قســـــم به عشـــــق

199
رمانهای کامل و همخونه ای لطفارمانهارو حتی باذکر منبع واسم نویسنده هم بهیچ عنوان #کپـی یا #فــایل نکنید که رسماپیگرد قانونی دارد @FATEME_SOODY نویسنده
قســـــم به عشـــــق
214
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_سی_و_هشتم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" همچنان بدون تکون خوردن چشمم به در پذیرایی دوخته شده بود که ابراهیم از اون خارج شده بود. یعنی میخواست چیکار کنه؟ چه تصمیمی داشت با این جدیت از خونه بیرون رفت؟ فقط میدونم دیگه کسی نمیتونست منو مجبور به ازدواج زوری بکنه که دلم از ازدواج و سرنوشتم خون خون خــــــــــون بود. دوباره نش ...
قســـــم به عشـــــق
226
شرمنده تونم همه ش پس و پیش میفته
قســـــم به عشـــــق
206
محبتی که بین من و محمد عموی ارسلان به عنوان دو همزبان پدید اومد ناگفتنی بود و خیال برانگیز..... زمانی بخودم اومدم تمام سرمایه ام توسط دو شریکم بالا کشیده شده و از خودشون خبری نیست. چنان مبهوت این اتفاق بودم که اصلا نمی فهمیدم دارم چیکار میکنم. کار به شکایت و قانون رسیده بود و دیگه یه ورشکسته ی کامل بودم. اما محمد همچنان کنارم بود و کمکم میکرد. حس میکردم بدون اطلاع من کارای دیگه ای هم میکنه ک ...
قســـــم به عشـــــق
202
لپره. در طول این سالها بقدر کفایت مشکلات تحمل کرده که نمیخوام دیگه یه سنگریزه به پاش بخوره. در آشپزخونه مشغول ریختن چای بودم که زنگ خونه بصدا دراومد و مامان بابام هم اومدند. مامان رو که کنارش نشستم گفت: نذاشتی یه زنگ بزنم اما دلم داره مثل سیروسرکه میجوشه. فشارمم از ظهر بالا رفته که قرص خوردم! اصلا هم نتونستم به بابات چیزی بگم. فقط منتظرم ببینم چی میشه و داییت اینا میخوان چیکار کنن. منم واقعا ...
قســـــم به عشـــــق
215
ند سال هم از مامانش بزرگتر بود! خونه رو تمیز و آماده کردیم. ظهر بود که گوشیم زنگ زد. نگام به اسم ابراهیم افتاد. لبامو ورچیدم و جواب دادم. بعداز خسته نباشیدی گفت: برای شب میوه و شیرینی خریدم که میارم تحویل میدم. فقط شما لطف کنید به مامان باباتونم بگید تشریف بیارن و کنارمون باشن ببینیم چیکاره ایم. پارلا خانم شما نفهمیدید کیا هستن میخوان بیان خواستگاری؟؟؟ راستش خیلی نگرانم و دلم آشوبه! گفتم: نه ...
قســـــم به عشـــــق
204
. چشمام روی لباسهای خوشرنگ و متین گلپر چرخید که با نگاه ناآرامش منتظر تاییدم بود. بلوز دکمه دار و آستین بلند سفید با راههای مغزپسته ای و یقه کراواتی که به شکل پاپیون قشنگی گرهش زده بود. دامن تنگِ سیاه و بلند راسته که تا روی پاهاش اومده بود و دمپاییهای سفیدش واقعا قشنگ بود. گلپر چند تیکه طلای کوچیک و بسیار ناب استفاده کرده بود که از هماهنگی نگین طلاهاش با لباسهاش واقعا خوشم اومد. لبخندی بصو ...
قســـــم به عشـــــق
198
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌(پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_سی_و_پنجم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" با تمام اعصاب داغونم سعی میکردم بخودم مسلط بشم و چیزی بروز ندم. دلم شدیدا میسوخت. دوطرفه هم میسوخت. هم برای محسن میسوخت که بخاطر تصمیمات خونواده ی گرانقدر و لیلون دیوونه شون یه عمر باید با نداشتن بچه کنار میومد. هم برای گلپر دلم میسوخت که ممکن بود بعداز چندسال دوباره ماجراهای بچه خواستن پرویز براش تدا ...
قســـــم به عشـــــق
204
ی شناسم. حالا کیه اون برام مهمه چون عقلم به جایی نمیرسه. گلپر ماتزده نگاهش بصورتم دوخته شده بود. مثل اینکه اتفاق افتاده رو باور نمیکرد. گفتم: اینجوری نگام نکن. ماجرا جدیه. لیلون گفت به داداشت هم خبر بدم که باشه. گلپر گفت: چه خبره آخه! اصلا نمیتونم باور کنم. ولی....... احتمالا ابراهیم برای سرکشی به املاکمون فردا به تبریز بره و نباشه. تند گفتم: الان وقتش نیست جایی بره. میتونه بعدا بره. نمی تونیم ...
قســـــم به عشـــــق
191
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌(پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_سی_و_چهارم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" هرکسی سر خونه زندگی خودش بود و من و گلپر هم کنار هم زندگی خوبی داشتیم. یکماه از ماجرای پشت بام گذشته بود و من کم کم حرف ماهیارو فراموش کرده دیگه خودمو ازش کنار نمی کشیدم. چون مدتی باهاش سرسنگین بودم و خودشم بشدت سعی میکرد حرفشو از دلم در بیاره. اما حرف ماهیار چنان زنگی در گوشم ...
قســـــم به عشـــــق
200
تم که زیاد بفکر مامان باباها نباش و بزار کارمو بکنم. با دستم خواستم کنارش بزنم و رد بشم که محکم در آغوشش کشیده شدم و دم گوشم گفت: غلط کردم بابا..... خب یه حرف گنده زدم و کتکشم خوردم دیگه چرا بازم دلخوری؟ بخدا غلط کردم ........ به دلت نیاد حرفم خواهش میکنم. خودمو کنار کشیدم و با خشم گفتم: اگه بدونی چقدر دلمو رنجوندی چند روز خودتو بهم نشون نمیدی! اصلا حرفت ماورای انتظارم بود. بزار برم بلکه بتونم ب ...
قســـــم به عشـــــق
187
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_سی_و_سوم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" از حرفهای ماهیار و مخالفت خونواده اش بدنم کلا یخ بود. میدونستم و کاملا جلوی چشمم بود همچین اتفاقی میفته. کارها و حرفهای گذشته ی بابام هنوزم داشت آتیش به زندگیم میزد و بازم فقط من بودم که این وسط گر گرفته از ناخنهای پام تا موهای سرم خاکستر میشد. نگاهمو بالا آوردم و بطرف ماهیار بر ...
قســـــم به عشـــــق
199
شرمنده تونم عزیزانم. رمان و نوشته های من ایراد نداره. باور کنین اینجا پس و پیش فرستاده میشه حتی در ایتا هم اینجوریه😞😞😞
قســـــم به عشـــــق
192
ش دوخته بودم و دلم داشت براش ضعف میرفت. بازوهامو گرفته گفت: دختر همسایه چطور شده گلپرت رو تنها گذاشتی و تکی اینجایی؟ نکنه گرگه حبه ی انگورت رو بخوردش و تو بمونی گریان گریان؟ خندان گفتم: نگران نباش. حبه ی انگورم امشب پیش داداشی خودشه. منم اومدم سری به داداشی خودم بزنم. حس کردم قیافه ی ماهیار در هم رفت. آهسته گفتم: چیزی شد؟ چرا اینجوری شدی تو؟ ماهیار ناراحت گفت: چطوری بگم دیگه بهم نگو داداش! ...
قســـــم به عشـــــق
189
. اصلا اینجوری فکر کن مامان و بابات راضی نباشن یه بیوه عروسشون بشه. یا دوباره بابام فیلش یاد هندوستان کنه و بگه به ماهیار دختر نمیدم. اونموقع چیکار میکنی؟ باور کن جلوی چشممه مامان و بابات راضی به اینکار نمیشن. خب منم بودم راضی نمیشدم پسر مجرد و بزرگم یه بیوه رو بگیره. بیا قبل از اینکه صدای همه دربیاد تو داداش من بمون و بازم آبجیت رو حمایت کن. باور کن من راضیم دورادور شاهد خوشبختی تو باشم. م ...
قســـــم به عشـــــق
188
وا کنم. واقعا اینکارو بکنم یا بمونه بعداز سالگرد پرویز؟ خندیدم. گفتم: بابا من شوخی شوخی چیزی به ماهیار گفتم بلکه دست از سرم برداره. وگرنه مگه تو بنگاه شوهریابی زدی که گلپرو هم سروسامان بدی! بیخیال بابا..... داداشش بلده برای خواهرش آستین بالا بزنه! لیلون گفت: تو به فکر ابراهیمش نباش. فقط نتونستم تصمیم بگیرم خواستگاری از گلپر بمونه برای بعداز سالگرد پرویز یا همین روزا انجام بشه و زودتر دست به س ...
قســـــم به عشـــــق
184
ش دوخته بودم و دلم داشت براش ضعف میرفت. بازوهامو گرفته گفت: دختر همسایه چطور شده گلپرت رو تنها گذاشتی و تکی اینجایی؟ نکنه گرگه حبه ی انگورت رو بخوردش و تو بمونی گریان گریان؟ خندان گفتم: نگران نباش. حبه ی انگورم امشب پیش داداشی خودشه. منم اومدم سری به داداشی خودم بزنم. حس کردم قیافه ی ماهیار در هم رفت. آهسته گفتم: چیزی شد؟ چرا اینجوری شدی تو؟ ماهیار ناراحت گفت: چطوری بگم دیگه بهم نگو داداش! ...
قســـــم به عشـــــق
192
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_سی_و_دوم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" چشمم به در دوخته شده بود که گلپر خندان از آن بیرون رفته بود. و من فقط دلم میسوخت چقدر خر بودم و اصلا به هیچی حتی اطرافم توجهی نمیکردم. حالا خیلی راحت هم به همه اعتماد میکردم. تا گلپر دوباره از کنار در با شیطنت نگاهی به درون انداخت گفتم: وروجکِ فضول، شب تنها نمونی ها. من برم خونه ما ...
قســـــم به عشـــــق
220
براهیم رو اصلا روی خوش بهش نشون نده که هردوتون با من طرفید. برم برای گلپر فکری بکنم که پاشو گذاشته بیخ گلوم و رسما داره با داداش ابراهیمش خفه م میکنه. خندان خدانگهداری گفتم و گوشی رو روی میز گذاشتم. حس خوبی داشتم که ماهیار هنوزم پام ایستاده بود. ولی جوری خاص هم نگرانی داشتم که بقیه چی میخوان بگن و چه نظری داشته باشن! مخصوصا پدر مادرش ناهیدخانم و اسماعیل شاه. آیا پدر مادرش اصلا قبول میکردن پسرشو ...
قســـــم به عشـــــق
210
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_سی_و_یکم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" با گلپر زندگی تکی و صمیمانه ای داشتیم که اکثرا کنار هم بودیم. سه ماه از مرگ پرویز میگذشت و با اصرار اطرافیان لباس سیاهامونو در آورده بودیم. راستش به شما که نمیتونم دروغ بگم با گلپر توی خونه لباسهای رنگی هم تنمون می کردیم و راحت بودیم. پرویز با کارایی که کرده بود بحدی از چشمم افتاده بود که فکر میکردم واقع ...
قســـــم به عشـــــق
224
نگران چیزی نباش. سر حرفم هستم و پیشت موندگارم تا تکلیف تورو مشخص کنیم....... لبخند پراز آرامش گلپر چنان حسی از رضایت در من بوجود آورد که تا عمر دارم اون لحظه رو فراموش نمیکنم....... عزیزانم شرمنده بخاطر کارها و بدو بدوهای زیادم رمان بدون ویرایش بود. اشکالاتشو به سودی ببخشید
قســـــم به عشـــــق
216
دیگه دلشو ندارم ببینمش. هرلحظه دارم باهاش میمیرم و جون به سر میشم. عموجون نگاه اشک آلودش بالا اومد و مارو نگاه کرد که هرکدوممون عین قوم شکست خورده گوشه ای نشسته بودیم. نگاهش روی گلپر نشست. آروم گفت: گلپرجان بیا جلو عزیز عمو. بیا کارت دارم. گلپر کمی مکث کرد. اما با تکونِ سرِ عمو جلوتر رفت. عمو گفت: بیا کنارم بشین عموجان..... بیا جلوتر. گلپر که نشست عمو آهسته دست گلپرو گرفته داخل دست پرویز گ ...
قســـــم به عشـــــق
217
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_سی_ام #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" سه هفته از روزیکه که گلپر خاطراتش رو تعریف کرد گذشته و من سراپا سیاه پوش، غمگین و ناراحت با چشمانی مملو از اشک نگاهمو به مقابل و مهمونای عزادارمون دوختم و دارم در مورد این چندماه اخیر فکر میکنم. صدای قرآن توی گوشمه و به عنوان عروس یکساله ی سیاهپوش که هیچ شانسی از زندگیش نیاورد، همه با نوعی افسوس و غم و حسر ...
قســـــم به عشـــــق
219
و از آب بیرون بیارم. پرویز بدون حرف ماشینو نگه داشت و پیاده شدیم. بطرف در راه افتاده گفت: غلط میکنی سرخود گلیم خودتو از آب بیرون میکشی! انقده توی این خونه می مونی اخوی گرامت پیداش بشه و بیاد خواهرشو تحویل بگیره. وارد خونه م شدم . بلندتر داد زدم: الان به عموت زنگ میزنم بیاد تکلیف منو مشخص کنه! من اینجا نمی مووووووووووووووووونمممممممممممم...... پرویز با قدمهای محکم بطرف تلفن رفت. و لحظه ای بعد ب ...
قســـــم به عشـــــق
218
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌( پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_بیست_و_نهم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" نمیدونستم دختر انتخابیش کیه و چطور حاضر شده با من در یه خونه زندگی کنه. اما فقط اینو می فهمیدم حتی افسردگی شدیدم هم مانع رنجش و دیوونه شدنم نبود. حالا که عاشق شده طلاقم داده بود منهم از این خونه میرفتم تا با خیال راحت به زندگیش برسه. تصمیم داشتم بعداز شکایت علیه پرویز و گرفتن مال و اموالم تا قرون آخر ...
قســـــم به عشـــــق
216
ه واریز میشه نه کس دیگه! فقط میدونم صدایی ازکسی در نمیومد. اما رنگ بصورت پرویز نمونده بود. شوهرخاله رو به پرویز ادامه داد: هرزمان خسته شدی با گلپر کاری نداشته باش. بخودم خبر بده میدونم و بلدم چیکار کنم! یه وکیل براش میگیرم مثل آب خوردن به کارای گلپر میرسه! از همونشب بود که رفتار پرویز و خاله مرضیه صددرجه باهام تغییر کرد. پرویز دیرتر از همیشه بخونه میومد. بیشتر وقتها خواب بودم که میومد و صبح قبل ...
قســـــم به عشـــــق
214
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_بیست_و_هشتم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" وقتی پیشنهاد زمینم رو دادم پرویز فکری کرد و گفت: ولی باید برای گرفتن وام های میلیاردی برای کارخونه زمین به نام خودم بشه. وگرنه هرلحظه باید تورو اینور اونور بکشونم و آخرش به خاطر خانه داربودنت هم وام آنچنانی در اختیارت نمیزارن. بدون فکر گفتم: ایرادی نداره. یه وکالت تام بهت میدم زمین رو به اسم خودت بزن ...
قســـــم به عشـــــق
229
پدیدار بود. اما چون خودم راضی بودم هیچکاری نمیکردم و فقط برای کنار پرویز بودن چشممو به روی تمام نارضایتی هاش می بستم. بعدا فهمیدم کارهام دیوونگی محض بوده و فقط با زندگی خودم بازی کرده بودم و دیگه هیچی. یکماه نامزد بودیم و پرویز در این مدت رفتاری خیلی عادی باهام داشت. ولی بازم به روی خودم نمیاوردم و از همچی میگذشتم. با کمک داییم که همچی رو به عهده گرفته بود جهازیه ام با عالیترین درجه تهیه شد ...
قســـــم به عشـــــق
224
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌(پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_بیست_و_هفتم #فاطمه_ســــــــــودی"آسمان" مراسم باشکوه چهلم پدر مادرم هم تموم شد و خاله واقعا نمی تونست بیشتر از اون پیشم بمونه که خونوادگی به تهران برگشتند. دایی جان و خاله خیلی اصرار کردند باهاشون به تهران برم و مدتی مهمونشون باشم. ولی من نمیخواستم درِ خونه ی پدریم بسته بمونه. انگار هرلحظه منتظر برگشتن اونا با ابراهیم بودم که از در وارد بش ...
قســـــم به عشـــــق
292
نگه و خورش ختم اینجور کاراست درحالیکه خودم سالگرد این کارام چه برسه به ختم! ماهیار هم خندان نگامون میکرد که سری برام تکون داده خداحافظی کرد و با لبخند زیباش راه افتاد. بدون حرکت از پشت سر نگاشون میکردم. آرامشم چیزی نبود که بزبون بیارم. این دو وروجک تموم زندگیم بودند که با اونا و کنار اونا همچی قابل تحمل بود. اما بدون اونا......... زندگیم یه مرگ تدریحی بود. وقتی طبقه ی بالا برگشتم فکر کنم رضای ...
قســـــم به عشـــــق
274
قسم به عشق: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌(پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_بیست_و_ششم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" ماهیار با نگاه غم انگیز‌ش چشم به صورتم دوخته بود. زمزمه کردم: اگه شماها همچی رو همون اول بهم می گفتید موندگار نبودم اینجوری بشکنم و پیر بشم. فقط شما دوتا....... شما دوتا پیرم کردید. اونموقع حال پرویز خوب بود و همچی رو می فهمید. میتونستم انقده سرش داد بزنم که ......... ولی شماها باعث شدید ...
قســـــم به عشـــــق
309
كه اینجا خیلی فراوانه، تنهايیِ بی دريغِ منه که سعی میکنم باهاش کنار بیام........ فکر که میکنم همه یه جورایی دلمو شکستن..... بابام اونجوری انگشت رو سرنوشتم گذاشت....... مامانم که نتونست خوب حمایتم کنه....... تو که با بچه بازیا و غدبازیات هیچ جا به حرفم گوش ندادی و همچی رو خراب کردی...... پرویز که به اسم عشق و عاشقی جلو اومد و اینهمه بلا سرم آورد.... و ...... همه و همه..... دلسوخته داد زدم: از کی ...
قســـــم به عشـــــق
279
سکوت..... سکوت چاره ی درده...... راضی نیستی ولی نه گله میکنی نه شکایت..... فقط تسلیم محض میشی و یدفعه بخودت میای می بینی دور و برت خالیه........ یهو چشم باز میکنی می بینی هرچی خوردی از خودی بوده و چنان پشتت رو خالی کردن دیگه هیچی ازت نمونده..... اما...... اما یه چیزی....... یه چیزی این وسط بود........ با تمام تنشهای بدنم و تپشهای قلبم، همین لحظات بحدی آسوده بودم انگار تازه از مادر متولد شده ب ...
قســـــم به عشـــــق
260
غش می خندیم........ ولی شب..... تازه یادم میفته هیچ وقت پیدات نکردم....... هیچ وقت نداشتمت.... الانم فقط بهم بگو چرا ازم دلخوری؟ توروخدا دست بردار از این کارا، من داداشتم. من دوستتم. من یه ماهیارِ همیشه همراهتم. زبونم با حرص باز شد. آهسته گفتم: همینام برام سختترش میکنه...... ما هیچوقت از دشمنامون دلخور نمیشیم، همیشه از کسایی دلمون میگیره که انتظارشو نداریم و دوستشون داریم. بلندتر گفت: خب لامصب ...
قســـــم به عشـــــق
254
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_بیست_و_پنجم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" نگاهم به روبروم دوخته شده بود و فقط بخودم میگفتم گریه نمیکنی ها......... پارلا گریه نمی کنی ها...... الان وقت گریه نیست...... الان وقت هیچی نیست فقط باید ببینی چیکاره ای و با این دوتا تکلیفت چیه! ماهیار و لیلون هم با کمی فاصله از هم سرپا ایستاده بدون حرف نگام میکردند. اما دلتنگی ...
قســـــم به عشـــــق
297
ا معاینه ی تند دکتر قلب بابام رو شوک دادند ........ هرکاری کردند احیا نشد و دیگه چشماشو باز نکرد.... بعدا اعلام کردند کمی خونریزی داخلی داشته که در معاینات اولیه و بعداز تصادف مشخص نشده و بعدا که خونریزی شدت گرفته اعضای داخلی رو از کار انداخته! بابام سرپا و در آنی فوت کرد...... بابام جلوی چشمام فوت کرد درحالیکه هیچکاری نتونستیم بکنیم...... پارلا خودت حدس بزن چه حالی داشتم...... فقط یادمه گریه ه ...
قســـــم به عشـــــق
278
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌( پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_بیست_و_چهارم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" نگاهم به گلپر گریان دوخته شده بود و دلم برای غمی که نمیدونستم چیه می لرزید. اما گاهی هم حواسم پیش بدنم دردناک و قلب رنجیده و دلِ بشدت دلتنگم میرفت. تمام بدن و کف پاهام مخصوصا پاشنه هام گزگز میکرد. حس میکردم کف انگشتان پام تریشه داده و به همه ی فرشها گیر میکنه و اذیتم میکنه. ...
قســـــم به عشـــــق
329
... دستی بصورتم کشیدم. ‏فکر کردم: مهم نبود و نیست چند سالته، اما اون وقتی که نسبت به اتفاقای خوب و بد اطرافت بی تفاوت و بی اهمیت بشی وقت مردنته! لیلون که زنگ زد نگاهم روی تلفن خشکید...... آرام شماره اش مسدود شد.... میدونستم از دست این یکی راه دررویی ندارم و میتونه خودشو بخونمون برسونه...... ولی لآقل اینجوری حرصمو خالی میکردم و کمی توی دلهره مینداختمش. اونشب در آشپزخونه از کنار گلپر میگذشتم ...
قســـــم به عشـــــق
296
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌(پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_بیست_و_سوم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" پرویز بدجور با زندگیم بازی کرده منو شکسته بود. راستش دیگه دلم براش نمیسوخت........ اصلا دیگه همدردی خاصی باهاش نداشتم، فقط کنارش بودم براحتی جون به عزراییل بده و با آرامش ترکمون کنه. دندونامو محکم بهم ساییدم و صدای قروچه شون بگوشم نشست. چون درست زمانیکه سر پرویزخان جاهای دیگه گر ...
قســـــم به عشـــــق
274
خوبیم ولی تو دیگه هدف باارزشی برای جنگیدن نیستی....... محض رضای خدا یه مدتم کنارت می مونم و بعد دنبال زندگی و سرنوشتم میرم. یاد حرف لیلون افتادم. ادامه دادم: راستش مدتها بود ژلوفن زندگیم شده بودی و حاضر بودم برات هرکاری بکنم، ولی از اونموقع که فهمیدم برای بقیه هم استامینوفن زندگیشون بودی، به قول لیلون دیگه در حد شیاف هم نیستی.... برگشتم و برای خودم لباس برداشته بطرف حموم رفتم. زیر دوش آب داغ ای ...
قســـــم به عشـــــق
274
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_بیست_و_دوم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" همچنانکه ایستاده داشتم تصمیم میگرفتم نگاه خیس و چشمان خونین با صورت سرخ گلپر بالا اومد. آروم و ملتمسانه گفت: می مونی پارلا؟؟ توروخــــــــــدا بمون؟ به جان ابراهیمم قسم که بعدازسالها پیداش کردم تو بری منم همراه تو از این خونه میرم.... من توی این خونه محبتی ندیدم که الان بمونم و برای پرویز جبران کنم..... ...
قســـــم به عشـــــق
286
فرد ناشناس و غریبه بود یه چیز دیگست و یه جوری خاص بود که ابراهیم هم میخنده و بهت حسودی میکنه. پارلا بخــــــــــدا دیگه از خودم متنفرم اینجوری اذیتت کردم..... ولی هیچی عمدی نبود...... فقط بخاطر خودت بود...... خودت...... تو هم اگه منو دوست نداشتی اینجوری ازم نمی رنجیدی. خواهش میکنم همه مونو ببخش و بمون. اشکام روی سر گلپر میریخت و الان بدتر بر سر دوراهی گیر کرده بودم. گفتم: فقط بگو این پرویز جهن ...
قســـــم به عشـــــق
272
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_بیست_و_یکم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" لبخندی که با اشکام روی لبام نشست تلختر از هر تلخی بود........ لیلون و زرنگیاشو می شناختم ولی از ماهیار انتظارم بیشتر از اینها بود نه انتظاری در حد پرویز و گلپر...... اما ماهیارم باهام روراست نبود...... نبود...... نگاهم بطرف آسمون رفت. اشکام توش لبالب شد و دوباره پایین اومد..... زندگی بدون ماهیار...... ...
قســـــم به عشـــــق
286
داشتم ولی...... ولی باهام خیلی بد تا کرد..... خیلی..... خدا ازش نگذره که میدونم نمیگذره و نگذشته... اما تو گلپرررررررر.... تو بدتر از پرویز منو سوزوندی...... فقط می سوزم از اینکه در این خونه ی خراب شده با جان و دل خوبی هم بکنی باید پای لرز‌ش هم بشینی...... من میزارم و میرم. میرم و شرّم رو از این خونه کم میکنم...... این توووووو..... اونم پرویزت....... فقط نفهمیدم نقش من این وسط چی بود..... چرا با ...
قســـــم به عشـــــق
286
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_بیستم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" آرزوی مرگ داشتم....... آرزوی مردن داشتم....... بقیه هرغلطی خواسته کرده بودند اما من باید این وسط میمردم........ میمردم چون سرمو پایین انداخته به هیچ چیز و هیچکس کاری نداشتم..... چون در زندگی دیگران کنکاش نکرده بودم........ چون دلم نمیخواست با جستجوی بیشتر کرمهای زندگی دیگران رو بیشتر پیدا کنم........ دن ...
قســـــم به عشـــــق
285
. آب میخواستم.... فقط آب..... هیچ چیز رو یارای خاموش کردن آتش درون و بیرونم نبود فقط آب... در حموم گلپرو باز کردم و دوش آب سردو بازکردم....... اشکام تازه راه گرفته بود..... با لباسهام زیر دوش ایستادم.... آآآخخخخخخ آب سرد...... آب یخ....... آب که نفسمو جا میاورد....... اشکای سرگردانم همراه آب می چکیدند و چشمام زیر آب میسوخت...... من...... زندگیمو...... بخاطر یه هیچکس باخته بودم..... یه هیچکس ... ...
قســـــم به عشـــــق
277
ن مرضیه! هیچکاریم از دستمون برنمیومد. گاهی که نگاهی به موهام مینداختم رسما هرروز تارهای سفیدش بیشتر میشد. لبخندی از روی حسرت میزدم و فقط زمزمه میکردم ۲۳ سال سن و موهای سفیدم! اونروز متوجه شدم پرویز که بیشتر به طرف راستش میخوابه پشت گوش و بازوش قرمز شده که اذیتش میکرد. حالا پشت هم کمی زخم مانند شده بود. گلپر آروم گفت: باید مواظب باشیم زخم بستر نگیره. حالا جلوتر از من آب ولرم و پماد آورد که اونا ...
قســـــم به عشـــــق
284
روی سرم انداختم . بیحس بودم...... بدنم سرّ بود....... فقط میدونم موندگار نبودم..... از پله ها پایین رفتم. هوا سرد بود...... یخ زدم...... ولی جهنم..... میرفتم خونه ی بابام گرم میشدم...... با ماشینم میرفتم........ همون ماشینی که تصمیم داشتم نیاز باشه بفروشمش و خرج پرویز کنم........ ولی ...... ولی جلوی خونه ی بابام آتیشش میزدم..... آتیش...... یه آتیش محشر و دیدنیییییییییییییی از پله ها پایین رفت ...
قســـــم به عشـــــق
277
وم نگیره در مورد همسر مرحومش حرف بزنه مجبورش نمی کنیم. 👇👇👇👇👇👇👇 ولی حس کنجکاوی بشدت اذیتم میکرد. دلم میخواست حتی شده یک نگاه شوهر گلپرو ببینم. ببینم چه تیپ و قیافه ای داشته که گلپر اینهمه عاشقش بوده و بعداز فوتش دیوانه کوه و بیابون شده که با کفش و زره آهنین فقط در انتظار و چشم براه شوهرش بوده! فکرم بطرف طبقه بالا رفت. گلپر میتونست کمی صبر کنه. فقط باید عکس رو می دیدم. پنبه رو روی تخت ...
قســـــم به عشـــــق
276
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_نوزدهم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" خندیدم. گفتم: لیلون تو هم ته دلمو و نلرزون و بدترش نکن دیگه! بیشتر از این ماجراها چی میخوان بهم نشون بدن که خودمو آماده کنم. اینجوری میگی منو میترسونی ها. بازم میگم نکنه خبرایی داری رو نمیکنی! بخدا بعدا بفهمم چیزایی بوده و بهم نگفتین اونموقع خودتون رو کنار میزارم. لیلون دوباره خندیده گفت: نه بابا شوخی کر ...