قســـــم به عشـــــق
199 •
@Ghasam_Be_Eshgh
رمانهای کامل و همخونه ای
لطفارمانهارو حتی باذکر منبع واسم نویسنده
هم بهیچ عنوان #کپـی یا #فــایل نکنید که رسماپیگرد قانونی دارد
@FATEME_SOODY نویسنده
قســـــم به عشـــــق
212
اهامو بهم فشردم........ ولی با تمام تلاشم لحظه ای حس کردم پاهام کلا خیس شد......... نگاهم پایین اومد ....... شلوارم خونین بود و خونابه همچنان داشت پایین میومد......
صدای جیغ گلپر به گوشم نشست. بیحال گفتم: چیزی نیست گوشیمو بیار..... زود...... خواهش میکنم......
دیگه فرش زیر پام هم خیس خون شده بود....... چشمام کم کم سیاهی میرفت...... بیحس و حال روی زمین نشستم........ کاش گلپر زودتر........ میومد.. ...
قســـــم به عشـــــق
209
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسرهمسایه)
#قسمت_دویست
#فاطمه_ســــــــــودی"آسمان"
آقایون همگی وارد راهرو شدند. کنار کشیده راهو برای من باز کردند. ولی جوری همه جارو نگاه میکردند انگار دنبال جاسوسی از نوع مردعنکبوتی هستند.
دست و پاهام با کل بدنم مال من نبودند. بحدی بی حس بودند که بزور تکونشون میدادم. فقط دعا میکردم جلوی این مردها زمین نیفتم که آبرو برام باقی نمی موند.
جلوی در گلپر ایستادم و زنگشو ز ...
قســـــم به عشـــــق
219
ود رنگ عوض میکردم و آسایشی تمام وجودمو میگرفت.
با باز شدنِ درب اتاق ... ادامه👇👇👇
نگاهم به سمت همون خانم کشیده شد که با قدم های آروم و لبخندی ملایم برلب با آرامشِ خاصی به من نزدیک میشد....
با دیدن چهره آرومش منم احساس آرامش کردم و لبخندی عجول و کم رنگ تحویلش دادم!
لبخندزنان با آرامشی خاص درحالیکه چشم بصورتم دوخته بود گفت: خوبه....خیلی خوبه که همه سوپتو خوردی! خوشحالم عزیزدلم. خیلی خوشحالم.
کنا ...
قســـــم به عشـــــق
216
#جدال_عشق_و_انتقام
#آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_نهم
دستی به چشمام کشیدم که واقعا مایه ی آبروریزی برام بود! آهی کشیدم و آهسته از روی تخت بلند شدم. پرده ی اتاق رو کناری زدم و به منظره روبروم نگاهی انداختم!
ظاهرا من الان در طبقه ی دوم این منزل قدیمی ولی اصیل و بزرگ بودم.
حیاطی که بهش نگاه میکردم درختهای بزرگ و سربه فلک کشیده ای داشت که قدمت خونه رو بیشتر نمایان میساخت.
از رفتار و حرکات و نح ...
قســـــم به عشـــــق
220
م و راه افتادم. مامان هم الان خواب بود. همیشه بعداز راهی کردن بابا چرتی میزد.
وارد خونه شدم. ساعت ۹.۳۰ بود و نیم ساعت بعد گلپر بیدار شده بالا میومد.
وارد خونه م شدم. دوباره لبخند قشنگی روی لبام نشست. الان بحدی انرژی داشتم دلم میخواست کل خونه رو دستمال جارو بکشممممممممم....... یه شام خوب بپزم و عالییییییی...
بعد زنگ بزنم مرضیه بانو، پریناز، مامان بابام رو برای شام دعوت بکنم. در کل با خودمون هف ...
قســـــم به عشـــــق
208
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسرهمسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_نهم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
روی پله ها یخ زده نگاهم پشت سر پرویز ماسیده بود که رفته و هیچ اثری ازش نبود. فقط رد بوی ادکلنش بود که توی بینی م می پیچید........
دیگه با حرفاش میدونستم و مطمئن بودم هر خطایی کرده مربوط به فرزانه بود. ولی با اون وضعی که پرویز داشت منم سوال پیچش میکردم فکر کنم درجا سکته رو میزد.
دستم جلوی دهنم نشست. حال ...
قســـــم به عشـــــق
207
ها اصلا انصاف نبود.
عــــــــــزیـــــز دایـــــــــــــــــی!!! چه کلمه ی بی رحمانه ای که قلبم با شنیدن این حرف خورد شد!!!
سرمو آروم تکونی دادم و چشمامو بستم تا از این افکار بیهوده خالی بشم. دیگه چه فایده ای داشت به اینکه فکر کنم چرا الی اون حرف ها رو بهم زد و منو فقط به چشم یک مزاحم دید. حرفایی بود که گفته شد و قلبی بود که دوباره زخم خورد. دردش هم باز داشت از پا درم میاورد!
نفسی از روی بغض و درد ...
قســـــم به عشـــــق
198
ری بهم محبت میکنن! چرا.....
نگاه پرسشگرانه ام رو به چشماش دوختم و همین که خواستم سوال بپرسم دستش رو بالا آورد و روی صورتم گذاشته با نگاهی عمیق تو عمق چشمام خیره شد.
بعد از مکثی کوتاه مدت گفت: نگران نباش، اینجا جات امنه و کسی هم مزاحمت نميشه! فقط بگم دیروز ظهر مثل اینکه حالت بد شده و پسرم تورو بخونه رسونده چون واقعا نمیدونسته چیکار باید بکنه!
لحظه ای فکرم پیش راننده ی تاکسی سرویس رفت و هرچه فکر کر ...
قســـــم به عشـــــق
216
دوباره نگاه مهربونش رو با جون و دل احساس کردم.
صدای زمزمه وارش رو شنیدم که ... ادامه👇👇
نوازشگونه با من حرف میزد. میگفت: نمیدونم چرا احساس میکنم برام از هر آشنایی آشنا تری عزیزدلم! نمیدونم چرا هرلحظه دلم داره برات میلرزه!
با شنیدن این حرف از دهن خودش که حرف دلم بود به خودم لرزیدم!! پس احساسات من یکطرفه نبود و اونم یه همچین حسی نسبت به من داشت!
بدون حرف سرم رو کج کردم و به فکر فرو رفتم. احساس آ ...
قســـــم به عشـــــق
213
#جدال_عشق_و_انتقام
#آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_هشتم
نگاهم به چهره ی مهربونش بود و با صدایی آروم و خجالتزده جواب سلامش رو دادم.
با سردرگمی خودمو جمع و جور کردم و سعی کردم مسلط تر حرف بزنم!
بب.....ببخشید..... اینجا .... کجاست؟ من..... من.....
این.....جا چیکار.....میکنم؟
احساس ضعفی که از درون داشتم توانم رو تحلیل داده بود. به همین خاطر نمیتونستم اون طور که باید محکم و با تسلط حرف بزنم. ولی ...
قســـــم به عشـــــق
199
هیچوقت تنهام نزاری! کنارم بمونی تا این روزها برام بگذره...... هرکاری کرده باشم ...... چه درست چه غلط......
فقط یادت باشه عاشقت بودم و عشقم بودی و همه ی وجودم....... ولی منم یه انسانم....... قول بده هرچی شنیدی کنارم می مونی و تنهام نمیزاری.....
پاهام یخ زده بود و داشتند می لرزیدند. هراسان گفتم: پرویز چی داری میگی؟ اون پول اینهمه بلبشو راه انداختن داره؟ ببین پاهام داره میلرزه........ چرا با من و خ ...
قســـــم به عشـــــق
205
#ماه_مهربان_مــــــــــن(پسر همسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_هشتم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
نگاهم به پرویز بود و همچنانکه با زنداییش حرف میزد لحظه ای دستش محکم روی معده اش نشست...... چشماشو بست و آهش از عمق جانش در اومد......
آهش پراز درد بود...... عذاب بود....... رنج بود....... بحدی توی آهش حسرت داشت دلم براش ریز ریز شد.....
حالش خوب نبود....... بخدا نبود....... میدونستم و به عینه می دیدم حالش ...
قســـــم به عشـــــق
207
📕📗📙📚📚📚
#عزیزانی که برای #خرید کتاب رمان چاپی
📚" آبی تر از آسمان آبی تر از دریا"
⚡️به قلم: فاطمه ســــــــــودی⚡️
با #امضا و #تخفیف_خاص نویسنده به خانم سودی پیام میدن میتونند به آی دی زیر پیام بدهند و کتاب رو با امضا دریافت کنند👇
@Raze_Goll
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ارسال سومین گروه درخواست رمان به پایان رسیده درحال ارسال سری چهارم هستیم.
قســـــم به عشـــــق
204
ت و کشیده شدن آروم و نوازشگرانه ی دستی بروی صورتم!
چه حس خوبی داشتم!!!
ادامه👇👇
لحظه ای بعد دستهای گرم و مهربانی همراه با عطری ملایم!
احساس خوشایندی از تماس این دستهای گرم و مهربان توی تمام وجود خسته و درمانده ام پیچید، پس با لذت نفسی کشیدم و خیلی آرام دیگه چیزی نفهمیدم.
دستا و صورت خونی نیوشا با چشمای باز!!!!! دستای
ظریف و خونیش رو به طرفم دراز کرده بود و اسمم رو بلند صدا میزد!!
لحظه ی آخر ک ...
قســـــم به عشـــــق
200
#جدال_عشق_و_انتقام
#آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_هفتم
سعی میکردم خودمو کنترل کنم و در حالیکه دلم بشدت میسوخت و کاملا اعتماد بنفسم رو از دست داده بودم رو به الی آرام ادامه دادم: اگه تا الان فکر میکردی فقط قصد آزارتون رو دارم بازم معذرت میخوام....
اگه فکرمیکردی خودمو از شما سرتر میدونم بازم معذرت میخوام. اگه ناخواسته و به دست تقدیرم آویزون تو و خونواده ات شدم، فقط بدون خودم اصلا در انتخاب ای ...
قســـــم به عشـــــق
194
آهسته گفت: ولی من حس میکنم تو با این ولعی که بعضی چیزارو میخوری احتمالا حامله باشی. خودتو به دکتری نشون بده آزمایشی برات ردیف کنه.
خندیدم. چقدر حس خوبی بود آدم حامله باشه و اطرافیانش به فکرش باشند.
گفتم گلپرجان الان دیگه پرویز هیچ حرفی از بچه نمیزنه و فقط یه بار برای همیشه باهام اتمام حجت کرده تا هروقت لازم باشه منتظر می مونه.
چون به حرفش اطمینان دارم انقده خیالم از همچی راحته که با حرف دکتر ...
قســـــم به عشـــــق
194
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسر همسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_هفتم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
گلپر ادامه داد: چرا هیچ خبری از لیلون وروجک نیست؟ دوست داشتم بازم خبری از پرویز بده و روحمون شاد بشه. حالا اینورا هم زیاد نمیاد!
خندان فکری کرده گفتم: از لیلون باخبرم. دارن کم کم برای عروسیشون که اسفندماهه آماده میشن. سرشون خیلی شلوغه.
همیشه با هم می حرفیم. ولی بهش در مورد پرویز هیچ گزارشی جز امن و ام ...
قســـــم به عشـــــق
237
عزیزانم لطفا اگه دوست دارید میتونید با نصب برنامه هاتگرام از بازار تلگرامتون برگرده و نیاز به فیلتر شکنم نداره
قســـــم به عشـــــق
234
سرد.......الانم سردمه....
دوباره رو به نسيم گفتم: به بابا و مامان دست نزدمااا!
... ادامه👇👇
وقتی اون مرد سلاخيشون كرد نديدمشون. اصلا ندیدمشون. توي ديدم نبودن! ولي........
لرزش صدام بيشتر شد: ولي وقتی اون مرد داشت خواهرمو اذیت میکرد و بعد ميكشت داشتم ميديدم!!!
ناخودآگاه دستام بالا اومد و محکم روی چشمام كشيدم و بعد دستام رو پايين انداختم!
چونه م لرزيد و گفتم: با همین چشمام دیدم...
خفگي.....بغض... ...
قســـــم به عشـــــق
227
#جدال_عشق_و_انتقام
#آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_ششم
حال الی اصلا خوب نبود و چنان سرخ شده بود که اصلا سردر نمیاوردم و همچنان داشتم نگاش میکردم ببینم ماجرا چیه!!!
بعد انگار که نميتونه خودشو کنترل کنه با حالتی تهاجمی رو به من بلند گفت: چــــــــــیه بابا! چه خبرته دور برداشتی!! بیا بگیر یه باره خفه م کن خلاص بشی. مگه چیکار کردم اصلا نمیذاری تکون بخورم؟ اون از ماشین که اومدن به کوه و کمی خوشگ ...
قســـــم به عشـــــق
230
: اونجاشو حق داری. با خیلی از سرمایه دارها در ارتباطم و ارج و قربی بینشون دارم. ولی عمرا اینکارو بکنم. نمیتونم.
فرزانه تک خنده ای کرده گفت: خیلیییییییی دیوونه ای. ولی هرجور راحتی. خب به بانک فکر کن که کلید گاوصندوقش با تمام وجوهاتش در اختیارته. ولی فعلا بیخیال همچی ......
تا یکماه دیگه کی مرده ست و کی زنده! همین الان رو عشقه که کنار هم هستیم. خودمم کنارتم و تا جاییکه بتونم برات پول جور میکنم و د ...
قســـــم به عشـــــق
212
#ماه_مهربان_مــــــــــن(پسرهمسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_ششم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
فرزانه متعجب نگام کرده گفت: یعنی چی؟؟ چی داری میگی تو؟؟ پس اونجا خونه ی کیه؟
فکری کرده گفتم: پس تو خبر نداری! چندسال پیش با وامی که برداشتم و پس انداز خودم میخواستم آپارتمان بخرم. فقط مشکلم این بود اصلا وقت نمیکردم برم دنبال خونه دلخواهم بگردم.
اونشب عموم به خونمون اومده بود. تا ماجرارو فهمید گفت کلا بیکا ...
قســـــم به عشـــــق
239
ای از فکرم گذشت: اصلا به این دیوونه چه ربطی داره!!! خدا شفاش بده انشاءالله، ... ادامه👇👇👇
خود درگیری شدید داره هاااا!!
همش داشت دهنشو باز و بسته میکرد چیزی بگه ولی پشیمون میشد و نگاه سرگردونش مرتب به کلاه روی سرم و موهای پریشونم که از زیر کلاه بیرون بودن دوخته شده بود!
نسبت به کاراش بی اعتنا بودم! نمیدونم چی از جوونم میخواست و جاوید اینو از کجا پیداش کرده بود که از راه نرسیده اینهمه باهام پسرخا ...
قســـــم به عشـــــق
235
#جدال_عشق_و_انتقام
#آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_پنجم
با حرفی که کمی هم عصبی به مهران زدم احساس کردم اول ماتش برد، بعد یهو رنگش پرید، بعد آرام سرخ شد! و با دیدن نگاه مرموز و شاکی من که عاصی چشم از صورتش برنمیداشتم کلافه بود کلافه ترم شد!!
با چرخش محکمی نگاهش رو از من گرفت و سریع با تلفن همراهش به جاوید اومدنمو خبر داد.
با خوندن ذهن مهران دوباره فکرم به یکی دو ساعت قبل برگشت.
اصلا از خودم ...
قســـــم به عشـــــق
235
بعد .....
با دستش ادا و صدای هواپیمارو درآورده گفت: در لوس آنجلس پیاده میشم........ منو چه به اینجاها.....
فقط داشتم نگاش میکردم و نقشه هاشو برای خودم ترسیم میکردم. بعد نگاهش به چشمام نشست. فکری کرده گفت: پرویز خودت عاقلی که نیازی به این توصیه ها نیست.
ولی من جای تو باشم اول با روح پرور حرف میزنم. خیالم که راحت شد تا ماه بعد خونه مو میفروشم و سرمایه گذاری میکنم.
درست پولت دو برابر میشه و شای ...
قســـــم به عشـــــق
225
؟؟؟
نگاش کردم. دیدم معامله ی خوبیه. منکه به اون ۶۰ میلیون دست نمیزدم. ولی هرچقدر ازش سود برمیداشتم خوب بود.
گفتم: قبوله. درسته نمیدونم چیکار میکنی و چه معامله ای راه میندازین ولی منتظر سودم می مونم. انشاا... پربرکت باشه.
فرزانه خوشحال و خندان همه رقمه ازم پذیرایی کرد و ساعتی بعد بود که بطرف خونه ام راه افتادم.
سه روز از ماجرا گذشته بود. فرزانه زنگی زد و با لحنی خوشحال شماره حسابمو خواست. در ب ...
قســـــم به عشـــــق
217
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسرهمسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_پنجم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
نگاهم به دفترچه ی بانکی توی دست فرزانه دوخته شده بود که چکی ۶۰ میلیونی نوشته و امضا شده در وجه حامل رو روی اون داشت.
چک رو بدستم داده گفت: شرمنده شماره حسابی ازت نداشتم واریز کنم میخواستم سورپرایزت کنم چک نوشتم.
این قرض من به شما جنابعالی عشقم که دیگه هرکاری خواستین باهاش بکنین. خواستید برا خودتون بردا ...
قســـــم به عشـــــق
242
د که کم کم داشت به جاده می رسید.
ایستادم و نگاهمو به ماشین دوختم و دلم بدتر لرزید!!! ادامه👇👇
چی شده بود؟؟؟؟ چرا با دیدنش از زمان و مکان کَنده شده بودم؟؟؟ چرا نتونسته بودم مثل همیشه رفتار کنم؟؟ چرا در برابرش احساس ناتوانی کرده بودم منی که در برابر هیچ کس کم نمیاوردم و خیلی با آرامش و با فکر عمل میکردم!!! چرا حالا تبدیل به دختر کوچولوی تنها و مظلوم و بی دفاعی شده بودم که در خودش گم شده بود!!!
م ...
قســـــم به عشـــــق
228
#جدال_عشق_و_انتقام
#آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_چهارم
همچنان چشم به همه شون دوخته بودم که سوار ماشینها می شدند. امیرسالار هم همچنان عصبی چشم به من دوخته بود و نگاهشم کنار نمی کشید که باعث میشد هرچه بیشتر دست و پامو گم کنم.
پسره ی غدِّ وحشیِ بدردنخور یه تشکر خشک و خالی هم ازم نکرده بود که اونجوری جوون خواهرشو نجات داده بودم!
یعنی فقط با تکون دادن سر همچی تموم بود! البته نیازی به تشکر نداش ...
قســـــم به عشـــــق
223
که همین برام کافیه.....
سری تکون داده گفتم: امروز نمیشه. ولی فردا بهت آدرس میدم بیای دفترخونه و ۸ ماه صیغه ت کنم. تمام حرفاتم اونجا میگم بنویسن و زیرشو امضا کنی که بعدا برام بامبول سر نکنی .....
فرزانه شادمان بلند شده گفت: باشه...... هرکاری بگی قبوله...... باور کن کاری میکنم اب از آب تکون نخوره...... تو فقط ۸ ماه مال من باش......
و در آغوشم فرو رفت...... دستام به سردی دورش حلقه شد اما تنها چیزی ...
قســـــم به عشـــــق
212
#ماه_مهربان_مــــــــــن(پسرهمسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_چهارم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
نگاهم فقط بصورت فرزانه دوخته شده بود و فکر میکردم. قرار بود دوباره چه خطایی بکنم که ....... چرا هرلحظه داشتم فرو میرفتم؟؟؟ پارلا این وسط چی میشد؟؟
فرزانه در سکوت فقط چشم بمن دوخته بود که آروم گفتم: قراره چیکار کنم تا حلال زاده تحویلت بدم؟؟؟ میدونی ازم چی میخوای؟ من پارلارو دوست دارم......
اون بفهمه چیکار ...
قســـــم به عشـــــق
236
#جدال_عشق_و_انتقام #آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_سوم با دلی لرزان همینطور مبهوت چشم به ابهت مرد مرموزم که تازه فهمیده بودم اسمش امیرسالاره دوخته بودم و اصلا صدامم در نمیومد!! فقط بهت زده نگاه میکردم و نگاه میکردم!!!
فکر کردم: قشنگ معلومه سن این آق دایی ...
جدال..... قسمت ۳۳
قســـــم به عشـــــق
232
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسرهمسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_سوم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
قلبم داشت می کوبید و کم مونده بود سنکوب کنم. خدایا چرا مدتی بود هیچکارم مخفی نمی موند و درجا از اون خبردار میشدن؟؟؟ اونم کی؟ پارلــــــــــای حساس مــــــــــن!!!
فقط کافی بود بویی از ماجرا ببره که کار تموم ...
ماه مهربان من قسمت ۱۹۳
قســـــم به عشـــــق
237
نمیتونستم باشم..... عمرا اگه من ......!!!
ولی پاهام روی زمین قفل شده بود و ....ادامه👇👇
بشدت توان حرکت رو از دست داده بودم!
نميدونم چقدر در اون حالت بودم و چقدر طول کشید تا افکارمو جمع کنم و دوباره به خودم بیام، ولی وقتی به خودم اومدم، متوجه شدم امیرسالار جلوی داییش ایستاده و علت بودن منو سوال میکنه که آق دایی هم قشنگ کمک من به نیلو رو توضیح می داد که قبل از همه ی محافظا به موقع رسیدم و آدم ربا ...
قســـــم به عشـــــق
218
#جدال_عشق_و_انتقام
#آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_سوم
با دلی لرزان همینطور مبهوت چشم به ابهت مرد مرموزم که تازه فهمیده بودم اسمش امیرسالاره دوخته بودم و اصلا صدامم در نمیومد!! فقط بهت زده نگاه میکردم و نگاه میکردم!!!
فکر کردم: قشنگ معلومه سن این آق دایی از امیر سالار بیشتره ها، ولی با این حال قدرت رودر رو شدن باهاش و حرف اضافه رو نداره و به اصطلاح ازش کلی حساب می بره!
یعنی کسی که تمام فکرم ...
قســـــم به عشـــــق
192
ببینم چیکار میکنم. حالا راستشو بگو ببینم کی بهت راپورت منو داده هان؟
پارلا خندان گفت: راپورت چیه پرویز! دوست صمیمی لیلون نیاز به ۵ میلیون وام بدون سپرده داشت که به پیشنهاد لیلون میان پیش تو ببینن میشه کاری کرد یا نه! بهشون میگن تو نیستی و احتمالا برگردی.
اونا همونجا کنار میزت می شینن و منتظر می مونن که حرفهای دوتا از کارمنداتو می شنون حالت بهم خورده و بعد بیرون رفتی. بعد که می بینن نیومدی کارشو ...
قســـــم به عشـــــق
181
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسرهمسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_سوم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
قلبم داشت می کوبید و کم مونده بود سنکوب کنم. خدایا چرا مدتی بود هیچکارم مخفی نمی موند و درجا از اون خبردار میشدن؟؟؟ اونم کی؟ پارلــــــــــای حساس مــــــــــن!!!
فقط کافی بود بویی از ماجرا ببره که کار تموم بود. ولی چی داشتم بگم ...... در لحظه ای دوری در میان کارمندان بانک زدم که ....... نه هیچکدام پارلا رو ...
قســـــم به عشـــــق
215
#جدال_عشق_و_انتقام #آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_دوم
صدای آرام و ویز ویز بیصدای گلوله درست از چند سانتیمتری سر من و نیلو شنیده شد خودشم دوتا پشت سر هم. اینبار صدای شلیک گلوله از داخل کلبه شنیده شد و سریع برگشته نگاهی به نیلو کردم که ...
قسمت جدید
قســـــم به عشـــــق
201
ل میکنه!!!
فقط به کلبه چشم دوخته بود و سریع قدم برمیداشت! نگران دنبال کسی میگشت.
ادامه👇👇
ناخواسته دو سه قدم عقب رفتم و گوشه ی کلبه ایستادم.
اوضاع ناجور بود و باید کنار رفته فقط نظاره گر می بودم. فعلا کاری از دستم برنمیومد! چه نقشه هایی برای این آقا داداش جلاد داشتم که فعلا به کارم هم نمیومدند!!!
تا وارد شد، همین که نیلو رو دید بدون اینکه به اطراف نگاهی بکنه راست بطرفش رفت!
چشماش از شدت عصبانیت ...
قســـــم به عشـــــق
200
#جدال_عشق_و_انتقام
#آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_دوم
صدای آرام و ویز ویز بیصدای گلوله درست از چند سانتیمتری سر من و نیلو شنیده شد خودشم دوتا پشت سر هم.
اینبار صدای شلیک گلوله از داخل کلبه شنیده شد و سریع برگشته نگاهی به نیلو کردم که خداروشکر خوب نجات پیدا کرده بودیم که لحظه ای صدای ناله ی مردی بلند شد و روی زمین افتاد!
با عصبانیت بلند شدم و نیلو رو هم از روی زمین بلند کرده، اینبار قبل از ...
قســـــم به عشـــــق
200
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسرهمسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_دوم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
دستام یخ بود. با صدا زدن فرزانه چشمامو باز کردم و لیوان رو از دستش گرفتم. قلپی خوردم که دهنم خیس شد. نفسی که از بینی م بیرون میومد مثل سرب داغ می سوزوند. از بیرون یخ زده ...
قسمت جدید
قســـــم به عشـــــق
197
دلم نمیومد ولی کاش این بچه بنحوی از سرم باز میشد.
در مسیرم توی پارکی نشستم بلکه بتونم افکارمو جمع کنم. ولی هیچیییییییی....... هیچییییی........ تنها تصمیمی که گرفتم این بود: چنان پارلارو غرق در محبتهام میکنم.....
چنان با کارام عاشق خودم میکنم حتی نتونه یه روزم بدون من دوام بیاره. بعد کم کم موضوع اشتباهمو بهش میگم و ازش میخوام بچه رو قبول کنه.
خب خودش هم نفهمیده باعث و بانی اشتباهم بود! اونروز ک ...
قســـــم به عشـــــق
198
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسرهمسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_دوم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
دستام یخ بود. با صدا زدن فرزانه چشمامو باز کردم و لیوان رو از دستش گرفتم.
قلپی خوردم که دهنم خیس شد. نفسی که از بینی م بیرون میومد مثل سرب داغ می سوزوند. از بیرون یخ زده بودم اما از درون می جوشیدم.
حالشو نداشتم حتی صورت فرزانه رو نگاه کنم. آرنجهامو روی زانوهام گذاشتم و صورتمو توی دستام فرو بردم. چیکار بای ...
قســـــم به عشـــــق
250
به اين كرگدنها بگو بكشن كنار !!!
بعد با حالت هشدار مانند غريدم: .... ادامه👇👇
در غیر این صورت شاخهاشون رو می شکنم!! اگه شما ندیدین میتونین از نیلو بپرسین چیکارا میکنم و چه جوری جواب پس میدم!
دهن دایی رسما باز مونده بود، ولي برام ذره اي
اهمیت نداشت!
آهسته و خندان گفت: الان نمیدونم محافظای ما بندانگشتی هستن یا کرگدن؟؟
حوصله م سر رفته بود و خیلی هم گرسنه بودم که ميخواستم هرچه سریعتر از اون مکان ...
قســـــم به عشـــــق
246
#جدال_عشق_و_انتقام
#آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی
#قسمت_سی_و_یکم
با صدا زدنِ نگران مردی که وارد کلبه شده بود، دختره رو کمی آروم گرفتم و نگاهمو توی چشمان سرد و ناراحت مرد روبروم دوختم!
هیچ حسی نداشتم. تنها چیزی که احساس کردم حس پشتیبانی و حمایتگرانه ام از دختر بود و با جلو اومدن مرد که دختر در آغوشم خودشو جمع نکرد، حالت دفاعی خودم رو کنار گذاشتم و آروم دستامو از دور دختر کنار کشیدم.
مرد سریع جلو اومد ...
قســـــم به عشـــــق
245
میدخدا می بینی اسم یه پدر دیگه در شناسنامه ی بچه ته که زمانی میتونستی داشته باشیش و بهش افتخار کنی......
تصمیمت رو بگیر و یه باره از این خونه خارج شووووووو........ پولت رو هم کم به رخ من بکش که نیازی به پولت ندارم.......
همین امروز با یه تلفن صیغه ی افراسیابی میشم و شاید پسرمو هم تقدیم به اون کردم که برای داشتن بچه حاضره تمام ملک و املاکشو به اسمم بزنه.
فقط لطف کن یه برگه برام بنویس و زیرشو ...
قســـــم به عشـــــق
235
#ماه_مهربان_مــــــــــن(پسر همسایه)
#قسمت_صد_و_نود_و_یکم
#فاطمه_ســــــــــودی "آسمان"
قلبم دیگه دوام نمیاورد. خدای من با یه کار نسنجیده و دور از عقل گرفتار عجب خبط و خطایی شده بودم که الان عین خر توی گل افتاده بودم و نمیدونستم چاره م چیه.
کاری کرده بودم حتی نمیتونستم صداشو دربیارم که بدتر آبروم میرفت....... وووووووآآآآآییییییی اگه فقط نوک سوزنی پارلا شک میکرد و بویی میبرد.....
فکر کنم همه ج ...
قســـــم به عشـــــق
246
نهمه اسلحه کاری هم از دستم برمیومد!
رو به مردا بلند گفتم: دست از سرش بردارین... ادامه👇👇
چی از جوونش میخواین!! زورِ نداشته تون به یه دختر میرسه! مرد میدان میخوام خودشو فقط و فقط بمن نشون بده که ببینه چی پس میگیره!!
بازم عجیب بود که اون آدما اصلا حرکتی نمیکردند و فقط و فقط نگامون میکردند.
دقایقی همچنان صامت و ساکت به همدیگه چشم دوختیم.
لحظه ای از عمق دلِ لرزانم آرزو کردم: اگه همین لحظه مرد مرم ...
قســـــم به عشـــــق
242
#جدال_عشق_و_انتقام
#آرزو_جلالی_*فاطمه_ سودی
#قسمت_سی_ام
همچنانکه داخل کلبه همه شونو نگاه میکردم، با شنیدن صدای مردی که روبروی دختره بود سریع به سمتش برگشتم که دختره با دهن باز و اشکای روی صورت و نگاه بشدت آشناش حالمو دگرگون کرد!
ناخودآگاه دستام مشت شد!
صورت مظلوم خواهرم نيوشا جلوی چشمام زنده شد.
درسته همون چشما!!! همون مظلومیت و معصوم بودن و حالت چهره و مخصوصاً چشمای نیوشا که حالمو دگرگون کرد ...