قســـــم به عشـــــق
198 •
@Ghasam_Be_Eshgh
رمانهای کامل و همخونه ای
لطفارمانهارو حتی باذکر منبع واسم نویسنده
هم بهیچ عنوان #کپـی یا #فــایل نکنید که رسماپیگرد قانونی دارد
@FATEME_SOODY نویسنده
قســـــم به عشـــــق
134
افسرده نه ولی واقعا ترسیده بودم. تب خالهام که یادته هنوزم دوتاشون جاش کنار لبم مونده! بخدا بعضی وقتها خواب اون شب وحشتناک رو می بینم که مردک وحشی داره دستشو به بدنم می کشه و فکر کن با چه وضعیتی از خواب می پرم!
دلم واقعا داشت میسوخت. گفتم: الهی حیدرررررررر خبرش بیاد با اون سفرش! چه آشی برامون پخته شد با چند من روغنش! ولی خودتونم که میدونید واقعا یهویی همچی بهم ریخت وگرنه اصلا برنامه اون نبود.
ش ...
قســـــم به عشـــــق
113
#تا_تورو_دارم
#آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان"
#قسمت_دویست_وبیست_وهفتم
بابا فردای اونروز بلیطش جور شد و به خارج رفت. حیدر هم دیگه با خیال راحت به خونه ی مادربزرگم رفت و آمد میکرد. مخصوصا که همه عاشقش بودند و خیلیم دوستش داشته تحویلش میگرفتند.
در مورد پیشنهاد بابا راجع به خونه نقلی گفتم که حیدر فقط مبهوت نگاهش روی صورتم بود. مثل اینکه سبک سنگین میکرد چه کاری به صلاحه.
آخرش گفت: حرف بابات حقیقت ...
قســـــم به عشـــــق
111
هم کمکش میکنه....
👇👇👇👇👇
ولی رسیدگی به گلها همیشه کار مامان بوده! باید به مامان اینجارو نشونش بدم و بگم برای خودش فکر یه گلخونه باشه که زمستونها هم سرش گرم میشه!
به قسمتی رسیدیم پراز گلهای رز در همه رنگی بود که بزیبایی به گل نشسته پراز غنچه های نیم شکفته بودند. کنارشونم کرت کوچیکی پراز گلهای اطلسی و نازنازی و بنفشه و داودی و... در انواع و اقسام رنگها بود.
احساس خیلی آشنایی داشتم و آروم ک ...
قســـــم به عشـــــق
112
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸
#رمان_فقط_چشمهایش(چاپی)
#به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان"
#قسمت_پنجاهم
لینک پرش به قسمت اول👇
https://t.me/FATEME_SOODY/22847
تند گفتم: استاد توروخدا اینجوری نفرمایید! شمام برای من کمتر از هومن نیستید باور کنید! بخدا انقده دیروز و امروز توی بیمارستانی که هیچکس منو نمی شناسه رو بهتون دلخوش بودم که اگه اتفاقی بیفته شما هستید و کمکم میکنید، الان یهویی احساس تنهایی کردم دارید میری ...
قســـــم به عشـــــق
117
💋💙
@FATEME_SOODY
🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄
هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوا
قســـــم به عشـــــق
160
واز می کنیم.
👇👇👇👇
راستش از آهنگ هیچی نفهمیدم ولی واقعا عالی بود و حال و هوای قشنگی به جمع دونفری و عشق و حالمون داده بود.
وارد خونه نقلیمون که شدیم و تا در هال رو بستیم گوشیم توی کیفم زنگ زد. راستش بی تعارف بگم قلبم جرینگی توی شکمم افتاد. حتما بابا یا مامان بودند که متوجه نبودنم شده بودند.
نگاهم بصورت حیدر خیره مونده بود که حیدر تند دست برد و گوشیمو از کیفم بیرون آورد. تا به صفحه ش نگا ...
قســـــم به عشـــــق
119
#تا_تورو_دارم
#آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان"
#قسمت_دویست_وبیست_وششم
اونشب بالاخره آخرین حرف رو مادربزرگم گفت. گفت: آمین پاشو وسایلت رو جمع کن بریم خونه ی خودمون که از فردا کلی کار داریم.
انشالله باید همه دست به دست هم بدیم و کارهای عروسی رو روبراه کنیم. حیدرجان خونه ت آماده ی چیدن هستش یا نه؟
حیدر جواب داد: آماده ست فقط باید یه نظافت حسابی بشه. مدتهاست درشم باز نکردم.
عزیزجون گفت: فردا یه کا ...
قســـــم به عشـــــق
117
بگید ببینم دلتنگ من شدید یا هومن؟
سرمو پایین انداخته چیزی نگفتم.
ادامه داد: هونازجان
قلبم لرزید. استاد ادامه داد: دانشجوی عزیزم، اولا با خیالی راحت و آسوده به کارت برس و بنا رو بر این بذار من اصلا استاد راهنمات نبودم و همون دکتر آزمایشگاه که وارد به کاره قرار بوده راهنماییت کنه. دوما به عنوان استادت و دوست هومن میتونی هرلحظه روی من حساب کنی... هرلحظه. بازم میگم هرلحظه احساس کردی بهم نیاز داری و ...
قســـــم به عشـــــق
118
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸
#رمان_فقط_چشمهایش(چاپی)
#به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان"
#قسمت_چهل_ونهم
لینک پرش به قسمت اول👇
https://t.me/FATEME_SOODY/22847
وقتی به طرف ماشین رفتیم دیدم امیرکیا گفت: دانشجوی عزیزم، اینبار شما رانندگی میکنید که من راهنمایی تون میکنم مسیر رو یاد بگیرید. من امروز کارم اصفهان تموم میشه و فردا با هومن به تهران برمیگردیم.
لحظه ای به شدت دلم گرفت. اصلا نمیدونستم چی بگم. فقط ای ...
قســـــم به عشـــــق
116
ید. بگید ببینم ماجرای این کیش چیه؟ چرا من چیزی نمیدونم؟
حیدر برگشته گفت: والا راستش قرار بود تا اوضاع کمی آروم بشه از دست همه در بریم و یه سفر کیش رو تدارک دیده بودیم که فردا ساعت ۱۲ پروازمونه.
اگه اجازه بدید این سفر چند روزه رو هم بریم و برگردیم ببینیم چیکار باید بکنیم. چون بلیطمون آماده ست.
مامان گفت: ماشالا در این هیر و ویر فقط کیش رفتنتون کم بودها. مگه نمیخواید عروسیتونو راه بندازید دیگه ...
قســـــم به عشـــــق
116
#تا_تورو_دارم
#آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان"
#قسمت_دویست_وبیست_وپنجم
داشتم درون کابینتها دنبال لوازم پذیرایی می گشتم و پیدا نمیکردم. آخه تا جاییکه تونسته بودیم زیاد دستی به وسایل منزل فرخ نزده بودیم.
صدای حیدر از کنار گوشم بلند شد که گفت: من چشمم به پیشدستی ها افتاده. در کابینت عقبی هستند صبر کن.
و در ثانیه ای تعداد زیادی پیشدستی با ظرفی پایه دار از کارد و چنگالهارو روی میز گذاشت. گفتم: چقدر ...
قســـــم به عشـــــق
118
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸
#رمان_فقط_چشمهایش(چاپی)
#به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان"
#قسمت_چهل_وهشتم
لینک پرش به قسمت اول👇
https://t.me/FATEME_SOODY/22847
دیدم همگی هستند و باز نگاه مهربون استاد روی صورتم بود. سلامی دادم و نشستم که آب میوه ای خنک برام آورده شد. کسل روبه هومن گفتم: جناب! چرا زابرامون میکنی و نمیذاری خونه بشینیم؟ یعنی چی بریم بیرون! من میخوام استراحت کنم. حالا کجا میریم؟
هومن خندان گفت ...
قســـــم به عشـــــق
122
انال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیس
قســـــم به عشـــــق
119
استراحت و تجدید خاطرات حق داری اونجا بری که ما هم میایم و مهمونت میشیم. مادربزرگتم که یار همیشه همراهته.
خلاصه تو دختر بهار و امیرعلی هستی که با تمام وجودشون همه ی مشکلات رو تحمل کردند تا به اینجا رسیدند.
مادرت حتی یه روز هم حرف قهر و از خونه رفتن رو به زبونش نیاورد و از هیچی برای زندگیش کم نذاشت!
پاشا گفت: آخه امیرعلی خان، خاله بهارم اگه میخواست در غربت قهر کنه که جایی برای رفتن نداشت. والا خ ...
قســـــم به عشـــــق
121
#تا_تورو_دارم
#آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان"
#قسمت_دویست_وبیست_وچهارم
مامان با حرف بابا چشم غره ای به بابا رفته صورتشو برگردوند. عزیزجون که لبخندی هم روی لب داشت گفت: توروخدا بهارجان اجازه بده داداشم کارشو بکنه. تموم که شد از کارهاش نتیجه رو من میگیریم و میگم. فعلا نظاره گر هستم.
بابا بطرفم برگشته جدی اندر جدی گفت: ببین دختره ی وروجک که اونجوری جلوی حیدر ایستادی و داری ازش حمایت میکنی، چند روز ...
قســـــم به عشـــــق
125
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸
#رمان_فقط_چشمهایش(چاپی)
#به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان"
#قسمت_چهل_وهفتم
لینک پرش به قسمت اول👇
https://t.me/FATEME_SOODY/22847
امیرکیا خندان روی مبل نشست و گفت: هومن جان تورو خدا اجازه بده از راه برسیم بعد ازمون ماچ و بوسه بخواه! باور کن خستهی خسته ایم!
مامان با نگاهی مشتاق و دلتنگ که حسرت توش موج میزد، به استاد خسته نباشیدی گفت و ادامه داد: واقعا ببخشید زحمت هوناز به گر ...
قســـــم به عشـــــق
125
ونی! سعی میکنم مزاحمتون نشم ولی نیاز باشه باید کمکم کنید چشم بعضیارو در بیارم!! بی انصاف نباشید دیگه!!
یه عمر رفتید و تنهام گذاشتید، الان بعداز ۲۲ سال برگشتید اینجوری بگید؟؟ به عنوان دخترتون عاق تون میکنما از من گفتن باشه! ماشالا دست به نفرینمم خوبه شکرخدا که درجا هم میگیره!
بابام دیگه داشت می خندید و همه هم همراهش می خندیدند. مامان خندان گفت: امیر، جانِ من بچه هامو اذیتشون نکن. ببین چطور هوای ه ...
قســـــم به عشـــــق
115
ستاد. اما با اون شدتی که به عقب رانده شده بودم در آنی سرم به لنگه ی باز در خودشم محکم به لبه اش خورد و صدای آخم به هوا رفت.
حالا با اون فشاری که به عقب رانده شدم و سرم به در خورد نتونستم خودمو کنترل کنم و کم مونده بود زمین بیفتم که لحظه ای صدای همه بلند شد و حسم گفت همه از روی مبلها بلند شدند.
دست حیدر در آنی دور کمرم پیچید و از افتادنم جلوگیری کرد. بی اختیار و تحت فشار عصبی چنان به کمرم فشار ...
قســـــم به عشـــــق
114
#تا_تورو_دارم
#آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان"
#قسمت_دویست_وبیست_وسوم
اونروز دلم میخواست خودم برای حیدر آشپزی کنم. هرچی باشه فردا راهی بودیم و از اتفاقهای بعدش هم فقط خدا آگاه بود.
نمیدونستم بازم کی میتونم اینجوری راحت کنار حیدر باشم و بدون دغدغه و هول و هراس کنارش آروم بگیرم. لیستی به دست حیدر دادم و مواد موردنیاز ماکارونی رو ازش خواستم.
درحالیکه حیدر از کنارم جم نمیخورد و خودش در پختن کمکم ...
قســـــم به عشـــــق
119
💫🌸💫 💫🌸 💫
رمان
📗"فقط چشمهایش"
📘"آبی تر از آسمان آبی تر از دریا"
رو میتونید بطور مستقیم با ۱۰درصد تخفیف و #ارسال_رایگان از خود انتشارات پرسمان هم بخرید.
به آیدی زیر پیام بدید👇
@SMoniri
پیج اینستاگرام فروشگاه مجازی #انتشارات_پرســـــمان
با ۱۰ درصد تخفیف و ✨ارسال رایگان به تمام نقاط کشور👇👇
Instagram.com/Porseman.shop
قســـــم به عشـــــق
122
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸
#رمان_فقط_چشمهایش(چاپی)
#به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان"
#قسمت_چهل_وششم
لینک پرش به قسمت اول👇
https://t.me/FATEME_SOODY/22847
درحالیکه هنوز تصمیم نگرفته بودم خوشحال باشم یا ناراحت، با استادم وارد آزمایشگاه شدیم. دکتر آزمایشگاه جلو اومد. با احترام تحویلمون گرفت و خودشو معرفی کرد. کاملا در جریان همچی بود و قرار بود توی این طرح زیر نظر استاد، آزمایشهای اصلی رو ایشون به عهده دا ...
قســـــم به عشـــــق
154
ا صورتی سرخ شده ملافه رو جمع کردم. شکر بقیه رختخوابها تمیز بود و کار دستمون نداده بود.
ناخواسته خندیدم. بینوا حیدر همیشه در مظان اتهام بود و تمام انگشتها بطرفش نشونه میرفت. حالا چقدرم صبور بودن رو یاد گرفته بود و دیگه هیچکاری به پر قباش هم بر نمیخورد و در آرامش از خودش دفاع میکرد.
تا لباسهامو بردارم و وارد حموم بشم حیدر داشت از خونه خارج میشد که گفتم: سرما میخوریا موهات بازم خیسه.
گفت: فدای س ...
قســـــم به عشـــــق
144
#تا_تورو_دارم
#آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان"
#قسمت_دویست_وبیست_ودوم
حیدر حوله رو یه وری گرفته لحظه ای باعجله بدنش رو باهاش خشک کرد که کمی آب بدنش جذب شد. بعد حوله رو دور پایین تنه ی خودش پیچید و محکم کرد.
تمام اینکارهارو پشت بمن کرده بود و من حتی یادم نمیفتاد لحظه ای از حموم بیرون برم. انگار تا بیرون میرفتم فرار میکرد و دستم بهش نمیرسید.
بطرفم برگشته تند گفت: الان میگی چیکار کردم یا نه؟ ای ...
قســـــم به عشـــــق
143
کتابهای نشر پرسمان با بیست درصد تخفیف و ارسال رایگان از طرف انتشارات
فقط #سه روز مهلت دارید و بشتابید. برای خرید به آیدی زیر پیام بدید👇👇
@SMoniri
کتابهای چاپی فاطمه سودی در این انتشارات👇
📘آبی تر از آسمان آبی تر از دریا
📒📕فقط چشمهایش
قســـــم به عشـــــق
129
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸
#رمان_فقط_چشمهایش(چاپی)
#به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان"
#قسمت_چهل_وپنجم
لینک پرش به قسمت اول👇
https://t.me/FATEME_SOODY/22847
فقط متحیر و ماسیده به روبروم نگاه میکردم. امیرکیا خندان بطرفم اومده گفت: اصلا انتظارشو نداشتی نه؟ خب این سورپرایز امروز و شروع به کارت بود اول صبحی تقدیم کردم! موفق باشی خانوم گل.
دوباره نگاهی به روپوش سفیدش انداختم که تنش بود و راستی راستکی عین دکت ...
قســـــم به عشـــــق
131
دارم. تمام بدنم کوفته ست.
ساعت چند بود رو نمیدونم ولی با صدای شرشر دوش حموم چشم باز کردم.
نگاهی به رختخواب کناریم انداختم حیدر نبود. حتما داشت دوش میگرفت. بازم خوابم میومد لحظه ای چرخیدم و بالشمو بغل کرده دوباره چشمامو بستم.
بین خواب و بیداری بودم اما حسی بهم میگفت بدنم آروم نیست. حس خیس بودن داشتم. صدای آب حموم هم همچنان میومد.
لحظه ای با حس بدتری که بهم دست داد چشمام درجا باز شد. اتفاقی ا ...
قســـــم به عشـــــق
131
#تا_تورو_دارم
#آرزوجلالی_فاطمه_سودی"آسمان"
#قسمت_دویست_وبیست_ویکم
در آغوشش فشرده میشدم و حتی زورم هم نمیرسید خودمو کنار بکشم. لبهاش هرجایی رو میخواست می گشت و بعضی وقتها که زیاد تقلا میکردم در بِرم میگفت کلانتر زحمت نکش چون هیچکاری ازت برنمیاد معاونت کار بلده و زورگو!
بالاخره بعداز ناز و نوازشهای زیاد هم خودش خسته شد هم من. چنان از بدو بدوها و کارهای روز گذشته بدنم کوفته بود که همچنان سرم روی ...
قســـــم به عشـــــق
128
کتابهای نشر پرسمان با بیست درصد تخفیف و ارسال رایگان از طرف انتشارات
فقط #پنج روز مهلت دارید و بشتابید. برای خرید به آیدی زیر پیام بدید👇👇
@SMoniri
کتابهای چاپی فاطمه سودی در این انتشارات👇
📘آبی تر از آسمان آبی تر از دریا
📒📕فقط چشمهایش
قســـــم به عشـــــق
125
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸
#رمان_فقط_چشمهایش(چاپی)
#به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان"
#قسمت_چهل_وچهارم
لینک پرش به قسمت اول👇
https://t.me/FATEME_SOODY/22847
امیرکیا بلند خندید و گفت: باور کن این قسمت رو بابای منم عین مامان شماست. البته منم آهنگ های دلخواه بابا رو میپسندم ولی همیشه برای خودمون یکی دوتا DVD برای اینجور مواقع ضروری توی ماشین نگه میداریم. چون اکثرا کیانا سوار این ماشین میشه پس اینجور کارا ...
قســـــم به عشـــــق
141
ا هی خودمو نگه میدارم و ازت دور میشم، ولی تو خودت دوباره بهم می چسبی و شروع میکنی!
یهویی خطرناک شدم و فکرهای پلید کردم بعدا نگی گناهکار من بودم که تمام گناهان پای خودته!
خندان تند خودمو کنار کشیدم و گفتم: الهی مار مظلوم و بینوا نیشت بزنه که چقدرم خودتو تحویل میگیری! فکرهای پلید هم بکنی بلدم جوابت رو چطور بدم افکار منحرفانه ت از سرت بپره.
انشالله جای اون چنگالها هم موندگار باشه که من عاشق او ...