قســـــم به عشـــــق

199
رمانهای کامل و همخونه ای لطفارمانهارو حتی باذکر منبع واسم نویسنده هم بهیچ عنوان #کپـی یا #فــایل نکنید که رسماپیگرد قانونی دارد @FATEME_SOODY نویسنده
قســـــم به عشـــــق
237
فرزانه نیم نگاهی پراز شرمندگی بمن انداخته گفت: خب حامله شدن رو که میتونی بفهمی یعنی چی! ولی از کی رو دیگه شما باید بگید. یه ماه پیش که یادتون نرفته! چنان از جام بلند شدم انگاری ماری نیشم زد. با تمسخر گفتم: معلومه چی داری میگی؟ مگه اینجوری با یه شب اشتباه هم حامله میشن؟ اونم چیزی که فقط تو داری میگی! من نه چیزی یادمه نه بچه ای قبولمه! فکر کنم لحظه ای حال فرزانه بهم خورد و حالت تهوع بهش دست دا ...
قســـــم به عشـــــق
238
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسر همسایه) #قسمت_صد_و_نودم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" صدای فرزانه توی گوشم رسما زنگ میزد. وقتی دید جوابی ندادم بیحال ادامه داد: خواهش میکنم پرویز باید ببینمت........ امشب خونه منتظرتم. صندلیمو چرخوندم تا کسی متوجه حرفام نشه. خفه گفتم: مگه نگفته بودم همچی تمومه. مگه نگفته بودم بهم زنگ نزن و خودتو یادآوری نکن. من نه به اون خونه میام نه با تو کاری دارم. مثل همیشه د ...
قســـــم به عشـــــق
253
ه داشتن از کوه بالا میومدن رو پشت سر گذاشته بودم. خودم بودم و خودم. از همه کلی فاصله گرفته بودم... ادامه👇 که پشت سریها خیلی کوچیک دیده میشدن! تا بمن برسن خیلی وقت می برد. ناخودآگاه حسی در من شروع به جوشش کرد! تمام فکرم و ذهنم بطرفی کشیده میشد و تمامیت منو به اون سمت می کشید. ناخواسته و بدون تصمیم و اراده، مسیرم رو عوض کردم و بازم جلوتر رفتم. میرفتم و مثل خواب زده ای که از خواب برخاسته بود به ...
قســـــم به عشـــــق
251
قسم به عشق: #جدال_عشق_و_انتقام #آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی #قسمت_بیست_و_نهم نگاهم به الی بود که باهام قهر هم کرده بود! دستمو دراز کرده روی دستش گذاشتم و فشرده به رانندگیم ادامه دادم. من همیشه میگم و اعتقاد دارم گناه دختراست که پسرا بخودشون این اجازه رو میدن پارو از گلیمشون فراتر بذارن و مزاحمشون شده حالا چشم و ابرویی هم بیان! دخترای ماشین من از بس ادا درآورده بودن، این ماشین پراز پسر هم بخودشون ...
قســـــم به عشـــــق
249
ت داده این برام مهمه!!! نکنه خدای نکرده پشت اینهمه محبتش چیزی رو پنهون کرده باشه که بعدا ...... 👇👇👇👇 فقط نگاش کردم. گفتم: نه بابا فکر نکنم اینجوری باشه. مشکلی هم باشه حتما در مورد بانکه که بمن ربطی نداره. لیلون ابرویی بالا انداخته گفت: خدا کنه همینا باشه که گفتی. ولی نمیدونم چرا حس میکنم پرویز میخواد چنان تورو بخودش وابسته کنه که نتونی از کنارش جم بخوری! شایدم میخواد با تمام محبتهاش جوری ...
قســـــم به عشـــــق
249
قسم به عشق: #ماه_مهربان_مــــــــــن(پسر همسایه) #قسمت_صد_و_هشتاد_و_نهم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" روزهامون به خوبی و خوشی و هزار برابر دلپذیرتر از قبل میگذشت و منهم که راضی تر از راضی...... بالاخره زندگیم بود و باید به هر نحوی شده سعی در حفظش میکردم.... وگرنه یه اسم رو دوتا کردن کار آسونی نبود. پرویز چنان باهام مهربان و صمیمی و عاشقانه رفتار میکرد راستش خودم حظ میکردم. ساعت به ساعت بخون ...
قســـــم به عشـــــق
275
#جدال_عشق_و_انتقام #آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی #قسمت_بیست_و_هشتم در افکار و آرزوهام غرق بودم که قسمت بزرگ خیالاتم به مرد مرموزم ربط داشت که صداي درب اتاق الي هم بلند شد. خب مثل اينكه خانم بيدار شدند. رفتم سر لباس پوشیدن. هوا سردتر شده بود. اول صبحي هم ...
جدال عشق و انتقام قسمت ۲۸
قســـــم به عشـــــق
267
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسر همسایه) #قسمت_صد_و_هشتاد_و_هشتم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" قدمی عقب تر رفته دقیق تر نگاش کردم آروم گفتم: چیه پرویز؟ اولا شوخی بود! دوما نه به اونهمه بی حس و حال اومدنا و رفتنهات که بزور تحویلم میگرفتی و فقط چشم دوخته بودی خبر حاملگیم ...
ماه مهربان من قسمت ۱۸۸
قســـــم به عشـــــق
250
عکس بقیه ی شخصیتهای رمان🌹🌹🌹
قســـــم به عشـــــق
232
نیش باز نشسته بود! دست و بالم سرد شد! انقده که آرزو کرده بودم کاش مرد مرموزم دوست جاوید بود و امروز همراهمون میومد، الان احساس دلسردی میکردم. خیلی امکان داشت جاوید و مرد مرموز و دلخواهم با هم آشنا باشند. چون هردو در مهمونی جلال بودند! پس آرزوم چیز غیرممکنی هم نبود! جاوید با دوستش پیاده شده بطرفمون اومدند و جاوید دوستشو معرفی کرد. راستش از ماشین پیاده نشدم. بذار بگن و فکر کنن بی ادبم. چی میشه مگه! ...
قســـــم به عشـــــق
231
#جدال_عشق_و_انتقام #آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی #قسمت_بیست_و_هشتم در افکار و آرزوهام غرق بودم که قسمت بزرگ خیالاتم به مرد مرموزم ربط داشت که صداي درب اتاق الي هم بلند شد. خب مثل اينكه خانم بيدار شدند. رفتم سر لباس پوشیدن. هوا سردتر شده بود. اول صبحي هم با رفتن به كوه، کاملا مشخص بود هوا سوز بدي خواهد داشت! پس برای اينكه سردم نشه سراغ شلواری مشكی و کمی کلفت رفتم و شال، نه ولش كن شال لازم نداشتم، كل ...
قســـــم به عشـــــق
223
نها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥☄
قســـــم به عشـــــق
228
فقط تو باید تصمیم بگیری چیکار کنی و آیا میتونی ادامه بدی یا نه! پرویز عقب کشید. نگاهی مبهوت بصورتم انداخته گفت: ببینم تو اصلا میدونی دوست داشتن یعنی چی؟ حالا عشق نه، ولی دوست داشتن از ته دل منظورمه! اصلا می فهمی تو پارلا؟؟؟ لحظاتی فکر کردم و تا خواستم دهن باز کنم از آشپزخونه بیرون رفته بود. شام رو روی میز چیدم که خوشحال پشت میز نشست و خیاری از ظرف سالاد برداشته دهنش گذاشت. با لبخندی به لب شام ...
قســـــم به عشـــــق
208
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسر همسایه) #قسمت_صد_و_هشتاد_و_هشتم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" قدمی عقب تر رفته دقیق تر نگاش کردم آروم گفتم: چیه پرویز؟ اولا شوخی بود! دوما نه به اونهمه بی حس و حال اومدنا و رفتنهات که بزور تحویلم میگرفتی و فقط چشم دوخته بودی خبر حاملگیم رو بشنوی، نه به این عشق و عاشقی راه انداختن و حرفهات و نه به این ناراحت شدنت! الان که اینجوری شد راستشو بگو ببینم واقعا اتفاقی ...
قســـــم به عشـــــق
234
#جدال_عشق_و_انتقام #آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی #قسمت_بیست_و_هفتم به عقل هیچکس نمیرسید وضعیتم اونهمه بحرانی باشه، ولی بحدی داغون بودم که احساس ساقه ی خم شده از يك باد شديد وسهمگين رو داشتم که ناعادلانه بطرفم وزیده بود و بشدت درحال شکستن بودم. ساقه ی باریکی ...
قسمت ۲۷ جدال عشق و انتقام
قســـــم به عشـــــق
224
#ماه_مهربان_مــــــــــن(پسر همسایه) #قسمت_صد_و_هشتاد_و_هفتم #فاطمه_ســــــــــودی " آسمان" در تاریکی نگاهم پراز اشک بصورت ماهیار دوخته شده بود و از حرفاشم ته دلم خوش و روشن بود. این دیوونه ها با حرفاشون رسما حال خوب برای آدم به ارمغان میاوردن! ماهیار ادامه داد: اما غلط ...
قسمت۱۷۸ ماه مهربان من
قســـــم به عشـــــق
235
خـــــــودتو!!!!! حالا پايين افتادن شلوار گشاد آرتي به يك طرف، که طرف ديگه، مسئله ی شورتش بود که شرتی بسيار كوتاه با عكس پانداي كنگ فوکار!!!! الی داد زد: خاك تو گورت كنم آرتي با اين لباس پوشيدنت! نكبت مثل اينكه خيلي هم به حيوانات علاقه داری و عاشقشونی! آرتي لبخندی حرصآلود به الي زد و شلوار خوشگلشو محکم بالا کشيد که اینبار شلوار تا روی سینه ش کشیده شد و دوباره خنده های ما به آسمون رفت. اینبار اری ...
قســـــم به عشـــــق
231
#جدال_عشق_و_انتقام #آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی #قسمت_بیست_و_هفتم به عقل هیچکس نمیرسید وضعیتم اونهمه بحرانی باشه، ولی بحدی داغون بودم که احساس ساقه ی خم شده از يك باد شديد وسهمگين رو داشتم که ناعادلانه بطرفم وزیده بود و بشدت درحال شکستن بودم. ساقه ی باریکی که تَرَکهای شکستنش در عمق وجودش و از درون، زياد و زيادتر ميشد که شاید فقط انتقام خون خونواده ام میتونست التیام بخشم باشه و شاید شاید شاید بتونم ...
قســـــم به عشـــــق
218
قدمی ازم دور شده گفت: خداروشکر برای همه حلّال و مشکل گشام ولی برای خودم یه لنگه پام و درجا میزنم. ولی انشاا... دیگه غم توی صدات نشنوم. هرچند دوست ندارم بری ولی برو بسلامت عزیزدلِ ماهیار...... شبت بخیر. راستش منم دوست نداشتم برم ولی مجبور بودم. بخت رو بزور با اندازه های وجبی و عهد بوقی دوخته تنم کرده بودند و منم باید تحمل میکردم......... تحمل....... تحمل...... روی تخت افتادم. دلم برای ماهیار یه ...
قســـــم به عشـــــق
220
#ماه_مهربان_مــــــــــن(پسر همسایه) #قسمت_صد_و_هشتاد_و_هفتم #فاطمه_ســــــــــودی " آسمان" در تاریکی نگاهم پراز اشک بصورت ماهیار دوخته شده بود و از حرفاشم ته دلم خوش و روشن بود. این دیوونه ها با حرفاشون رسما حال خوب برای آدم به ارمغان میاوردن! ماهیار ادامه داد: اما غلط کرده بخواد بخاطر بچه تورو اذیت کنه و توی منگنه بزاره! خودم حسابشو درجا میرسم. ببین منم نظر مامان باباتو دارم. راحت میری سر خ ...
قســـــم به عشـــــق
275
#جدال_عشق_و_انتقام #آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی #قسمت_بیست_و_ششم همچنانکه چشم به جاوید و چشمهای به اشک نشسته ش دوخته بودم و قلبم میلرزید، توی دلم داد زده گفتم: کجای کاری جاوید خان!!! تو که داری فقط به خاطر یه سری مشکلات مالی و ضرر و زیان جلز ...
🎀🎀🎀قسمت ۲۶ رمان جدال عشق و انتقام
قســـــم به عشـــــق
263
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسرهمسایه) #قسمت_صد_و_هشتاد_و_ششم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" نگاهم به اسم ماهیار دوخته شده بود و فکر میکردم: پرویز از وقتی منو جلوی خونه بابا پیاده کرده یه بارم زنگ نزده ببینه حالم چطوره! دو راه داره. یا خودش از شدت ناراحتی یکی رو میخواد حالش رو ...
🎀🎀🎀🎀 قسمت ۱۸۶ رمان ماه مهربان من
قســـــم به عشـــــق
261
مرد مرموز فرودگاهم که بوی ادکلن تلخش هنوزم در مشامم بود نگرانم میشد و از پشت شیشه نگام میکرد!!! جاوید شروع به توضیح کرد و هربار که اطلاعاتی راجع به این شخص مرموز شاهین دریافت میکردم به دیدار و شناختش مشتاق تر میشدم که علتش رو نمی فهمیدم، ولی دوست داشتم همه چیز رو درباره اش بدونم! ولی نباید عجله میکردم. به وقتش این شاهین تهرانی رو که حتما هم باید همسن و سال جلال پناهی باشه زیارت هم میکردم. کلا حر ...
قســـــم به عشـــــق
251
و کرده بود با اون چشمای قشنگ و نگاه نفس گیرش! کاش عوض این شاهین تهرانی، ... ادامه👇👇
قســـــم به عشـــــق
260
#جدال_عشق_و_انتقام #آرزو_جلالی_*فاطمه_سودی #قسمت_بیست_و_ششم همچنانکه چشم به جاوید و چشمهای به اشک نشسته ش دوخته بودم و قلبم میلرزید، توی دلم داد زده گفتم: کجای کاری جاوید خان!!! تو که داری فقط به خاطر یه سری مشکلات مالی و ضرر و زیان جلز و ولز میکنی و اینهمه ناراحتی که مردانه چشمات به اشک نشسته، پس من چی باید بگم که اینگونه توسط جلال خونواده مو از دست دادم! من چه راهی پیش روم بگیرم با زخمی که به ...
قســـــم به عشـــــق
251
تو از بس اون بزمجه آدم نما با خواهرشو دوست داری هیچوقت شبها رو خونه ی بابات نمی مونی. پس حتما باز اتفاقی افتاده! نمیدونستم از اینهمه دقتش بخندم یا گریه کنم. گفتم: نگران نباش چیزی نیست. خودمم کلی زور زدم و دلم خواست امشب اینجا باشم وگرنه پرویز نمیخواست. محکم گفت: اینجوری نمیشه. پاشو بیا پشت بام تا داداشت به درددلت برسه ببینیم چیکاره ایم و اینبار چه جوری باید حسابشو برسم. ولی به جان خود عزیزت قس ...
قســـــم به عشـــــق
253
#ماه_مهربان_مــــــــــن (پسرهمسایه) #قسمت_صد_و_هشتاد_و_ششم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" نگاهم به اسم ماهیار دوخته شده بود و فکر میکردم: پرویز از وقتی منو جلوی خونه بابا پیاده کرده یه بارم زنگ نزده ببینه حالم چطوره! دو راه داره. یا خودش از شدت ناراحتی یکی رو میخواد حالش رو بپرسن. یا از دستم نفس راحتی کشیده و سعی میکنه تا فردا تجدید نیرو کنه برای تحمل من...... لبامو بهم فشردم. پرویز سارارو طل ...
قســـــم به عشـــــق
312
مثل اینکه بعصی عزیزان تلگرامشون قطع هستش. 😚😚😚😘😘😘
قســـــم به عشـــــق
310
شو.... از پشت سرش گفتم: مامان میگی من چیکار کنم؟؟ الان تکلیفم چیه؟ خودم که کلا درموندم بخــــــــــدا! مامان بدون برگشتن عاصی گفت: هیچی دیگه میخوای چیکار کنی! مشکلت رو با‌ کاه و گل مخلوطشون میکنیم می ریزیم رو سرمون! میخوای چیکار کنی دختره ی دیووونه...... اینا چه حرفیه میزنی! پشت سرش راه افتاده گفتم: منو ببین رو دیوار کی دارم یادگاری می نویسم. اینم از مامانمون عوض دلداریش! مامان برگشت و گفت: ب ...
قســـــم به عشـــــق
320
قسم به عشق: #ماه_مهربان_مــــــــــن (پسرهمسایه) #قسمت_صد_و_هشتاد_و_پنجم #فاطمه_ســــــــــودی "آسمان" [پارلا تعریف می کند❤️] زنگ خونه ی مامان رو بصدا درآوردم و با باز شدن در وارد شدم. پاهام دنبالم کشیده میشد و حالشو نداشتم جلوتر برم. باید جایی پیدا میکردم و می نشستم تا نفسی تازه کنم. چقدر از لحاظ روحی خسته بودم که نفسمو می برید. الان میخواستم به مامانم چی بگم؟؟؟ چی بگم که ناراحت نشه؟؟؟ ول ...
قســـــم به عشـــــق
313
عزیزانم ساعت ۷ رمانها در کانالهای تلگرام ارسال خواهند شد
قســـــم به عشـــــق
333
عزیزانم سلام صبحتون به کام. درسته تلگرام فیلتر شده ولی با فیلتر شکن فعلا کار میکنه.
قســـــم به عشـــــق
329
عزیزانم خوش اومدید. البته بیشتر عزیزان در کانال ایتا جمع شدن. فقط هرجایی شد کنار همدیگه باشیم و عزیزانمون رو گم نکنیم ببینیم اخرمون به کجا میرسه. سودی خیلی دوستتون داره😘😘😘😘😘