قســـــم به عشـــــق

198
رمانهای کامل و همخونه ای لطفارمانهارو حتی باذکر منبع واسم نویسنده هم بهیچ عنوان #کپـی یا #فــایل نکنید که رسماپیگرد قانونی دارد @FATEME_SOODY نویسنده
قســـــم به عشـــــق
189
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_پنجاه_وپنجم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 اونروز آزمایشگاه فکرم بیشتر پیش مامان و عزیزجون بود که دعا می‌کردم اتفاقی براش نیفته. مامان خیلی وابسته‌ی بابایی و عزیزجون بود. امیرکیا که برای رسیدگی به کارها و گرفتن گزارش آزمایشات زنگ زده بود تا جواب دادم گفت: چطوری دکتر جان؟ لبخندی روی لبام ن ...
قســـــم به عشـــــق
176
استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظ
قســـــم به عشـــــق
182
#رمان_بوی_باران_عطر_خاطرات_تو #نازان_محمدی #قسمت_پنجم مرد با دستپاچگي تمام در حالی که عذرخواهي می كرد، خود را عقب کشید. به خود دل دادم و سرم را به زحمت بالا گرفتم و ... نگاهش در چشم هایم نشست. به محض این که نگاهم در چشم های براق مرد گره خورد، براي لحظاتي انگار كه همه ی دنيا را فراموش كردم. نمي دانستم كجا هستم و انگار كه فقط و فقط من و او هستیم که در ميان آن همه سر و صدا تنها مانده ايم. گویی ...
قســـــم به عشـــــق
192
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_پنجاه_وهفتم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 صبح تا وارد آشپزخونه شدم برای خودم صبحونه ای آماده کنم دیدم همچی روی میز حاضره! با تعجب نگاهی به دور و برم کردم. دیدم خانم خونه دار که حدودا پنجاه سال داشت بطرف آشپزخونه میاد. بعداز سلام صبح بخیر گفتم: شرمنده م کردید این وقت صبح، خودم چیزی آماده ...
قســـــم به عشـــــق
187
#رمان_بوی_باران_عطر_خاطرات_تو #نازان_محمدی #قسمت_چهارم سخنراني هاي صبح تمام شده بود و همه ی مدعوين براي صرف ناهار به سمت بيرون سالن حركت مي كردند. بعد از آن قهر صبحگاهی! هر چقدر منت افسانه را کشیده بودم، جواب نداده بود! و در حال حاضر تنها و به آرامي راهم را به طرف سالن غذاخوري باز مي كردم. افسانه هم براي طرح چند سئوال - مثل هميشه - دكتر احمدي یکی از همكاران بخش اجرايي شركت را سركار گذاشته بود ...
قســـــم به عشـــــق
194
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_پنجاه_وششم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 بعداز یکی دوساعت استراحت اونم نصفه نیمه بهمراه جارجار آهنگ گلبهی از اتاقم بیرون اومدم. مامان تنها نشسته بود و مجله ای در دست داشت. با دیدنم گفت: حاضر میشی بریم کمی بگردیم؟ کیانا هنوز نیومده منم احساس دلتنگی میکنم. نیم ساعت بعد با مامان توی کوچه بو ...
قســـــم به عشـــــق
205
عشق تو  شعری  ساختم.... سود شعرم چیست  وقتی که تو را  من باختم.... خوب می دانی  دل دیوانه ام از سنگ نیست.... گرچه آهنگی برای ماندنت ننواختم.... شرم دارم از دلم بیرون کنم مهر تو را.... من که خود روزی به سوی مهر تو می تاختم.... قیمت دل کندنت کم نیست...اما غم نخور .... من بهای رفتنت را با جنون پرداختم @FATEME_SOODY 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کرد ...
قســـــم به عشـــــق
198
#رمان_بوی_باران_عطر_خاطرات_تو #نازان_محمدی #قسمت_سوم نيمه ی اول جلسه تمام شده بود و مدعوين را براي يك استراحت و پذیرایی كوتاه به سالن پذيرايي دعوت كرده بودند. با افسانه از جا بلند شدیم و پشت سر بقیه به سمت به سالن پذیرایی رفتیم. وقتی وارد شدم از شدت همهمه ای که سالن را پر کرده بود چند لحظه متعجب بر جا ماندم. افسانه که متوجه مکثم شده بود، دستم را کشید و با خود به سمت میز بار بلندی که با پارچه ی ...
قســـــم به عشـــــق
189
#رمان_بوی_باران_عطر_خاطرات_تو #نازان_محمدی #قسمت_دوم بعد از یکی دوبار استارت زدن، ماشین روشن شد. خدا را شكر كردم كه شدت تصادف ماشين را از كار نينداخته است، خيابان ولي عصر را كه به طرف راست پيچيدم، تلفن همراهم زنگ خورد. همكارم خانم دلدار بود. به محض این که تماس را برقرار کردم بدون هیچ سلام و علیکی با عصبانيت و نگراني در گوشم فرياد زد. - كجايي پس؟... افسانه را از زمان دانشگاه مي شناختم. دختري ...
قســـــم به عشـــــق
189
#رمان_بوی_باران_عطر_خاطرات_تو #نازان_محمدی #قسمت_اول اول بهار بود. باران نم نم بر تن تشنه ی خاك مي باريد. بوي شكوفه ی درخت ها و عطر سبزه های باران خورده مشام را نوازش مي كرد. هوا پر از ناي خاك بود و من سرمست از اين عطر نفس گير همه ی وجودم را به دست نسيم بهاري سپرده بودم. دست نوازش گر باد از ميان شيشه ی پايين آمده ی ماشين در ميان موهايم بازي مي كرد و با شيطنت آنها را در هم مي ريخت. فقط بری ی ...
قســـــم به عشـــــق
194
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_پنجاه_وپنجم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 درحالیکه تعجب رو در لحن کلامش احساس می‌کردم گفت: واقعا نگران نبودید؟ مثلا توی هوا بودیم و شاید اصلا روی زمین فرود نمیومدیم! تند و دلتنگ گفتم: استاد توروخدا اول اون زبونتون رو محکم گاز بگیرید خیلی میچرخه ها! نمیگید با حرفتون دلم می ریزه؟! بعد ...
قســـــم به عشـــــق
186
مدتی رو مخفیانه در خونه فندقیت سر کنی و آرامشت حفظ بشه. هرچند نیروهای پشتیبان هم کنارش بودند و از همه طرف تحت مراقبت بودی، اما در خیابانی مورد حمله قرار میگیرید و تو از صدای تیر و تفنگ می ترسی که این بلا سرت اومده! دخترم، آخرین حرفمو بشنو و در لاله ی گوشت آویزون کن. حیدر تنها شوهر تو نیست. حیدر یکی از مردهای رشید و مسوول رتبه دار این مملکته که حاضره برای آرامش و آسایش مردم و در کنارشون آرامش تو ...
قســـــم به عشـــــق
181
بعد منقل رو با انعامی تحویل خانم داد. فرش قرمز زیر پامون پراز گلبرگهای سفید بود. تاجهای گل در فواصل معین کنار فرش چیده شده بودند و تا چشم کار میکرد گل بود. جشن به زیبایی تمام انجام شد و روزی خاطره انگیز برامون شد. شب بعداز اتمام جشن روبان قرمز و تزیین شده ای توسط آقاجون دور کمرم بسته شد و دعای خیرش رو همراهمون فرستاد که برامون ۳ پسر و ۳ دختر از خدا طلب کرد. صدای خنده ی همه بلند شده بود که ماد ...
قســـــم به عشـــــق
170
ر منقل اسپند رو از دستش گرفت و خودش اسپند رو دور سرم چرخونده برام اسپند دود کرد. 👇👇👇👇👇👇
قســـــم به عشـــــق
176
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان" #قسمت_آخــــــــــر وقتی پیراهن عروس با کمک شیرین و آرایشگر تنم شد و نگاهم در آینه بخودم افتاد. لبخندی روی لبام نشسته بشدت ذوق زده بودم. این لباس عروس چی داشت که آرزوی بزرگ هر دختری بود؟ آرام چرخی زدم و دنباله ی یک متری و کوتاه لباس همراهم چرخید. هیچوقت پیراهنهایی با دنباله ی بلند رو دوست نداشتم. همیشه فکر میکردم بالاخره زیر دست و پا خواهند موند و ب ...
قســـــم به عشـــــق
182
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_پنجاه_وچهارم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 با خنده چشمامو بسته گفتم: به روی چشوووووم، خودشم چش و چال کورم! دستاشو از ماشین برداشته گفت: چش و چالت سلامت باشه و پرنور. موفق باشی. آهسته گفتم: انشاا... سلامت به مقصد برسید با دلی خوش! خدانگهدارتون. سری تکون دا و زیر لبش چیزی زمزمه کرد. که ...
قســـــم به عشـــــق
178
#رمان_بوی_باران_عطر_خاطرات_تو #نازان_محمدی #قسمت_اول اول بهار بود. باران نم نم بر تن تشنه ی خاك مي باريد. بوي شكوفه ی درخت ها و عطر سبزه های باران خورده مشام را نوازش مي كرد. هوا پر از ناي خاك بود و من سرمست از اين عطر نفس گير همه ی وجودم را به دست نسيم بهاري سپرده بودم. دست نوازش گر باد از ميان شيشه ی پايين آمده ی ماشين در ميان موهايم بازي مي كرد و با شيطنت آنها را در هم مي ريخت. فقط بری ی ...
قســـــم به عشـــــق
168
د و کار همه راه میفته. 👇👇👇👇👇 اگه دختر دیگه ای توی خونه داشتید و پاشا خواستگارش بود چه جوابی می دادید؟ آقاجون بدون لحظه ای درنگ گفت: چه کسی بهتر و مردتر و زرنگتر و شیطونتر از پاشا؟ همون اول بهش جواب مثبت میدادم. حیدر گفت: خب پس تکلیف مشخصه. والا بنظر منم فقط دخترعموی زبر و زرنگ ما شیرین میتونه از پس زبون و کارهای پاشا بربیاد وگرنه ماها که ول معطلیم. صدای خنده ی همه بلند شد و پاشا همکه ...
قســـــم به عشـــــق
169
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی"آسمان" #قسمت_دویست_وسی_ام 🌸🌸🌸🌸 حتما بخونید👇 عزیزانم به امیدخدا فردا قسمت آخر رمان تا "تورو دارم" تقدیم حضورتون خواهد شد و بآجازه از همه ی شما عزیزان بنده مدتی کوتاه به ویرایش دو رمان چاپی خودم (قسم به عشق و بهارم فقط با تو) که ناشرم منتظر چاپشون هستش می پردازم. در کنارش دو رمان (نیمه ی جانم و یکی بود یکی نبود) رو براتون می نویسم که کامل در کانال براتون ...
قســـــم به عشـــــق
159
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_پنجاه_وسوم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 اونشب رو با تنگترین دلها به همراه آهنگام سر آوردم و صبح بیحال از اتاقم بیرون اومدم. وقتی از دور چشمم به امیرکیا توی آشپزخونه افتاد که پشت به من داشت روی میزرو میچید، کم مونده بود خودمو دوان دوان بهش برسونم و از پشت چنان بغلش کنم هوارش دربیاد! خدای ...
قســـــم به عشـــــق
149
شر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت
قســـــم به عشـــــق
143
آشپزخونه و لباس و غیره باشه که فعلا تصمیم نگرفتم. 👇👇👇👇👇👇👇 شیرین خانم اینم از آینده ی من که اگه روزی مامانم از کارخونه بیرونم کرد میدونم بیکار و بیعار نیستم. دیگه امری فرمایشی ندارید؟ محکم گفتم: با این تشکیلاتی که راه انداختی، چطور میخوای به کارخونه برسی؟ عمرا اگه بتونی به هردوشون رسیدگی کنی مردجوان! پاشا گفت: باور کن میرسم. همین روزها شیرین بانو رو خواستگاری می کنم و فقط فرصت میدم لبا ...
قســـــم به عشـــــق
140
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی #قسمت_دویست_وبیست_ونهم بدون حرف نگاهم در اطراف می گشت ببینم پاشا آخر‌ش از کدوم گوری بیرون میاد و چرا اینجوری مارو سرکار گذاشته! آخه اینجا هم جای ملاقات بود خودشم افتتاح نشده و راه نیفتاده! چشمم به میز و صندلیهایی افتاد که گوشه ای چیده شده بود و حتما برای پذیرایی از مدعوین بود. عجب سلیقه ای هم به کار برده بودند. آقایی با قدی بلند و قامتی راست بهمون نزدیک ش ...
قســـــم به عشـــــق
147
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_پنجاه_ودوم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 خدای من دوباره داشت سرم گیج میرفت. ولی با زور همکه شده خودمو جمع کردم. دوباره نمیخواستم توی آغوش عشقم فرو برم و دیوونه ترو هوایی تر از این بشم. کاش دستشو توی دستم میفشردم برام کافی بود! آهسته درحالیکه دوباره چشم به گلها داشتم با پیشنهاد امیرکیا هم ...
قســـــم به عشـــــق
145
💙💙💙💙💙💙 عکس شخصیتهای اصلی رمان #پاشا_شیرین
قســـــم به عشـــــق
142
💙💙💙💙💙💙 عکس شخصیتهای اصلی رمان #پاشا_شیرین
قســـــم به عشـــــق
131
جوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥☄
قســـــم به عشـــــق
133
ونه باشه. 👇👇👇👇👇👇 پاشا گفت: آمین جان شرمنده که دیر اومدم. باور کن الان بزور تموم شدیم و تونستم خودمو برسونم. کارمو میگم برو راحت سرجات بخواب. سری تکون دادم که گفت: لطف میکنی فردا در خونه ی شیرین باهاش قراری بزاری و بعد به بهونه ای پیاده از خونه شون خارج بشید به آدرسی که میگم بیاید! چشمام باز شد که گفت: اینجوری نگام نکن. آدرسی که میگم چند کوچه پایین تر از خونه شونه. با ده دقیقه پیاده روی ...
قســـــم به عشـــــق
130
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان" #قسمت_دویست_وبیست_وهشتم سرمون بشدت شلوغ بود و بیشتر روزهامون بیرون در حال خرید می گذشت. گاهی که خسته میشدم پاهامو دراز میکردم می گفتم: باور کنید قرار نیست قحطی بیادها. بیشتر خریدهامونو بعدا هم میتونیم بکنیم. مثلا من چقدر لباس لازم دارم که خرید انواع و اقسام و دوخت و دوزش تموم نمیشه. در کل یه لباس عروس با یک جفت کفش لازم دارم کار عروسیمون راه بیفت ...
قســـــم به عشـــــق
120
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_پنجاه_ویکم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 اصلا چیزی نمیفهمیدم و حالم به هیچ وجه خوب نبود. فقط اینو حس می‌کردم دستایی منو محکم گرفتند و از افتادنم جلوگیری میکنند. لیوانی به لبهام گذاشته شد که شربتی روانه‌ی دهنم شد. مثل اینکه بدنم یواش یواش گرم میشد ولی پاهام همچنان یخزده و سرّ بود! بیحال با ...
قســـــم به عشـــــق
145
ت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥☄