قســـــم به عشـــــق

198
رمانهای کامل و همخونه ای لطفارمانهارو حتی باذکر منبع واسم نویسنده هم بهیچ عنوان #کپـی یا #فــایل نکنید که رسماپیگرد قانونی دارد @FATEME_SOODY نویسنده
قســـــم به عشـــــق
176
ــودی @FATEME_SOODY 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥☄ عزیزان و عشقای سودی از فردا رمان جدیدمون به نام ⚡️تا تورو دارم⚡️ ساعت ۷ در کانال ارسال میشه💙💙💙💙
قســـــم به عشـــــق
173
نم نشسته بود بچه بی قرار بود...... بچه فقط می چرخید..... حدس زدم ماهیار دو روز جلوتر برام تولد گرفته اما ...... بچه م...... بچه م...... چیزیش شده بود...... به همه هول هولکی خوشآمد گفتم و اضافه کردم: شرمنده تونم منو ببخشید. باید کمی استراحت کنم مثل اینکه اصلا حالم خوب نیست. فکر کنم همه ماتشون برد ولی چیزی نگفتند. تا وارد اتاق خوابم شدم خانمها تند پشت سرم وارد شدند و مامان ناهید کمکم کرد ...... ...
قســـــم به عشـــــق
162
ماهیار دیوونه و زورگوی من با تمام سربه هوایی ها و سهل انگاریها‌ش یه عشق و مرد تمام عیار بود. دیدین چه حس خوبیه ، ببینی یه نفر همه رو بخاطر تو پس زده واسه‌ی رسوندنِ خودش به تو همه‌ی راهو نفس نفس زده؟؟ ماهیار من اینگونه بود و من واقعا محبتهاشو دیده و حسش کرده بودم. اما گاهی هم پدری ازم درمیاورد اونورش ناپیدا ....... 👇👇👇👇👇 که تمام مهرو محبتش رو کنار این اذیتهاش میذاشتم و چشم بروی کاراش می ...
قســـــم به عشـــــق
154
سوخت واقعا اینبار پانسمان با پماد زخم و شایدم بستری شدن لازم داشتم. لحظه ای فکر کردم: لیلون در این شرایط بود چیکار میکرد؟؟؟؟ کمی فکرمو متمرکز کردم که خندیدم. دستامو روی شکمم گذاشتم که بچه م داشت توش می چرخید. بلند گفتم:..... 👇👇👇👇👇 درسی بهش بدم تا عمر داره یادش نره بیخبر از خانم خونه مهمون دعوت نمی کنن. گوشیمو برداشتم و اول به مامان زنگ زدم. بعداز سلام احوالپرسی گفتم: مامان امشب شام مه ...
قســـــم به عشـــــق
152
د داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥☄ عزیزان و عشقای سودی از فردا رمان جدیدمون به نام ⚡️تا تورو دارم⚡️ ساعت ۷ در کانال ارسال میشه💙💙💙💙#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_پنجاه_و_هفتم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" #قسمت_پایانی عروسی زیبامون در باغ پدری و ارثیه خونوادگی ماهیار به راه افتاد. باغ زیبایی که از پدربزرگشون ب ...
قســـــم به عشـــــق
143
پس و پیش افتاده باشه سودی رو ببخشید. تقصیر من نیست بخدا
قســـــم به عشـــــق
143
فه کردم: شرمنده تونم منو ببخشید. باید کمی استراحت کنم مثل اینکه اصلا حالم خوب نیست. فکر کنم همه ماتشون برد ولی چیزی نگفتند. تا وارد اتاق خوابم شدم خانمها تند پشت سرم وارد شدند و مامان ناهید کمکم کرد ...... 👇👇👇👇 مانتومو درآورده روی تخت دراز کشیدم. بچه توی شکمم می چرخید و شکمم محکم تکون میخورد. اشکای منم از ترس جاری بود. همه دورم جمع شده بودند. مامانم هراسان پرسید چی شد آخه یهویی؟ تو که ح ...
قســـــم به عشـــــق
137
س نفس زده؟؟ ماهیار من اینگونه بود و من واقعا محبتهاشو دیده و حسش کرده بودم. اما گاهی هم پدری ازم درمیاورد اونورش ناپیدا ....... 👇👇👇👇👇 که تمام مهرو محبتش رو کنار این اذیتهاش میذاشتم و چشم بروی کاراش می بستم. تازه پا به ماه هشتم حاملگیم گذاشته بودم و 2 روز به عید و تحویل سال مونده بود که مامانم سر ظهری زنگ زد. گفت: پارلا پاهام بشدت درد میکنه و نمیتونم راه برن. میشه بیای کمی کنارم باشی و ناه ...
قســـــم به عشـــــق
139
داشت توش می چرخید. بلند گفتم:..... 👇👇👇👇👇 درسی بهش بدم تا عمر داره یادش نره بیخبر از خانم خونه مهمون دعوت نمی کنن. گوشیمو برداشتم و اول به مامان زنگ زدم. بعداز سلام احوالپرسی گفتم: مامان امشب شام مهمون ما هستید و ....... به لیلون هم زنگ زدم که اونارو هم دعوت کردم. تلفن بعدیم به گلپر بود که اونم دعوت کردم. و تلفن آخرم به رستوران کاکتوس بود برای ۱۶ نفر میز رزرو کردم. عالیترین رستورانی ب ...
قســـــم به عشـــــق
135
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_پنجاه_و_هفتم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" #قسمت_پایانی عروسی زیبامون در باغ پدری و ارثیه خونوادگی ماهیار به راه افتاد. باغ زیبایی که از پدربزرگشون به ارث مونده بود و آقاآسماعیل با برادرهاش تصمیم گرفته بودند به جای فروش یا تقسیم باغ، کسی رو استخدام کنن که به باغ رسیدگی کنه. و اکثرا اونجا خونوادگی دور هم جمع میشدند. زیر درختهای بزرگ باغ می ...
قســـــم به عشـــــق
158
بزنم که دستم روی صورتم نشست لآقل دهن گشادم رو مهمونا نبینن. لیلا که مات داشت به ماهیار نگاه میکرد گفت: باور کن تو چیزیت شده و اصلا چیزی زدی یا بالا انداختی! عجب داماد بی ادبِ بی تربیتی! احترام هم حالیش نیست. ماهیار خندان گفت: منحرف فی الارض خودتی که فکرای بد میکنی. منظورم از بی پدرمادرهای پایین خواستگارهای پارلا بودن که باید دست می جنبوندم وگرنه منظور دیگه ای نداشتم. ایندفعه لیلون هم می خندی ...
قســـــم به عشـــــق
142
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_پنجاه_و_پنجم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" با تمام اصرارهام ماهیار قبول نکرد عقد و عروسی یکجا برای بعداز سالگرد پرویز بمونه و چند روز بعداز صیغه ی محرمیتمون عقد مفصلی در خونمون براه انداختند. پیراهن عقدم شیری رنگ، تنگ و بلند که با دانتل زیبایی از پشت دنباله داشت رو با کمک ماهیار انتخاب کرده بودم که عالیترین بود و بحدی ت ...
قســـــم به عشـــــق
155
منی؟ ببین شلوار راحتیمم پوشیدم که دیگه وقتمون تلف نشه! تند سرمو عقب کشیده نگاش کردم که جلوتر از من گفت: پارلا زنمی و هیچ حرفی نمی تونی بزنی. مثل اینکه خودتم هنوز باورت نشده محرم خودمی! الان هرکی جرات داره سر بلند کنه بگه چرا ماهیار پیش زنش خوابیده باور کن از وسط نصفش میکنم. گفتم: ماهیار یعنی چی؟ محرم شدیم کنار هم راحت باشیم نه اینکه مهمون اتاق خواب همدیگه بشیم. تو چرا هیچوقت بزرگ نمیشی! فکر ک ...
قســـــم به عشـــــق
149
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_پنجاه_و_چهارم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" مهمونارو راهی کردیم درحالیکه نگاه خوشحال ماهیار از صورتم کنار نمیرفت و رسما برق شادی رو توی چشماش می دیدم. و من چقدر این بچه وروجکِ تخس و زورگو رو بیشتر از همیشه دوست داشتم. درسته در زمانهای مختلفی خیلی عذابم داده اجازه نداده بود روزها و ساعتها اشکام خشک بشه. اما بازم عاشقش ...
قســـــم به عشـــــق
159
ازه نده برای تمام عمرم خجالتزده بشم. منم برم و برای شب آماده بشیم که باور کن کلی کار نکرده داریم و مامانم دست تنهاست. فقط خودتون یه زنگ به خونمون بزنید و اطلاع بدید برای شب آماده باشند. حالا ماهیار به هیچ صراطی مستقیم نبود که کامیار گفت: ماهیار دیوونه نشو. شب میریم و کارو تموم میکنیم دیگه تو چقده لجی بچه! والا من جای پارلا بودم همین الان تورو به فرودگاه میرسوندم و پشت سرت کاسه ای آب میریختم. نک ...
قســـــم به عشـــــق
146
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_پنجاه_و_سوم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" نگاهم به روبروم دوخته شده ماتم برده بود. ماهیار هم با چشمانی پراز محبت و عشق که نیشش تا بناگوشش باز بود بالای پذیرایی نشسته با تبختر خاص خودش پاشو روی پاش انداخته دا‌شت نگام میکرد. حالا همون لباس راحتی های نخیِ طوسی رنگ خونه رو هم به تن داشت. سامیار هم با همون لباس رکابی و سرهم ...
قســـــم به عشـــــق
156
𡰽𡰽𡰽𡰽𡰽𡰊 تا ماهیار خواست دهن باز کنه کامیار گفت: من یه پیشنهاد میدم دعوا نکنین. تو پارلا خانم همراه ماهیار بخونمون بیا که امروز کنار هم باشین. عصری قبل از اومدن باباتون میرید خونه ی خودتون. مامانم هم به مامانتون خبر میده امشب برای بله برون و یه صیغه ی محرمیت شب میایم خونتون، بلکه دل جیغ جیغوی این ماهیار ساکت بشه و اینهمه اذیتمون نکنه. دیدم پیشنهاد خوبیه. مشکل من فقط بابام بود وگرنه مامانم د ...
قســـــم به عشـــــق
150
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_پنجاه_و_دوم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" گوشیم داخل کیفم زنگ زد و حواسم جمع شد. داخل ماشین دربستی بودم و بطرف خونه ی بابام میرفتم. نگاهم روی اسم ماهیار افتاد. رد تماس دادم و جواب ندادم. دوباره زنگ خورد. میدونستم دست بردار نیست. جواب دادم که صدای گریه ی سامیار بگوشم نشست و دلم لرزید. ولی بیخیال فعلا. محکم جواب دادم: بله امرتون؟ ماهیار بلند گف ...
قســـــم به عشـــــق
172
ه هوا داغه. در خونه رو باز کرده آروم گفتم: با حرفایی که زدی دیگه جای من توی این خونه نیست. میرم خونه ی بابام تا شما راحت به روش تربیتی خودتون ادامه بدید. حالا برای من ماده تبصره هم خرد نکنید که کی هستم و حیطه ی وظایفم تا کجاست که توی کارِتون فضولی نکنم. مواظب بچه باش و خوب بزرگش کن. بلند گفت: کجــــــــــا؟؟؟ پارلا قهر نداریم هــــــــــا! باور کن اینبار من قهر کنم و دوباره تصمیم بگیرم از ای ...
قســـــم به عشـــــق
167
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_پنجاه_و_یکم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" چشمم به بچه ی روی هوا بود که ماهیارخان بالا مینداخت و فقط فهمیدم قلبم از سینه م بیرون اومده داشت گرومب گرومب می کوبید. یه بچه ی پنج ماهه که هنوز استخوان بندیشم خوب جفت و جور نشده رو سه متر بندازی هوا که بینوا بچه از ترسش قهقهه بزنه چشماشم قد نعلبکی باز بشه با دست و پای باز که به ...
قســـــم به عشـــــق
167
کن به نبودنش عادت کنی ...... سعی کن مثل من..... مثل ما...... به نبودنش عادت کنی. هميشه هم تو زندگيت جسارت يک جدايي عاشقانه رو داشته باش تا حقارت ِبه هر قيمتي نگه داشتن رو به دوش نکشي. پاشو عزیز داداش ..... پاشو که باید دوباره بتونی روی این پاها بایستی و ادامه بدی... [ دو سال بعــــــــــد 😊💋🙈] داشتم ظرفهارو از ماشین ظرفشویی بیرون میاوردم سرجاشون بزارم. صدای قهقهه ی سامیار بگوشم نشست ک ...
قســـــم به عشـــــق
164
از زیر بازوهاش رد کردم و خودمو در آغوشش فشردم. صورتمو به سینه اش فشرده گفتم: بری پارلا میمیره...... از غصه میمیره....... همین الانشم خیلی میترسم ماهیار....... خیلی میترسم..... آهسته دستاش بازوهامو گرفت و منو با زور از خودش جدا کرد. گفت: برای پارلا هیچ اتفاقی نمیفته. چون همیشه ی خدا قبل از اینکه بخودمون فکر کنه رضایت بقیه رو در نظر گرفته. من میرم تو هم کنار بقیه خوشبخت باش و راضی نگهشون دار. عقب ...
قســـــم به عشـــــق
162
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌(پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_پنجاهم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" من حرف میزدم اما صدایی از ماهیار در نمیومد. غم چشماش رو هم پایانی نبود. کاملا می فهمیدم هنوز از رفتن پشیمون نشده که میره و تنهام میذاره! اخلاقش دستم بود. صدای گرفته مو صاف کردم و در حالیکه اندوه صدامو نمیتونستم مخفی کنم ادامه داد‌م: این چند روزیکه ازت بی خبر بودم ....... این مدت که خودمو به همه جا می کوبیدم ...
قســـــم به عشـــــق
167
به پارلا وماهیار از طرف حمیده نازنینم از بیرجند❤️❤️ @FATEME_SOODY 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت.
قســـــم به عشـــــق
168
بزیبایی توی ذهنش موندگار بشه. دستامو بهم فشردم. اما....... کاش میتونستم ماهیارو منصرف کنم. حرفهای کامیار بدجور ته دلمو خالی کرده بود. 👇👇👇👇 همچنانکه چمدونمو پشت سرم می کشیدم وارد سالن پروازهای خارجی شدم. ایستادم و نگاهم تمام گوشه کنارهای سالن رو گشت. هیچ جا رو ندید نذاشتم اما گوشه ای از سالن روی صندلیهای ردیفی فرودگاه نگاهم پشت سر یه نفر ایستاد. قلبم شروع به لرزیدن و تپیدن غیرعادی کرد ...
قســـــم به عشـــــق
168
ا نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت.آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_چهل_و_نهم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" دیگه از گریه کردن هم خسته شدم. باید کاری میکردم. بلند گفتم: پارلا از گریه کاری ساخته نیست. اگه میخوای تا آخر عمر نسوزی کاری بکن. وگرنه همه میتونن دست بدست هم بد ...
قســـــم به عشـــــق
161
خالی کرده بود. 👇👇👇👇 همچنانکه چمدونمو پشت سرم می کشیدم وارد سالن پروازهای خارجی شدم. ایستادم و نگاهم تمام گوشه کنارهای سالن رو گشت. هیچ جا رو ندید نذاشتم اما گوشه ای از سالن روی صندلیهای ردیفی فرودگاه نگاهم پشت سر یه نفر ایستاد. قلبم شروع به لرزیدن و تپیدن غیرعادی کرد. دست و پام یخ زد و دسته ی چمدونمو محکم فشردم......... لحظه ای صورتم آتشی شد و چشمام پراز اشک..... حتما خودش بود که این ...
قســـــم به عشـــــق
161
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_چهل_و_نهم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" دیگه از گریه کردن هم خسته شدم. باید کاری میکردم. بلند گفتم: پارلا از گریه کاری ساخته نیست. اگه میخوای تا آخر عمر نسوزی کاری بکن. وگرنه همه میتونن دست بدست هم بدن و ده روز گریه کنن اما بیفایده. بینوا کامیار از بس پشت گوشی صدام کرده جواب نداده بودم خسته شده قطع کرده بود. خودم بهش زنگ ...
قســـــم به عشـــــق
172
عاقبت مارو با این ازدواج و این بچه ها به خیر کنه. کامیار گفت: والا این خواستگاری شده عین جهنم و قیر مذاب ایرانیا. یا قیف نیست یا قیر نیست. هردوشم باشه مسوول عذاب و شکنجه نیست قیرو بریزه تو حلقوممون کارو تموم کنه. همه خندیدند. ناهید خانم گفت: آقانادر اگه ما میتونیم جوابتونو بدیم سوالهاتونو از ما بپرسید. وگرنه باید منتظر ماهیار باشید ببینیم کی از خر شیطون پیاده میشه. بابا گفت: پس اجازه بدید منت ...
قســـــم به عشـــــق
168
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_چهل_و_هشتم #فاطمه_ســــــــــودی " آسمان" همچنان ایستاده بودم و مامان داشت غرغر میکرد. اما نمی فهمیدم چی میگه. فقط میدونم نگاهم به در دوخته شده بود و متحیر بودم یهویی چه اتفاقی افتاد! چرا یهویی تصمیم ناهیدخانم عوض شد رو نمی تونستم هضم کنم. آیا بخاطر حرفهای من کوتاه اومده بود، یا رفتن ماهیار مجبورش کرده بود کوتاه بیاد. ...
قســـــم به عشـــــق
177
شه.......... یا ترکش میکردم آبروی خودم حفظ بشه آخه اینجور ازدواج واقعا در شان من نبود؟؟ شما بگید چیکار باید میکردم که نکردم؟؟؟ بخدا دیگه منم بریدم....... الان رفتم باهاش حرف بزنم دیوونه بازی نکنه که حتی درو هم به روم باز نکرد....... اصلا محلم نذاشت ببینه دردم چیه حرفم چیه..... اشکهای ناهیدخانم روی صورت و شالم می چکید. بزور گفت: دیشب هم ما رفتیم باهاش حرف بزنیم که درو به رومون باز نکرد ....... من ...
قســـــم به عشـــــق
173
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_چهل_و_هفتم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" نگاهم همچنان به ناهیدخانم بود که نزدیکش رسیدم. ناهید خانم هم گرفته و غمگین با چشمانی پراز گله شکایت نگام میکرد. کاش میتونستم داد بزنم و بگم منم بخاطر شما زندگیمو بهم ریختممممممممم.......... منم بخاطر شما و حرفاتون پا روی مهرو محبت و عشق خالص ماهیار گذاشتم........ منم بخاطر شما ...
قســـــم به عشـــــق
190
مامان بزرگم گزمه ها و آجان های شهر خوابیدن و من همچنان نگاه کردم. 👇👇👇👇👇👇👇 کامیار تیشه رو به پای تمام امیدهام زده بود و دیگه هیچی برام نمونده بود. فقط دیدن ماهیار و ...... فردای اونروز خودمو به آپارتمان دوستش رسوندم. هرچقدر زنگ درشو بصدا درآوردم کسی جواب نداد. صبح بود و به احتمال ۹۰ درصد هنوز خونه بود. نمیدونستم چیکار کنم. حتما از آیفون خونه که تصویری بود منو می دید و جوابمو نمیداد. ...
قســـــم به عشـــــق
184
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌(پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_چهل_و_ششم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" ماهیار همچنان خاموش..... خاموش...... دیگه چاره ای نداشتم. باید خبری ازش میگرفتم. از بس پشت پنجره انتظارشو کشیده بودم خسته بودم. عصری شماره کامیارو گرفتم. بعداز سلام احوالپرسی که فکر میکنم تمام غمهای دنیا از صدام مشخص بود سراغ ماهیار رو گرفتم. کامیار مکثی کرده گفت: مگه شمام خبری ...
قســـــم به عشـــــق
196
بود و بس، که الان اینهمه دلم آشوب بود و زنده زنده داشتم جان میدادم. در تاریکی اتاق صدای مامان از پایین بلند شد که برای شام صدام میزد. ولی هنوز از جام تکون نخورده بودم صدای زنگ طبقه ی پایین بگوشم نشست. دلم هری ریخت. کاش این زنگ بمن ربطی نداشته باشه که ...... چشمام باز شده بود و تمام گوش و حواسم طبقه ی پایین بود. بیرون رفتن بابام که خودشو به در کوچه میرسوند رو حس کردم. حتما خبرایی بود. سرجام نیم ...
قســـــم به عشـــــق
185
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_چهل_و_پنجم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" سرخیابون منتظر تاکسی بودم. دلم میخواست کل شهرو پیاده گز کنم و هیچگاه به خونه مون نرسم. اصلا در ازدحام و هیایوی شهر بین مردم گم و گور بشم.. خودمو چنان گم کنم دیگه به هیچی فکر نکنم بلکه آروم بگیرم...... اما نمی تونستم. مغزم می جوشید..... مغزم زنگ میزد..... مغزم یخ میزد.....مغزم گیج ...
قســـــم به عشـــــق
187
تا لاتاییلات برام ردیف میکنن...... که پارلا عجب زن زرنگی بوده........... یکی رو کفنش خشک نشده و سالگردش راه نیفتاده فراموش کرد و عشق قبلیش رو صدرصد تو آب نمک خوابونده بود ..... ماهیار....... فکر کن به این چیزا..... فکر کن همسایه ها با مامان بابات همدردی کنن و من بشم مقصر عالم که حتی نتونم سرمو هم پیششون بلند کنم. به جان خودم همه هم گناهارو پای من می نویسن نه کس دیگه که با کارهای مختلف و دور از ...
قســـــم به عشـــــق
182
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_چهل_و_چهارم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" چشمام پراز اشک بود و دستام روی گوشام ماهیار رو تیره و تار میدیدم. ماهیار ماشین رو با وضعی وحشتناک گوشه ای نگه داشته داد زد: دیــــــــــگه چیکار میتونممممممممممم بکنمممممم که نکــــــــــردم..... دیگه به کجا به کدوم بوته ی خشک شده ای چنگ بندازم که ننداختم...... بخدا دیگه راه چاره ای برام نذاشتن...... ...
قســـــم به عشـــــق
191
ب بلدم باهاشون چیکار کنم. تو نگران هیچی نباش. گفتم: آخه بگو میخوای چیکار کنی، عقلهامونو رو هم بزاریم ببینیم اصلا به درد میخوره یا نه؟ ماهیار گفت: دیگه کار از فکر کردن گذشته. آخرین راه حل همینه که انجامش میدیم. دیگه نپرس بلکه کمی آروم بگیرم. می بینی از حرصی که بهم دادن چقدر وزن کم کردم؟ گفتم: ماهیار میدونم هرکاری از دستت براومده کردی. فقط بگو ببینم آخه چیکار میخوای بکنی! باور کن قلبم داره میاد ...
قســـــم به عشـــــق
178
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسر همسایه) #قسمت_دویست_و_چهل_و_سوم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" به بهانه ی رفتن به خونه ی گلپر از خونمون بیرون زدم. ساعت ۴ با ماهیار یه خیابون بالاتر قرار داشتیم. پیاده راه افتادم و البته کمی زودتر بیرون اومدم دیر نکنم. مانتو شلوار کرم رنگ با شال قهوه ای سرم کرده کمی هم بفهمی نفهمی بخودم رسیده بودم. جهنم که الان یه بیوه بودم و باید مراعات می ...
قســـــم به عشـــــق
203
کردیم رضایت همه جلب بشه و سنگ جلوی راهمون نندازن. زیر لبم زمزمه کردم: ماه پسر، ‏من به اندازه ی تک تک ثانیه هایی که دیر به دیر آنلاین میشی دلم برات تنگ میشه، انتظار نداری که اینبار تنهات بزارم ........ عشقم هستی و عشقمم میمونی. هیچوقت تنهام نزار.... صدای بابام بلند شد که گفت: ماهیارخان، درسته در عین ادب و احترام طعنه هایی هم سرراست بطرفم حواله کردی، ولی همه شونو قبول دارم که خودم ناخواسته و بدون ...
قســـــم به عشـــــق
191
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌(پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_چهل_و_یکم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" انگشتام دور نرده ها پیچیده شده بود و از بس فشار میدادم بند بندش سفید شده بود. توی دلم دعا میکردم....... نه کارم از دعا گذشته بود..... توی دلم داد میزدم و التماس میکردم خدا جووووووووووووونم کاری کن بازم خرابکاری نکنه....... خدا جووونم رحم کن فقط ذره ای رحم.......... نکنه چیزی بگه ...
قســـــم به عشـــــق
199
ه بعد گلپر بیاد که یدفعه برادرشو سنگ روی یخ نبینه! بابا جواب داد: راستش نمیدونم چه جوری شروع کنم ......... نمیدونم از گذشته ی ازدواج پارلا خبر دارید یا نه! من با انتخاب پرویز برای زندگی دخترم که اونم بخاطر لطف بزرگ پرویز در حقم و کهدباعث اعاده ی حیثیتم شده بود، واقعا سرنوشت دخترمو عوض کردم و میشه گفت یه جورایی بدبختیش رو برای تمام عمر رقم زدم. الان دیگه تصمیم ندارم دخالتی در کاراش بکنم. چون ح ...
قســـــم به عشـــــق
197
آبی تر از آسمان🌸﷽🌸: #ماه_مهربان_مــــــــــن‌(پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_چهلم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" راستش اونشب نه حالشو داشتم نه حسشو حتی لباس عوض کنم. اولا توی اتاقم می موندم و اصلا پایین نمیرفتم. دوما اگه مجبور میشدم پایین برم، تصمیم داشتم با همون مانتوشلواری که عجله ای پوشیده خودمو بخونه ی مامان رسونده بودم باشم و نهایت اعتراضمو به اینکارِ با بی توجهی هام به ابراهیم اعلام کنم. ...
قســـــم به عشـــــق
205
خواستگار بیاد؟ مگه من سرراه نشستم هرکی دلش خواست بخودش اجازه بده منو برای خودش لقمه بگیره! بلند گفتم: آخه بــــــــــابــــــــــا من حرفمو به کی بزنمممممممممممممممممممممم؟؟؟ پیش کی برم دردامووووووووووو بگمممممممممم؟ کجا بزارم برم چشمم به کسی نیفته؟ مامان بلندتر گفت: مگه من راضیم؟ مگه من قبول دارم؟ هرچی هست زیر سر اون بابای گوربگوری خودته به همه اجازه ی حضور میده!! اشکام راه گرفته بود و داشتم ا ...
قســـــم به عشـــــق
208
#ماه_مهربان_مــــــــــن‌ (پسرهمسایه) #قسمت_دویست_و_سی_و_نهم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" روزهای شلوغ و پررفت و آمدی رو داشتیم میگذروندیم و همگی شکر خدا از اتفاق افتاده خوشحال بودیم. گلپر واقعا لایق خوشبختی بود و همه مون با امید به لطف خدا مطمئن بودیم آرامش همیشگی و خوشبختی کامل سرراه گلپر قرار گرفته. در شام عقد که همه در رستوران مهمون ابراهیم و صد البته من و گلپر بودند، با سوزن سوزن شدن کل ...
قســـــم به عشـــــق
215
@FATEME_SOODY 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمان
قســـــم به عشـــــق
215
محمد و گلپر مشخص بشه. که ابراهیم هم سفارش کرده محمد به دیدنش بره کمی باهاش حرفهای ناگفته داشت. 👇👇👇👇 دیگه خبری نشد و نفهمیدیم چه گفتند و چه شنیدند. برای گرفتن خبر باید به ابراهیم زنگ میزدم که عمرا اینکارو میکردم. کلا از ترسم اینکاره نبودم. اونروز که تلفنم زنگ زد باز با دیدن اسم ابراهیم یخ زدم. نگاهی به گلپر انداختم که سرش به سریال بند بود. خودمو بخدا سپردم و جواب دادم. ابراهیم خیلی عادی ...