قســـــم به عشـــــق

198
رمانهای کامل و همخونه ای لطفارمانهارو حتی باذکر منبع واسم نویسنده هم بهیچ عنوان #کپـی یا #فــایل نکنید که رسماپیگرد قانونی دارد @FATEME_SOODY نویسنده
قســـــم به عشـــــق
163
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی"آسمان" #قسمت_دویست_وسیزدهم پاشا که نگاهش به حیدر بود چنان هراسان خم شد و مچ دست حیدرو گرفته بطرف داخل ماشین کشید که حیدر کاملا داخل ماشین خم شد. کمی دادزنان گفت: میدونی دارررررررری چیکاررررررر میکنی مرررررررد؟ کجا داری میری؟؟؟ چرا دیووووونه شدی تووووو؟ بخدا با این کارات اوضاع رو بیشتر بهم میریزی کجــــــــــا؟؟ ولی حیدر دستشو محکم کشید و مچش از دست پاشا ب ...
قســـــم به عشـــــق
162
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_سی_ویکم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 جمعه صبح وسایلامون توی ماشین گذاشته شد و بطرف خونه‌ی امیرکیا رفتیم. از بیرون آپارتمانش خیلی شیک بنظر میرسید. البته اگه یه کلبه‌ی پوشالی هم بود برای من زیباترین خونه‌ی عشق دنیا بود که همه‌ی قلبم داشت توش زندگی می‌کرد! دل توی دلم نبود و هرلحظه با قلبی لرز ...
قســـــم به عشـــــق
187
و بهم میدوخت تا کنار زنش باشه و هر اشتباهی هم کرده باشه جبران کنه. حالا همه حالتهای رفیقش کاملا طبیعی بود.... با به یادآوردن چهره رنگ پریده شیرین و چشمای وحشت زده اش دستش مشت شد و بی حوصله پوفی کرد.‌ پاشا خودش هم برای بدست آوردن شیرین راه درازی درپیش داشت که به قول مادر شیرین تبدیل به آدمی بی حس و متحرک شده بود و زمان لازم بود تا دوباره به همون دختر شر و شیطون و پرروی زبون دراز تبدیل بشه.....‌ ...
قســـــم به عشـــــق
182
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان" #قسمت_دویست_ودوازدهم پاشا در همین فکرها بودم که زنگ پیامک گوشی حیدر بگوشش خورد. حیدر نگاهی به صفحه ی گوشیش انداخت...... انگار چیزی متوجه نشد چون متعجب نگاهی به روبروش انداخت و پبام رو دوباره خوند. بعد بلند داد زد: خدا لعنتت کنه مرد...... خدا لعنتت کنه...... تا به امروز کجا بودی که الان اومدی قبر منو دو دستی بکنی....... خدا ازت نگذره......... خدا نگذ ...
قســـــم به عشـــــق
164
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_سی_ام لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 دلم گرفت. ولی چقدر مهرش به دلم بود و میخواستمش فقط خدا میدونست و بازم خود خدا! آروم زمزمه کردم: خدا جونم، میشه کمکم کنی و تغییری توی سرنوشت من و امیرکیا بدی که مال من بشه؟! ااخه خیییییییییلی دوستش دارم خیلی... خیلی! ولی تا سرنوشت چی بود و تقدیرمون چطوری ...
قســـــم به عشـــــق
162
عی میکرد جلوی حرف زدنش رو بگیره و تیکه بارش نکنه. حیدر خودش مسئول کارهای خودش بود و وضعیتی که الان توش گیر کرده بود فقط بخاطر خودخواهیهای خودش بود پس باید تحمل میکرد .. البته اگر این رفیق غد یکدنده اش دوام میاورد تا پدر آمین کمی نرم میشد ...... البته کمی حق رو به حیدر میداد. کارهایی که حیدر انجام داده بود هرچند باعث اذیت شدن دخترخاله مظلومش شده بود ولی درنهایت همش بخاطر خودش بود و پاشا اینو مید ...
قســـــم به عشـــــق
152
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان" #قسمت_دویست_ویازدهم وقتی از پله ها پایین میومدم هیچکس به جز پاشا حواسش به من نبود. پوزخندی روی لباش بود و دیگه میتونستم قسم بخورم همچی رو فهمیده. اما اعتنایی نکردم. انشاالله همچی ختم به خیر میشد و به سلامتی به خونمون برمی گشتیم. ساعت ۵ بود که بابا بلند شده گفت: دیگه بریم. بخاطر خواهش آبجی مونسمون هم دو ساعتی قرارمو عقب انداختم حرفش زمین نیفته. همگ ...
قســـــم به عشـــــق
150
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_بیست_ونهم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 از حرفهای امیرکیا فقط دلم میلرزید و اصلا تکلیفم مشخص نبود! از یکطرف دلم می خواست خونه و خونواده‌ی امیرکیا رو از نزدیک ببینم، هر چند که بهترین انتخابش برای همه‌ی عمر ساینا بود. از طرف دیگه واقعا نمیدونستم توی یه خونه‌ی غریبه شاید با دبدبه کبکبه ای عال ...
قســـــم به عشـــــق
142
اینجا گرسنه میموندی سکته میکردم. برات ناهار آوردم. داغ نیست ولی گرمه. لباس چرب و چیلیمو هم زیر قابلمه گذاشتم و گفتم: این لباسم بعدا بنداز بیرون. من توی خونه نقلیم هرجا بندازم می بینن. نوشابه هارو هم کنار قابلمه گذاشتم که حیدر با تعجب گفت: آفرین نوشابه رو هم فراموش نکردی! خندان گفتم: ترسیدم خفه شی... تا خواستم قدم رو راست کنم دست حیدر دور گردنم نشست که لبهاش روی پیشونیم نشست. گفت: برای تشکر.. ...
قســـــم به عشـــــق
139
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان" #قسمت_دویست_ودهم با دلی خونین از اتاقش بیرون خزیدم و آهسته وارد اتاقم شدم. درو بستم و پشت به در دادم. دوباره اشکم چکید...... خودمم بد شروع کرده بودم...... خودم با ناراحتی ها و بدقلقی هام بابامو عاصی تر کرده بودم. اگه اونموقع همچین روزهایی رو پیش بینی میکردم کمی آرومتر با مساله برخورد میکردم و بابام هم اینگونه در برابر حیدر شمشیر نمی کشید. الان نه ...
قســـــم به عشـــــق
138
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_بیست_وهشتم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 امیرکیا خندان ادامه داد: حالا با اینهمه تفاصیر مختلف، شما چرا تعارف می کنید برام لاینحله!... مامان با لبخند گفت: جناب سبحانی، واقعا لطف دارید و خیلی خیلی خوشحالم برای راحتی ما خودتون رو اینهمه توی زحمت انداخته و میندازید! ولی یکی دو روز که نیست! ح ...
قســـــم به عشـــــق
137
15409175404403mp3_25.mp3
. ..با من بمان و سايه ۍ مِهر از سرم مگير.... ..مَن زنده ام به مِهر ِ تو ،اۍ مهربانِ من... #حسین__منزوی🌹••࿐ عاشقانه ی #ســــــــــودی. حتما گوش بدید💋 @FATEME_SOODY
قســـــم به عشـــــق
128

15409175404403mp3_25.mp3

mp3
اخیر منیم سن/امیر وکیل نسل - ❤️ @sevgilar
قســـــم به عشـــــق
136
م کی سنین اولسون..... قدریوی بیلن اولماز...... دوشدوم خیاباندا کوچه ده آهیوی چکدیم باخ من نجه هرگون سنین او نازیوی چکدیم چکدیم داماریمنان قانیمی رسمیوی چکدیم سیندی اورییم گوز یاشیمی عکسیوه چکدیم معنی آهنگ:( آخرش مال منی..... ... اینو خودتم میدونی..... غیر از من هیشکی برات موندگار نیست.... هیچکس برای تو نمیتونه من باشه...... عشقم، دنیا فقط میچرخه ...... خورشید زیر ابر باقی نمی مونه.... قلبم برای ...
قســـــم به عشـــــق
130
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان" #قسمت_دویست_ونهم سری تکون دادم و صدادار آب دهنمو قورت دادم. رنجیده بود و من اینو نمیخواستم. میدونستم بقدر کفایت تحت فشاره، پس من نباید بیشتر اذیتش میکردم. گفتم: نه حرف سر حمایت تو نیست. تو برام ثابت شده ای و تا به امروز هرکاری از دستت برمیومده برام کردی. هدف من اینه که اولِ کاری بابام ازم نرنجه و فکر نکنه یه بچه ی خودسر تربیت شدم و به هیشکی و حرف ...
قســـــم به عشـــــق
137
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_بیست_وهفتم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 بعد از مدتی آروم گلدان رو برداشتم و به طرف پذیرایی رفتم! از خجالتم نمیتونستم نگاهی به امیرکیا بکنم و چشمام پایین بود. ولی نگاه خوشحال امیرکیا رو کاملا حس می‌کردم. نمیدونم در مورد چی صحبت می‌کردند که استاد به هومن گفت: اصلا هیچ کاری نمیشه کرد! میتون ...
قســـــم به عشـــــق
138
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_بیست_وششم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 الان آماده بودم و دلم ضعف میرفت. کاش امیرکیا زودتر میومد و یه دل سیر تماشاش می‌کردم! البته منکه نه، قلبم یه دل سیر تماشاش می‌کرد بلکه آروم میگرفت و دست از سرم برمیداشت که هر لحظه آهنگ امیرکیا کجایی رو برام میخوند و خون به جیگرم می‌کرد! همراه با بصدا ...
قســـــم به عشـــــق
129
💙💙💙💙💙💙 عکس شخصیتهای اصلی رمان #ساینا #کیانا_خواهر_امیرکیا
قســـــم به عشـــــق
123
💙💙💙💙💙💙 عکس شخصیتهای اصلی رمان #افسون_مادرهوناز ماشاالله الان هم این شخصیت رمانم رو از نزدیک ببینید همینقدر خوشگل و زیباست البته یه خوشگل ایرانی، که آدم با دیدنش دلش میلرزه! وقتی افسون قصه زندگیش رو تعریف میکرد منکه فقط مات زیباییش بودم. باور کنید مرد بودم برای بدست آوردنش دنیارو بهم میریختم🙈🙈
قســـــم به عشـــــق
124
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_بیست_وپنجم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 ولی میتونستم باور کنم اون جربزه رو داشته باشم تک وتنها خونه‌ی امیرکیا، خونه‌ی عشقم، خونه‌ی قلبم، خونه‌ی همه‌ی وجودم مهمون باشم! اونم توی شهری غریب و خونه ای غریب تر؟ اصلا امکان نداشت و به هیچ عنوان بخودم، هوناز جهاندار، دانشجوی پزشکی امیدوار نبودم! ...
قســـــم به عشـــــق
113
تنگی داشت منو می کشت. واقعا بد دردیه! آمین...... جان من خودت بیا و خانمی کن وسط ماجرا رو بگیر و همچی رو تموم کن. باور کن دیگه تحمل ندارم..... دیگه نمیتونم صبر کنم.... میدونم تو اشاره شو به دایی بدی دست از سرم برمیداره و بیخیالم میشه. اونهمه هم ظالم نیست. ولی فقط تو بخوای دیگه تمومه! کاری با حرفهای حیدر نداشتم. خودم دلتنگتر از خودش نگاهم به صورت و ته ریش حیدر بود و دلم برای بوسیدنش یه ذره بود ام ...
قســـــم به عشـــــق
109
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان" #قسمت_دویست_وهشتم حیدر روی تختش نشسته بود و چشمان بازش متعجب به من دوخته شده بود. دستم که روی دهنم بود و نگاهم بصورتش دوخته شده بود. فقط دعا میکردم کاش همون جا و همون لحظه زمین دهن باز میکرد و منو یهویی قورت میداد. مثلا با قهرهام داشتم به حساب آقاحیدر میرسیدم ولی الان توی اتاقش پیدا شده بودم و به قول شیرین دزدیم در نور ماه آشکار شده بود. حیدر بلند ...
قســـــم به عشـــــق
101
آماده ست بخوریم بعدا من کاری دارم که باید برم. با مامان و عزیز به آشپزخونه رفتیم و در کشیدن غذاها کمک کردیم. میز زیبا و رنگارنگی چیده شده بود که لذت غذاهای عزیز یه چیز دیگه بود. بو و مزه ی سوپ گشنیز عزیز همکه ماورای تمام غذاها بود با حسرت فکر کردم: جای حیدر خالی. کاش بود و میخورد. ولی خب...... خود کرده رو تدبیر نیست و نبود! میز جمع شد و آشپزخونه تمیز شد. سر همه شلوغ بود و آقایون بشدت سرگرم بح ...
قســـــم به عشـــــق
102
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان" #قسمت_دویست_وهفتم وارد خونه شدیم و تا پاشا سلام احوالپرسی بکنه نگاهی به تلگرامم انداختم ببینم شیرین به حرفم گوش داده و به مهمونی میاد یا نه که دوباره چشمم به پیام حیدر افتاد که لحظه ای قلبم ناقص کار کرد. شعر دلتنگیش رو خوندم و راستش به جانم خلید. حیدر دلتنگ بود و هیچکاری هم نمیتونست بکنه. تازه می فهمیدم براش مهم بودم و اینکه بدون من داشت اذیت میشد ...
قســـــم به عشـــــق
159
💙💙💙💙💙💙 عکس شخصیتهای اصلی رمان #هوناز
قســـــم به عشـــــق
145
💙💙💙💙💙💙 عکس شخصیتهای اصلی رمان #امیرکیا_هومن
قســـــم به عشـــــق
144
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_بیست_وچهارم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 درحالیکه تعجب کرده بودم چیزی سر در نیاوردم. ولی فکرمم زیاد مشغول نکردم. چون ممکن بود اصلا ربطی بمن نداشته باشه! هومن رو خیلی خوب می‌شناختم که گاهی آدمو سرِکار میذاشت! اونشب بعداز شام موقع خوردن چای هومن گفت: امروز زنگ زدم هتل برای بیست روز سوییتی ...
قســـــم به عشـــــق
112
ل منو می دیدی که کلا وزنمو زمین گذاشته بودم. الان از روزیکه مادربزرگ و مامان اینجا هستند بحدی نازمو میخرند و ناز و نوازشم میکنند بازم استخونام توی گوشت گم شده! خودتم که لاغر شدی پاشا، تو دیگه چرا؟ پاشا گفت: مشکل منم بیشتر شیرینه همین..... شیرین دختری شاد و سرزنده و خوشبخت بود که به قول مامانش درگیر کابوس زندگی شد که روح و روانش رو بهم ریخته و الان شب و روزش قاطی شده....... هرچند دیگه افسوس خورد ...
قســـــم به عشـــــق
110
#تا_تورو_دارم #آرزوجلالی_فاطمه_سودی "آسمان" #قسمت_دویست_وششم امروز مهمونی مامان خانومم بود. پله ها رو تا نصف پایین اومدم و نگاهی به همه جای خونه انداختم. همچی آماده بود. میز غذاخوری قشنگ چیده شده بود و صدالبته عزیز که حوصله ی دسر درست کردن و غیره رو نداشت به بیرون سفارش داده بود. اما بوی باقالی پلو با ماهیچه توی خونه پیچیده بود و صدای علی با سیخهاش هم میومد که درحال سیخ کردن کوبیده با جوجه بو ...
قســـــم به عشـــــق
126
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_بیست_وسوم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 تشکری کردم و همون جای قبلی نشستم. فقط هم ساینا جلوی چشمم قدم رو میرفت. خیلی دلم میخواست خجالت نمیکشیدم و در مورد ساینا که نگاه استاد به دنبالش خیره مونده بود سوال می‌کردم. ولی مطمئن بودم فضولی محضه و اصلا بمن ربطی نداره! پس خفه خون گرفتم و فقط دلسوخته ...
قســـــم به عشـــــق
116
اومده بشدت دیوونه شده بود، جواب تلفن پاشارو جوری داد که فکر کنم الان پاشا فکر میکنه افسردگی حاد و مزمن گرفتم و از عالم و آدم میترسم. منم این پسره ی یه لاقبا رو سرجاش می نشونم صبر کن! خندان نوشتم: چقدرم که پاشا یه لاقباست! فقط فکر کارخونه هایی رو بکن که بهش میرسه! شیرین خندان گفت: صبر کن چنان دیوونش بکنم اون کارخونه هارو هم به اسمم بزنه ببین کی گفتم! فردای اونروز داشتیم برای مهمونی آماده میشدیم. ...