گفتم: واقعا منو ببخشید. از بیرون نگاهی بهش انداختم که عالی بود. هیشکی خونه نبود و راستش تنهایی نتونستم داخلش برم. کمی ترسیدم. نگه داشتم فرصتی بشه وقتی بچه ها خونه ...
قســـــم به عشـــــق
59
داشتم اولین نفر حتما بهش اطلاع بدم. با صدای خداحافظی سرمو بالا آوردم و نگاهم روی نوکر میخانه نشست که چشماش روی صورتم بود و دقیق داشت نگام میکرد. پسر دلنشین مامانش چه نگاه آشنا و مهربان اما پراز غروری داشت. نگاهمو پایین آوردم و دوباره به نگاه آشناش فکر کردم. دیگه رسما دیوونه شده بودم. منکه اولین بار بود دیده بودمش پس چه نگاه آشنایی؟! کلاسهامون تموم شد و از دانشگاه بیرون زدم. هیچکس که توی خونه منت ...
قســـــم به عشـــــق
59
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_بیست_وششم فروردین ماه بود و بیشتر از ۶ ماه از کار کردن من در خونه ی مقتدر میگذشت. خونه ی مقتدر طبق روال همیشه تمیز و مرتب بود و خورد و خوراک موردعلاقه ش براه. اما درِ اتاقش همچنان بسته بود و دیگه توی اتاقش نرفته بودم. اصلا هم اصراری نمیکردم در اتاقش رو باز بزاره. خب چهاردیواری بود و اختیاری. از ماجرای بیماریم به اینور هم دی ...
قســـــم به عشـــــق
60
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدوپنجاه_وهفتم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 ساعت 9 مهمونا تشریف آوردند. منصور با ابهتی که از قدیم الایام داشت و الانم بشدت بهش اضافه شده بود وارد شد. چه تیپی زده بود که تمام قلبم براش میلرزید! باز نگاهش لحظه ای تیز و دقیق توی چشمام نشست و ته دلم خالی شد! از ته قلبم دعا کردم منو نشناخته ب ...
قســـــم به عشـــــق
67
شکر کنم. فقط گفتم: بحدی از همه ی محبتهاتون غافلگیرم که نمیدونم چطوری تشکر کنم. خندید. گفت: هیچی لازم نیست. فقط خوب شو همین! اگه مادرتون اجازه میداد حاضر بودم ببرم خونه ی خودم ازتون مراقبت کنم. ولی خب میدونم حتی حق فکر کردن بهش رو هم ندارم چه برسه به عملی کردنش. بیحال خندیدم. گفتم: جان من چیزهای دیگه دلتون نمیخواد؟ تعارف نکنیدها! که صدای خنده ش بلند شد. مقتدر چه هوسهایی که نداشت! توی آسانسور در آ ...
قســـــم به عشـــــق
64
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_بیست_وپنجم هم استراحت میکردم هم گاهی مقتدر باهام شوخی میکرد و خنده ای روی لبهامون مهمون میشد. وقتی سِرم تموم شد شکرخدا حالم بهتر بود و تب و لرزهام تمام بود. با کمک مقتدر آماده ی رفتن شدم که کم مونده بود از خجالت توی زمین فرو برم. پاهامو که توی چکمه هام گذاشتم مقتدر خیلی راحت و بی ادعا خم شد تا زیپ شون رو ببنده. موهای سرم در ...
قســـــم به عشـــــق
65
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدوپنجاه_وششم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 امیرمنصور منو نشناخته بود! بیحالی مفرطی بر تمام تنم نشسته بود و اصلا نمیتونستم خودمو سرپا نگه دارم. احساس نفرتی عجیب همراه با بیدار شدن و جنبیدن عشقم در قلب ویرانم بشدت داشت عذابم میداد. کیانا که صورتمو بوسید با دستانی یخزده دستشو گرفتم که درج ...
قســـــم به عشـــــق
63
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدوپنجاه_وپنجم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 در تمام این سالها هوشنگ تپشهای قلبم بود و با عشقی ازلی که بهم داشتیم به زیباترین وضع ممکن به همراه هم زندگیمون رو گذرونده بودیم. ولی امیرمنصور فقط برام جزو خاطراتی بود که هیچوقت فراموش نکرده بودم و یادش همیشه در دلم زنده بود! ولی بازم دلیل نمیشد ه ...
قســـــم به عشـــــق
61
و خندید که جواب داد: باور کن وقتی کنارتم و نگات میکنم حالا صداتم می شنوم انگار یه سطل ژلوفن خالی میکنند توی چشم و گوش و قلب و حلق و بینی و قلوه ام! چشم غره ای براش رفتم و جدی گفتم: چشمم روشن دیگه! اصلا میتونید باور کنید با این حرفهاتون قیافه تون عینهو شیطان رجیم میشه که ازتون میترسم! فکر کنم تا سِرم تموم بشه مقتدر خندید. فقط وسط نفسی کشید و گفت: به عنوان شیطان رجیم سرفرودم مهربانوی من. بخدا قسم مح ...
قســـــم به عشـــــق
62
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_بیست_وچهارم کم مونده بود صورت مقتدر به صورتم بچسبه و رسما حس میکردم کوبیدنهای کل بدنم زیادتر شده. میدونستم دارم از خجالت آب میشم ولی هیچکاری هم نمی تونستم بکنم. نگاه مقتدر مهربانتر از هر مهربانی، چند سانتیِ صورتم می گشت و من تبم رفته رفته بیشتر میشد. توی پیوی و چت کردن باهاش خیلی راحت بودم و گاهی به سروکله اش می کوبیدم. ولی ...
قســـــم به عشـــــق
58
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدوپنجاه_وچهارم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 (مادر هوناز "افسون" تعریف میکند) هرکاری می‌کردم لحظه ای آروم بشم و کمی بخودم مسلط باشم نمیتونستم. اصلا نمیدونستم با ورود پدر امیرکیا چه کسی رو می‌بینم و چه عکس العملی نشون میدم. آیا واقعا منصور بود که امشب بخونمون میومد؟ یعنی میتونستم باور کنم ...
قســـــم به عشـــــق
58
حوصله ی هیچی رو نداشتم. سوار تاکسی شدم و نفس سوزانمو بیرون دادم که اینبار گوشیم زنگ خورد. بازم مقتدر بود که باید جواب میدادم وگرنه دست بردار نبود. با صدای گرفته م سلامی دادم که محکم گفت: دختر تو یهویی کجا رفتی؟ اجازه میدادی خفه شدن و سرفه هام تموم میشد می فهمیدم دارم چیکار می کنم! آهسته گفتم: شرمنده تونم امروز با مریض شدنم همچی بهم ریخت. سعی می کنم تکرار نشه. عاصی گفت: ماشــــــــــاالله به تفسی ...
قســـــم به عشـــــق
58
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_بیست_وسوم میخواستم از اتاق بیرون برم اما از شانس بدم آهنگ هم تموم شده بود و خونه سوت و کور بود وگرنه یواش از خونه بیرون میخزیدم که اتاقم هم کنار ورودی خونه بود. تند پالتو و شالمو مرتب کردم و کیفمو برداشتم. کاش کاش کـــــاش مقتدر توی پذیرایی نبود و فرار میکردم. اما صدای قاشق و چنگال و بشقاب میومد که گاهی هم مقتدر آهنگی زمزمه ...
قســـــم به عشـــــق
62
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدوپنجاه_وسوم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 آهسته گفت: خیالم کمی راحت شد. فقط خدا بخیر بگذرونه‌! منکه خیلی خیلی میترسم! خدا کنه فقط خاطرات خوبی از هم داشته باشند باعث کدورت خاصی نشه! نمیدونم چرا از شانس خوشگلمون این اتفاق یکراست مارو پیدا کرد! بینوا من و عشقم! دستشو دور شونه‌ام حلقه کرد. ه ...
قســـــم به عشـــــق
62
رآوردی یه جوری تو جذابی، حق همه رو خوردی اینجوری که پیش میره، حالا حالا بردی...... (آهنگ جذاب از فرزاد فرزین) آهنگ پایین ارسال شده. 《 امروز با اینهمه مصیبت وارده به هموطنانمان جای ارسال آهنگ نبود. اما برای اینکه رمان نصفه نباشه آهنگ رو میفرستم که از پیشگاه همه ی عزیزان عذر میخوام. لطفا در روزهای آتی گوش کنید》 مات و هنگیده با قلب تپنده ام چشمامو باز کرده بودم و نگاهم هراسان به سقف دوخته شده بود. ...
قســـــم به عشـــــق
62
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_بیست_ودوم اواسط دی ماه بود و حدودا سه ماه بود خانه ی مقتدر دربست در اختیار من بود. بحدی با خانه انس گرفته بودم انگار خانه ی دومم بود و هرطور شده باید مرتب و تمیز اداره میشد. حتی گاهی وقتها غذاهای اضافه ای هم می پختم و در یخچال و فریزر مقتدر میذاشتم تا روزهایی که نباشم هم بدون ناهار شام نمونه. راستش توی خونه ش کار زیادی نداشتم ...
قســـــم به عشـــــق
63
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدوپنجاه_ودوم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 چشمم به قدمهای مامان و آقای سبحانی دوخته شده بود که کنار هم بطرف خروجی حیاط میرفتند. وقتی در پشت سرشون بسته شد، فشارم چنان افت کرد واقعا نیاز به لیوانی شربتِ پرملاط داشتم. اما نتونستم از ترسم صدامم دربیارم! خدای من هومن چه پسر صاف و ساده ای بود ...
قســـــم به عشـــــق
68
شد. نوشتم: سلام بر پسر نیمه مجردِ کپک زده. حالتون خوبه؟ عصبی نوشت: بد نیستم شکر. فقط اومدم دعوات کنم. مگه نگفتم دیگه اتاقم رو دست نزن همونجوری باشه؟ چرا گوش نکردی حورا؟ نوشتم: وا... حالا چرا اینهمه عصبانی؟ نوشت: والا پشت هر مرد عصبانی زنی هستش که اصلا به حرف گوش نمیده و یکدنده ست همین! جدی براش نوشتم: و یادتون باشه من حورا هستم و هیچوقت در زندگی و کارهام از کسی پیروی نمیکنم و فقط رهبری میکنم. او ...
قســـــم به عشـــــق
66
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_بیست_ویکم تا خواستم دستمال رو بطرف جعبه ببرم صدای زنگ گوشیم از پایین به گوشم نشست. باعجله بلند شدم و خودمو پایین رسوندم. حتما مامانم بود. ولی وقتی چشمم به شماره ی مقتدر افتاد فقط گفتم: اووووووه جنتلمن پالتو سفیدِ کپک زده ست! لبخند به لب جوابشو دادم که سلام و احوالپرسی کرده خسته نباشیدی گفت. حس عجله کردن رو در صداش داشتم. ولی ...